سلام.من سه ماهه مادر شدم.زایمان سختی داشتم.یعنی بچم هفت ماهه به دنیا اومد.40روزnicu بود و بعدش عفونت گرفت و ده روز دوباره بیمارستان وخلاصه این سه ماهه خیلی سخت گذشت.بچم هم 950گرم بود.داغون شدم تادیدمش.خلاصه... همش به زندگیه اطرافیان حسرت میخورم..زایمان راحت دارند.بچه هاشون وزن نرمال.شیر خودشونو میخوره.همش به رفت و اومدن...همون اول میارنش خونه...شوهراشون کار راحت.زود میان خونه استراحت میکنند و شادابن..کار همسرم هم زیاده.همش میخاد بخابه بیچاره خسته است همیشه..
کارم شده حسرت و گریه و حسادت به این و اون...انقدر گریه میکنم که میترسم مریض شم...نمیدونم از چه راهی انقدر بقیه رو نبینم و حسرت نخورم