نمایش نتایج: از 1 به 14 از 14

موضوع: کم توجهی همسرم به خواسته ها و نیازهای من و ایجاد محدودیت

49403
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    472
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    3
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    کم توجهی همسرم به خواسته ها و نیازهای من و ایجاد محدودیت

    ایم مطلب در رابطه با بی توجهی شوهر، کم محلی شوهر و علت این بی توجهی می باشد.

    سلام
    من خیلی احساس کمبود محبت میکنم چون شوهرم بهم بی محلی میکنه
    هیچ وقتی برام نمیذاره و زورش میاد کاری برام انجام بده
    تو طول هفته که اصلا منو بیرون نمیبره حالا چه برای گردش چه برا اینکه یه وقت جایی کار داشته باشم،اگرم یه وقت ببره اینقد بهم غر میزنه و منت سرم میذاره و ... که عین سگ پشیمون میشم،ر عوض خودش هر هفته 4شنبه ها میره سالن و وقتی بهش میگم این وقتو میتونی برا من بذاری میگه من همش در هفته فقط 1بار میرم سالن و همین 1تفریح و دارم و ... درحالیکه من همین در هفته 1تفریحم ندارم،بهمم اجازه نمیده که دوستی داشته باشم و باهاش برم بیرون و یا مثلا کلاسهایی مثل باشگاه و .. که اوقاتمو پر کنه،یعنی اینجور بهتون بگم که من دستشویی به دستشویی که میرم بیرون رنگ آسمون رو میبینم تا جمعه بیاد،
    حالا میرسیم به جمعه ها،یه رفیق داره که من اصلا خوشم نمیاد ازش،دلیلم دارم که خوشم نمیاد ازش،چون شماره دوس دختر قدیمشو داده بود به شوهر من که بهش زنگ بزنه بگه دیگه بهش زنگ نزنه و باهاش قطع رابطه کنه،اونم از من پنهان کرده بودن،منم چون چن مورد خیانت از شوهرم دیدم خوشم نمیاد تحت هیچ عنوانی با دختری ارتباط داشته باشه،بار اول ناراحت شدم به دوستش گفتم چرا این کارو کردی که معذرت خواهی کرد و گفت نمیدونستم ناراحت میشی،ولی چن وقت بعدش دوباره همین کار تکرار شد،یعنی شوهرم بهم اهمیت نمیده و دوستش اولویت داره براش،خلاصه سر این قضیه من از این رفیقش خوشم نمیاد بعد جمعه به جمعم که بخواد منو ببره بیرون با این رفیقش و دوس دختر جدیدش منو میبره بیرون،اگرم یه وقت تنها بریم 1ساعت تو شهر منو با موتور میچرخونه و میاره خونه،هی میگه کجا بریم من میگم مثلا فلان جا،بعد نمیره اون جایی رو که من گفتم،هرجا بگم نمیره و در نهایت یه ساعت منو میچرخونه تو شهر و میگه بریم خونه،اصلا بهم خوش نمیگذره و فک میکنم بخاطر اینه که اصلا دلش نمیخواد منو ببره بیرون و با عشق این کارو نمیکنه و فقط میخواد منو از سر خودش باز کنه که بهش نگم هیچ وقتی برا من نمیذاری
    اگه چیزی بخوام بخرم اینقد ماتم میگیره که انگار 1نفر ازش مرده،دلش میخواد منو فقط 1مغازه ببره منم همونجا بپسندم و بخرم سریع،بهمم اجازه نمیده خودم تنها برم برا خرید یا با هر کس دیگه،فقط با مامانم اجازه میده که اونم خب بیشتر وقتا کار داره میگه با شوهرت برو،مثلا این هفته بعده 2ماه که کفشم پاره شده بود رفتم کفش بخرم،2تا خیابون نزدیک به هم منو برده و تو هرکدوم 2تا مغازه که بغل هم بودن رو من کفشاشو دیدم و اونم بخاطر اینکه قیمتش بالا بود و خواستم ملاحظشو بکنم نخریدم گفتم بریم جای دیگه رو هم ببینیم،بعد به من میگه کل شهر گردوندمت و تو همش منو علاف میکنی و بدم میاد از علافی و اعصابم خورده و ...
    آخرم کفش نخریدم و برگشتم
    حالا جمعه این هفته عروسی دعوتیم من برا 5شنبه ساعت 8شب وقت گرفتم که برم موهامو بافت بزنم،یعنی میخواستم عصر 5شنبه برم حمام و ساعت 8 برم بافت بزنم و جمعه هم کارای دیگمو انجام بدم و بریم عروسی،میگه 5شنبه ساعت 8من نمیتونم ساعت 10 صبح میتونم،درحالیکه آرایشگاهه ساعت 10 صبح وقتش پر بود و اگرم نبود من نمیتونم 5شنبه صبح برم،چون اگه 5شنبه صبح بخوام برم باید 4شنبه برم حمام که تا جمعه که بخوام برم عروسی کثیف میشم دوباره،میگم تو وقت نداری با بابام میرم یا تاکسی تلفنی بانوان،بازم قبول نمیکنه،اصلا هیچی رو درک نمیکنه میگه از کارای زنا بدم میاد ،توقع داره من میخوام برم عروسی پاشم دست و صورتمو بشورم با همون لباسای تو خونم برم عروسی یه شونه هم به موهام بکشم،متوجه نمیشه که زن با مرد فرق داره،میخواد نه من لباس بخرم نه کفش نه آرایشگاه برم نه هیچی هیچی هیچی
    ولی برا دوستش که میشه 1 نصفه شبم کار داشته باشه بی موقع نیست و براش انجام میده،فقط برا من زورش میاد کاری بکنه
    کلا انگار من زندانیش هستم
    منو کرده تو یه قفس و میخواد هیچ ارتباطی با محیط بیرونم نداشته باشم،خسته شدم دیگه نمیدونم باید چکار کنم با این رفتاراش
    توروخدا شما یه راهنمایی بکنید منو

