نوشته اصلی توسط
mabhut
سلام
تمام عمرم از مردا بدم میومد و بهیچ وفت به خودم اجازه ندادم از یکی خوشم بیاد یاجازه ندادم هیچ کس وارد زندگیم بشه
سال قبل همین موقع ها با یکی اینترنتی آشنا شدم خودش رو طوری معرفی کرد که اصلا نگران این نبودم که جو گیر بشه و پیشنهاد بده و از این مباحث اما این بار من ازش خوشم اومد البته آخر سرهم پیشنهاد داد و منم که بدم نمیومد قبول کردم
دو ماه اینترنتی ارتباط داشتیم که من حسابی شیفته شده بودم که گفت معلولیت جسمی داره دنیا رو سرم خراب شد اما دوستش داشتم و به این معتقد بودم که جسمش مشکل داره ولی روانش سالمه و مگه من از زندگی چی میخوام و البته یک عالمه آرزوهای فوق العاده زیبا برای هردومون
بالاخره قبول کردم شرایط و رفتم به دیدنش توی اولین برخورد خیلی راحت بود و اصرار کرد که بازم بیام و من هم قبول کردم همه چی واقعا خیلی سریع اتفاق می افتاد و من چون تو اون مدت خیلی هم احساس تنهایی میکردم نمیخواستم از دستش بدم به خاطر همین خیلی از کارایی رو که میخواست انجام میدادم بارها بهم قول داد که هروقت تو نخواستی از هم جدا میشیم و هیچ مسئله یی پیش نمیاد به خاطر همین هم بهش اعتماد کردم زیادی بهش نزدیک شدم خیلی از اصول خودم رو زیر پا گذاشتم بعد از یه مدتی کم کم اخلاق و رفتار واقعیش مشخص شد خصیص ، پر توقع ، به شددت شکاک ، بی ثبات و هیچ چیزی رو هم درک نیکنه همین مسائل باعث سرد شدن رابطه مون شد البته بیشتر از همه شکاک بودنش هر روز سر این مسئله به من توهین می کرد اوایل واقعا فکر میکردم میخواد خودشیرینی کنه یا هرچیزی به خاطر همین خیلی جدی نگرفتم اما بیشتر و بیشتر شد تا جایی که الان هر زوز بحث داریم بهش گفتم که داری آزارم میدی و من دیگه نمیتونم این شرایط رو تحمل کنم اما برخلاف قولش شروع کرد به تهدید کردن که آبروت رو میبرم و ازین مباحث چون خانواده من از این رابطه هیچ خبری تدارن و یلی هم گرون تموم میشه برام البته نگران خودم نیستم نگران بقیه اعضای خانوادمم بیشتر از همه بابی بیچارم
امشبم باز بحثمون شد نمیدونم باید چکارکنم فکر کنم تنها راهش خودکشیه اگه موافقین حداقل یه راه ساده و راحت پیشنهاد بدین