نوشته اصلی توسط
نیکرام
با درورد،ضمن تشکر به دلیل ایجاد فضایی مناسب برای دلنوشته ها و مشکلات تا کلیدی برای حل آنها پیدا کنیم.
من 40 ساله هستم و نزدیک به 14 ساله ازدواج کردم و دو فرزند دارم(11 سال و 8 سال).شروع زندگیم با دوست داشتن بوده و الان هم همسرمو دوست دارم.طبیعتا هنوز اختلافاتی در گفتار و رفتار داریم.شغل مناسبی هم دارم.چهار ماه پیش در اثر تصادفی با خانمی که از دوران کودکی میشناختم برخورد کردم.ابتدا ارتباط از دوستی صرف شروع شد بعد کم کم هم درد وهمکلام و همراز شدیم بطوریکه اکنون که مینویسم واقعا عاشق هم شدیم.ایشون هم 39 سالشونه و 20 ساله ازدواج کردن و دو فرزند 15 ساله و 13 ساله دارن.هیچکدوم تا حالا تجربه عاشقی رو نداشتیم و من خودم شخصا تا قبل از این ماجرا به این چیزا اعتقاد ندارم.من خیلی سعی میکنم منطقی برخورد کنم اما هر دو یه جورایی اسیر هم شدیم.شاید در روز دو تا سه ساعت مکالمه تصویری داریم. اما عهد بستیم بهم برسیم .چون ارامش واقعی رو در کنار هم میدونیم.در زندگی شخصی اون خانم مشکلات عاطفی و جنسی زیادی وجود داره،اما در زندگی شخصی من کمتر این چیزا وجود داره.تنها مشکلی که من دارم اینه که دیگه زندگی فعلی خودم راضیم نمیکنه.چون از هم دوریم خیلی دلتنگ هم میشیم و اینقد همو عاشقانه دوس داریم که بعضی اوقات خودمون متعجبیم.واقعا موندیم چیکار کنیم .خانواده هارو رها کنیم با هم زندگی کنیم یا نه به این زندگی تکراری و سرد ادامه بدیم؟