  2. کاربران زیر از *آوا* بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    472
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    3
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    کسی نیست جواب بده ؟

  4. کاربران زیر از *آوا* بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    406
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 12 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    سلام
    من مشاور نیستم اما چندتا سوال داشتم
    شروع زندگی شما چطور بود؟ خودشون شما رو انتخاب کردن یا خانواده شون شما رو پیشنهاد دادن؟ چند سال با هم اختلاف سنی دارید؟ چند ساله که ازدواج کردین؟
    رفتارشون همیشه همینطور بوده؟

  6. 2 کاربران زیر از مهیا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    382
    نوشته ها
    31
    تشکـر
    2
    تشکر شده 23 بار در 18 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    سلام آوا جان خیلی ناراحت شدم همسر من هم آدمی هستش که نه رفیقی داره و نه حوصله بیرون رو داره ولی من همیشه با زور و اجبار راضیش کردم که باهام بیاد بیرون با قهر یا زبون بازی راضیش میکنم همیشه بعد از برگشتن به خونه با رفتار و اخلاقم نشون میدم که با یه بیرون رفتن چقد روحیه ام عوض شده باهاش مهربون تر میشم الان کم کم عادت کرده و کمتر با پیشنهاد بیرون رفتنم مخالفت میکنه نمی دونم چند وقته ازدواج کردی ولی اوایل ازدواجمون منم نمیذاشتند بیرون برم کم کم خرید وسایل خونه رو بدست گرفتم و الان خرید خونه با منه بشین باهاش صحبت کن یا موضوع رو به کسی بگو که ازش حرف شنوی داره فک کنم اگه رفیق شو کنار بذاره شرایط زندگیت بهتر میشه غصه نخور آجی امیدت به بالایی باشه به خودش توکل کن موفق باشی منتظر خبرهای خوبی از زندگیت هستم

  8. کاربران زیر از zahra & homeyra بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    472
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    3
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    سلام دوستای عزیز
    شوهرم خودش منو انتخاب کرده یعنی 2.5 سال دوست بودیم و با هم تا خانوادش راضی شدن به ازدواج
    الانم 2.5 ساله که عقد هستیم
    اون 22 سالشه و من 24 سال
    من 1سال و 10 ماه ازش بزرگترم و چون همدیگرو دوس داشتیم برامون سن مهم نبود و بعدم 1سال و 10 ماه اختلاف سن انچنان زیادی هم نیست
    تو دورا دوستی که خب اصلا محدود نبودم دانشگاه میرفتم خرید میرفتم تنها و کاری بهم نداشت
    بعده ازدواج هم 2 ترم هنوز از دانشگاهم مونده بود و بازم تنها میرفتم و مشکلی نبود البته همیشه میگفت کی میشه این دانشگاهت تموم بشه ولی اینجورم نبود که اجازه نده دانشگاهم تموم بشه
    گذشت و دانشگاهم تموم شد
    از لحاظ بیرون رفتم ما تا پارسال 30 آذر یعنی هر روز بیرون بودیم با هم،با این رفیقشم صمیمی بود ولی جوری نبود که کم من بذاره که من حساس بشم رو رفیقش سالن هم نمیرفت،تا اینکه 30 آذر یه مشکلی تو کارش پیش اومد و بی گناه افتاد زندان،تا عید زندان بود و عید اجازه دادن با سند بیاد بیرون،2 ماه دیگه میشه 1سال که این مشکل برامون پیش اومده و هیچ دادگاهیم برا شوهرم تشکیل نمیدن چون کاری نکرده که مدرکی ازش داشته باشن و بخوان تو دادگاه علیهش استفاده کنن و خلاصه و همینجور بلاتکلیفیم،از عید که از زندان اومده رفتارش 180 درجه تغییر کرده،فعلا موقتا رفته سر یه کار دیگه،و هروقت من میگم بریم بیرون یا فلان کارو دارم میگه کار دارم و نمیتونم بیام،درحالیکه وقتی بخواد سالن بره کارش براش مهم نیست و همین هفته پیش گفت یادم نبود امشب میخوام برم سالن کلی قرار کاری گذاشتم،ولی همشو کنسل میکنم که برم سالن،یعنی برا تفریح خودش میتونه از کارش بزنه ولی برا من اصلا هیچ جوره امکان نداره !
    به من میگه ساعت 8 شب بی موقع هست که وقت آرایشگاه گرفتی ولی چن شب پیش که ماشین همین دوستش خراب شده بود ساعت 12شب رفت کمکش و 2ساعت طول کشید تا کارشون تموم شد،برا دوستش بی موقع نبوده ولی برا من همه کارام بی موقعه
    میدونم الان شاید بگید بخاطر مشکلش ذهنش درگیره و ... باید بهش حق بدی و ...
    ولی من بهش حق نمیدم چون موقع سالن رفتن ذهنش درگیر نیست و با کلی شور و هیجان میره،موقع گذروندن وقتش با رفیقش ذهنش درگیر نیست و هیچ مشکلی نداره،موقع گردش رفتن با رفیقش هیچ مشکلی نداره،فقط برا من درگیری ذهنی و مشکل و کار داره

  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    439
    نوشته ها
    37
    تشکـر
    4
    تشکر شده 29 بار در 18 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    من مشاور نیستم ولی به نظر شخص من خیلی مشکلات بیشتر از بیرون بردن شما تو زندگیتون هست ..
    و از یه پسر 22 ساله انتظار خیلی چیزا رو نباید داشت ..
    امضای ایشان
    یک “حقیقت مضر” همیشه بهتر از یک “دروغ مفید” است . . .

  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    406
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 12 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    ممنونم از اینکه سوالامو جواب دادی
    به نظر من شما الان باید حواست بیشتر جمع باشه و دلیل تغییر رفتار همسرت رو پیدا کنی
    اینطور که شما گفتی زندگیتون رو با علاقه شروع کردین و بعد از آزادی از زندان اینطور شده
    البته خیلی موقع ها مشکلات کاری باعث بداخلاق شدن آقایون میشه
    شما الان باید ببینی چه کمکی میتونی به همسرت بکنی، باید کمتر بهش گیر بدی و سعی کنی بفهمی رفتارش چرا عوض شده، شاید شما طوری رفتار میکنی که ناراحتش میکنه!
    سعی نکن نصیحتش کنی و امر و نهی کنی
    سعی کن کمتر نسبت به دوستش حساسیت نشون بدی چون باعث میشه بیشتر ازت دور بشه
    تا حالا نشستی باهاش در مورد مشکلاتتون حرف بزنی؟! حتما این کار رو بکن
    کاش میتونستم کمک کنم! امیدوارم به زودی مشکلت حل بشه

  12. 2 کاربران زیر از مهیا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    472
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    3
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    هزار بار تا حالا نشستم باهاش حرف زدم
    میگه ما مشکلمون فقط اینه که زیر یه سقف نیستیم
    وقتی بریم زیر یه سقف همه چی درست میشه
    وقتی ازش ناراحت میشم تا یه مدت خوبه بعد انگار همه چی یادش میره
    در مورد اینکه میگی بهش گیر ندم من چن هفتس که دیگه ازش نمیخوام منو ببره بیرون ولی برا کارام که واجبه نمیتونم بهش نگم چون بهمم اجازه نمیده خودم کارمو انجام بدم
    میگه فقط با من جایی برو خودشم که نمیاد
    این بار چون من ازش ناراحت شدم خب دیشب اومد دنبالم رفتیم کفش خریدیم لباس دیدیم ولی من دوس ندارم بذاره من که ناراحت شدم بعد به فکر بیفته که از دلم دربیاره
    در حالت عادی خیلی باهام خوب و مهربون هستا،دعوا هم اصلا باهام نمیکنه یعنی اونجور نیست که بهم چیز بگه یا سرم داد بزنه
    فقط به خواسته هام اهمیت نمیده

  14. کاربران زیر از *آوا* بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    472
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    3
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    چرا مشاور اینجا جوابی به من نمیده ؟

  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط *آوا* نمایش پست ها
    سلام
    من خیلی احساس کمبود محبت میکنم چون شوهرم واقعا بهم بی توجهه
    هیچ وقتی برام نمیذاره و زورش میاد کاری برام انجام بده
    تو طول هفته که اصلا منو بیرون نمیبره حالا چه برای گردش چه برا اینکه یه وقت جایی کار داشته باشم،اگرم یه وقت ببره اینقد بهم غر میزنه و منت سرم میذاره و ... که عین سگ پشیمون میشم،ر عوض خودش هر هفته 4شنبه ها میره سالن و وقتی بهش میگم این وقتو میتونی برا من بذاری میگه من همش در هفته فقط 1بار میرم سالن و همین 1تفریح و دارم و ... درحالیکه من همین در هفته 1تفریحم ندارم،بهمم اجازه نمیده که دوستی داشته باشم و باهاش برم بیرون و یا مثلا کلاسهایی مثل باشگاه و .. که اوقاتمو پر کنه،یعنی اینجور بهتون بگم که من دستشویی به دستشویی که میرم بیرون رنگ آسمون رو میبینم تا جمعه بیاد،
    حالا میرسیم به جمعه ها،یه رفیق داره که من اصلا خوشم نمیاد ازش،دلیلم دارم که خوشم نمیاد ازش،چون شماره دوس دختر قدیمشو داده بود به شوهر من که بهش زنگ بزنه بگه دیگه بهش زنگ نزنه و باهاش قطع رابطه کنه،اونم از من پنهان کرده بودن،منم چون چن مورد خیانت از شوهرم دیدم خوشم نمیاد تحت هیچ عنوانی با دختری ارتباط داشته باشه،بار اول ناراحت شدم به دوستش گفتم چرا این کارو کردی که معذرت خواهی کرد و گفت نمیدونستم ناراحت میشی،ولی چن وقت بعدش دوباره همین کار تکرار شد،یعنی اصلا به ناراحتی من اهمیت نمیده و دوستش اولویت داره براش،خلاصه سر این قضیه من از این رفیقش خوشم نمیاد بعد جمعه به جمعم که بخواد منو ببره بیرون با این رفیقش و دوس دختر جدیدش منو میبره بیرون،اگرم یه وقت تنها بریم 1ساعت تو شهر منو با موتور میچرخونه و میاره خونه،هی میگه کجا بریم من میگم مثلا فلان جا،بعد نمیره اون جایی رو که من گفتم،هرجا بگم نمیره و در نهایت یه ساعت منو میچرخونه تو شهر و میگه بریم خونه،اصلا بهم خوش نمیگذره و فک میکنم بخاطر اینه که اصلا دلش نمیخواد منو ببره بیرون و با عشق این کارو نمیکنه و فقط میخواد منو از سر خودش باز کنه که بهش نگم هیچ وقتی برا من نمیذاری
    اگه چیزی بخوام بخرم اینقد ماتم میگیره که انگار 1نفر ازش مرده،دلش میخواد منو فقط 1مغازه ببره منم همونجا بپسندم و بخرم سریع،بهمم اجازه نمیده خودم تنها برم برا خرید یا با هر کس دیگه،فقط با مامانم اجازه میده که اونم خب بیشتر وقتا کار داره میگه با شوهرت برو،مثلا این هفته بعده 2ماه که کفشم پاره شده بود رفتم کفش بخرم،2تا خیابون نزدیک به هم منو برده و تو هرکدوم 2تا مغازه که بغل هم بودن رو من کفشاشو دیدم و اونم بخاطر اینکه قیمتش بالا بود و خواستم ملاحظشو بکنم نخریدم گفتم بریم جای دیگه رو هم ببینیم،بعد به من میگه کل شهر گردوندمت و تو همش منو علاف میکنی و بدم میاد از علافی و اعصابم خورده و ...
    آخرم کفش نخریدم و برگشتم
    حالا جمعه این هفته عروسی دعوتیم من برا 5شنبه ساعت 8شب وقت گرفتم که برم موهامو بافت بزنم،یعنی میخواستم عصر 5شنبه برم حمام و ساعت 8 برم بافت بزنم و جمعه هم کارای دیگمو انجام بدم و بریم عروسی،میگه 5شنبه ساعت 8من نمیتونم ساعت 10 صبح میتونم،درحالیکه آرایشگاهه ساعت 10 صبح وقتش پر بود و اگرم نبود من نمیتونم 5شنبه صبح برم،چون اگه 5شنبه صبح بخوام برم باید 4شنبه برم حمام که تا جمعه که بخوام برم عروسی کثیف میشم دوباره،میگم تو وقت نداری با بابام میرم یا تاکسی تلفنی بانوان،بازم قبول نمیکنه،اصلا هیچی رو درک نمیکنه میگه از کارای زنا بدم میاد ،توقع داره من میخوام برم عروسی پاشم دست و صورتمو بشورم با همون لباسای تو خونم برم عروسی یه شونه هم به موهام بکشم،متوجه نمیشه که زن با مرد فرق داره،میخواد نه من لباس بخرم نه کفش نه آرایشگاه برم نه هیچی هیچی هیچی
    ولی برا دوستش که میشه 1 نصفه شبم کار داشته باشه بی موقع نیست و براش انجام میده،فقط برا من زورش میاد کاری بکنه
    کلا انگار من زندانیش هستم
    منو کرده تو یه قفس و میخواد هیچ ارتباطی با محیط بیرونم نداشته باشم،خسته شدم دیگه نمیدونم باید چکار کنم با این رفتاراش
    توروخدا شما یه راهنمایی بکنید منو
    نقل قول نوشته اصلی توسط *آوا* نمایش پست ها
    سلام دوستای عزیز
    شوهرم خودش منو انتخاب کرده یعنی 2.5 سال دوست بودیم و با هم تا خانوادش راضی شدن به ازدواج
    الانم 2.5 ساله که عقد هستیم
    اون 22 سالشه و من 24 سال
    من 1سال و 10 ماه ازش بزرگترم و چون همدیگرو دوس داشتیم برامون سن مهم نبود و بعدم 1سال و 10 ماه اختلاف سن انچنان زیادی هم نیست
    تو دورا دوستی که خب اصلا محدود نبودم دانشگاه میرفتم خرید میرفتم تنها و کاری بهم نداشت
    بعده ازدواج هم 2 ترم هنوز از دانشگاهم مونده بود و بازم تنها میرفتم و مشکلی نبود البته همیشه میگفت کی میشه این دانشگاهت تموم بشه ولی اینجورم نبود که اجازه نده دانشگاهم تموم بشه
    گذشت و دانشگاهم تموم شد
    از لحاظ بیرون رفتم ما تا پارسال 30 آذر یعنی هر روز بیرون بودیم با هم،با این رفیقشم صمیمی بود ولی جوری نبود که کم من بذاره که من حساس بشم رو رفیقش سالن هم نمیرفت،تا اینکه 30 آذر یه مشکلی تو کارش پیش اومد و بی گناه افتاد زندان،تا عید زندان بود و عید اجازه دادن با سند بیاد بیرون،2 ماه دیگه میشه 1سال که این مشکل برامون پیش اومده و هیچ دادگاهیم برا شوهرم تشکیل نمیدن چون کاری نکرده که مدرکی ازش داشته باشن و بخوان تو دادگاه علیهش استفاده کنن و خلاصه و همینجور بلاتکلیفیم،از عید که از زندان اومده رفتارش 180 درجه تغییر کرده،فعلا موقتا رفته سر یه کار دیگه،و هروقت من میگم بریم بیرون یا فلان کارو دارم میگه کار دارم و نمیتونم بیام،درحالیکه وقتی بخواد سالن بره کارش براش مهم نیست و همین هفته پیش گفت یادم نبود امشب میخوام برم سالن کلی قرار کاری گذاشتم،ولی همشو کنسل میکنم که برم سالن،یعنی برا تفریح خودش میتونه از کارش بزنه ولی برا من اصلا هیچ جوره امکان نداره !
    به من میگه ساعت 8 شب بی موقع هست که وقت آرایشگاه گرفتی ولی چن شب پیش که ماشین همین دوستش خراب شده بود ساعت 12شب رفت کمکش و 2ساعت طول کشید تا کارشون تموم شد،برا دوستش بی موقع نبوده ولی برا من همه کارام بی موقعه
    میدونم الان شاید بگید بخاطر مشکلش ذهنش درگیره و ... باید بهش حق بدی و ...
    ولی من بهش حق نمیدم چون موقع سالن رفتن ذهنش درگیر نیست و با کلی شور و هیجان میره،موقع گذروندن وقتش با رفیقش ذهنش درگیر نیست و هیچ مشکلی نداره،موقع گردش رفتن با رفیقش هیچ مشکلی نداره،فقط برا من درگیری ذهنی و مشکل و کار داره
    نقل قول نوشته اصلی توسط *آوا* نمایش پست ها
    هزار بار تا حالا نشستم باهاش حرف زدم
    میگه ما مشکلمون فقط اینه که زیر یه سقف نیستیم
    وقتی بریم زیر یه سقف همه چی درست میشه
    وقتی ازش ناراحت میشم تا یه مدت خوبه بعد انگار همه چی یادش میره
    در مورد اینکه میگی بهش گیر ندم من چن هفتس که دیگه ازش نمیخوام منو ببره بیرون ولی برا کارام که واجبه نمیتونم بهش نگم چون بهمم اجازه نمیده خودم کارمو انجام بدم
    میگه فقط با من جایی برو خودشم که نمیاد
    این بار چون من ازش ناراحت شدم خب دیشب اومد دنبالم رفتیم کفش خریدیم لباس دیدیم ولی من دوس ندارم بذاره من که ناراحت شدم بعد به فکر بیفته که از دلم دربیاره
    در حالت عادی خیلی باهام خوب و مهربون هستا،دعوا هم اصلا باهام نمیکنه یعنی اونجور نیست که بهم چیز بگه یا سرم داد بزنه
    فقط به خواسته هام اهمیت نمیده

    باسلام
    به مشاور خوش آمديد
    مطلبتونو خوندم
    نظر خانواده تون راجع به اخلاقاى ايشون چيه؟
    آيا بعداز بيرون اومدن از زندان صميميتش با اون دوستش بيشتر شده و روابطش تشديد شده؟
    رفتارهاشون بعد از آزادى تغييرى نکرده؟
    شغل ايشون در حال حاضر چيه؟

  17. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    472
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    3
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    من هیچ وقت نمیذارم خانوادم و خانوادش از اختلافامون چیزی بفهمن چون بنظرم موضوع رو بزرگ تر میکنن و بدتر میشه و ترجیح خودمون 2تا مشکلاتمونو حل کنیم
    بعد از آزادی الان موقتا طراحی دکوراسیون میکنه تا تکلیف کار قبلیش مشخص بشه که برمیگرده سر کارش یا اخراج میشه
    قبلا هم با اون دوستش صمیمی بود ولی الان بنظرم بیشتر براش کار انجام میده
    حس میکنم همش به فکر زندگی دیگرانه
    غیر از این دوستش یکی از همکاراش هم دو تا گوشی داشته و با اون گوشی دومش به زنش خیانت میکرده شوهر منم بطور پنهانی از من اون گوشی دوم رو هر روز خاموش میکرده و با خودش میاورده خونه که همکارش بهش دسترسی نداشته باشه که بتونه به زنش خیانت کنه !
    بهش میگم آخه تو چرا اینقد به فکر خوشبختیه زنای مردمی ؟
    بخاطر زن همکارت اون گوشی رو با خودت میاوردی هر روز در حالیکه میدونستی من ناراحت میشم چنین گوشی ای که مزاحم داره دستت باشه،میگه من با این کارم زندگیشون نجات دادم و ... میگم پس زندگی دیگران برات مهم تره،گریه میکنه،میگه من هیچکس اندازه تو برام مهم تر نیست و هیچی اندازه زندگیم با تو برام مهم نیست !
    خیلی با احساس هستا ولی همش کارای اشتباهی میکنه که باعث ناراحتی من میشه

  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41990
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط *آوا* نمایش پست ها
    ایم مطلب در رابطه با بی توجهی شوهر، کم محلی شوهر و علت این بی توجهی می باشد.

    سلام
    من خیلی احساس کمبود محبت میکنم چون شوهرم بهم بی محلی میکنه
    هیچ وقتی برام نمیذاره و زورش میاد کاری برام انجام بده
    تو طول هفته که اصلا منو بیرون نمیبره حالا چه برای گردش چه برا اینکه یه وقت جایی کار داشته باشم،اگرم یه وقت ببره اینقد بهم غر میزنه و منت سرم میذاره و ... که عین سگ پشیمون میشم،ر عوض خودش هر هفته 4شنبه ها میره سالن و وقتی بهش میگم این وقتو میتونی برا من بذاری میگه من همش در هفته فقط 1بار میرم سالن و همین 1تفریح و دارم و ... درحالیکه من همین در هفته 1تفریحم ندارم،بهمم اجازه نمیده که دوستی داشته باشم و باهاش برم بیرون و یا مثلا کلاسهایی مثل باشگاه و .. که اوقاتمو پر کنه،یعنی اینجور بهتون بگم که من دستشویی به دستشویی که میرم بیرون رنگ آسمون رو میبینم تا جمعه بیاد،
    حالا میرسیم به جمعه ها،یه رفیق داره که من اصلا خوشم نمیاد ازش،دلیلم دارم که خوشم نمیاد ازش،چون شماره دوس دختر قدیمشو داده بود به شوهر من که بهش زنگ بزنه بگه دیگه بهش زنگ نزنه و باهاش قطع رابطه کنه،اونم از من پنهان کرده بودن،منم چون چن مورد خیانت از شوهرم دیدم خوشم نمیاد تحت هیچ عنوانی با دختری ارتباط داشته باشه،بار اول ناراحت شدم به دوستش گفتم چرا این کارو کردی که معذرت خواهی کرد و گفت نمیدونستم ناراحت میشی،ولی چن وقت بعدش دوباره همین کار تکرار شد،یعنی شوهرم بهم اهمیت نمیده و دوستش اولویت داره براش،خلاصه سر این قضیه من از این رفیقش خوشم نمیاد بعد جمعه به جمعم که بخواد منو ببره بیرون با این رفیقش و دوس دختر جدیدش منو میبره بیرون،اگرم یه وقت تنها بریم 1ساعت تو شهر منو با موتور میچرخونه و میاره خونه،هی میگه کجا بریم من میگم مثلا فلان جا،بعد نمیره اون جایی رو که من گفتم،هرجا بگم نمیره و در نهایت یه ساعت منو میچرخونه تو شهر و میگه بریم خونه،اصلا بهم خوش نمیگذره و فک میکنم بخاطر اینه که اصلا دلش نمیخواد منو ببره بیرون و با عشق این کارو نمیکنه و فقط میخواد منو از سر خودش باز کنه که بهش نگم هیچ وقتی برا من نمیذاری
    اگه چیزی بخوام بخرم اینقد ماتم میگیره که انگار 1نفر ازش مرده،دلش میخواد منو فقط 1مغازه ببره منم همونجا بپسندم و بخرم سریع،بهمم اجازه نمیده خودم تنها برم برا خرید یا با هر کس دیگه،فقط با مامانم اجازه میده که اونم خب بیشتر وقتا کار داره میگه با شوهرت برو،مثلا این هفته بعده 2ماه که کفشم پاره شده بود رفتم کفش بخرم،2تا خیابون نزدیک به هم منو برده و تو هرکدوم 2تا مغازه که بغل هم بودن رو من کفشاشو دیدم و اونم بخاطر اینکه قیمتش بالا بود و خواستم ملاحظشو بکنم نخریدم گفتم بریم جای دیگه رو هم ببینیم،بعد به من میگه کل شهر گردوندمت و تو همش منو علاف میکنی و بدم میاد از علافی و اعصابم خورده و ...
    آخرم کفش نخریدم و برگشتم
    حالا جمعه این هفته عروسی دعوتیم من برا 5شنبه ساعت 8شب وقت گرفتم که برم موهامو بافت بزنم،یعنی میخواستم عصر 5شنبه برم حمام و ساعت 8 برم بافت بزنم و جمعه هم کارای دیگمو انجام بدم و بریم عروسی،میگه 5شنبه ساعت 8من نمیتونم ساعت 10 صبح میتونم،درحالیکه آرایشگاهه ساعت 10 صبح وقتش پر بود و اگرم نبود من نمیتونم 5شنبه صبح برم،چون اگه 5شنبه صبح بخوام برم باید 4شنبه برم حمام که تا جمعه که بخوام برم عروسی کثیف میشم دوباره،میگم تو وقت نداری با بابام میرم یا تاکسی تلفنی بانوان،بازم قبول نمیکنه،اصلا هیچی رو درک نمیکنه میگه از کارای زنا بدم میاد ،توقع داره من میخوام برم عروسی پاشم دست و صورتمو بشورم با همون لباسای تو خونم برم عروسی یه شونه هم به موهام بکشم،متوجه نمیشه که زن با مرد فرق داره،میخواد نه من لباس بخرم نه کفش نه آرایشگاه برم نه هیچی هیچی هیچی
    ولی برا دوستش که میشه 1 نصفه شبم کار داشته باشه بی موقع نیست و براش انجام میده،فقط برا من زورش میاد کاری بکنه
    کلا انگار من زندانیش هستم
    منو کرده تو یه قفس و میخواد هیچ ارتباطی با محیط بیرونم نداشته باشم،خسته شدم دیگه نمیدونم باید چکار کنم با این رفتاراش
    توروخدا شما یه راهنمایی بکنید منو
    منم همین مشکلات رو دقیقا دارم چقد درکت میکنم.هروقت راهکار پیدا کردی بمنم بگو

  19. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2020
    شماره عضویت
    44904
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی توجهی شوهر

    عزیرم منم همین مشکلی رو که تو گفتی دارم و بدتر ازین ک همیشه کارم دعواس درکت میکنم.

  20. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2020
    شماره عضویت
    44924
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کم توجهی همسرم به خواسته ها و نیازهای من و ایجاد محدودیت

    طلاق
    چند بار زنده ای؟
    چند بار قراره لذت ببری از زندگی؟
    طرف چند بار بهت خیانت کرده هیچ بهت محل هم نمیده
    یا طلاق یا مشاور خانواده

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا خواستن توانستن است ؟؟
    توسط ali502902700 در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 10-03-2022, 03:02 AM
  2. تاثیرات محتوا نویسی بر جذب مشتری در طراحی سایت
    توسط azadehsadeghi در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-04-2018, 01:55 PM
  3. اهمیت مسایلی که در زمان خواستگاری متوجه میشویم
    توسط رویای خیس در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 03-19-2018, 12:41 AM
  4. فعالیت یک ژن مرتبط با ناتوانی‌های ذهنی
    توسط Artin در انجمن بیماریهای اعصاب و روان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-18-2014, 08:04 PM
  5. کدام ازدواج ها می تواند موفقیت آمیز باشد؟
    توسط Artin در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-18-2014, 11:40 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد