جک در شهر کوچکي در يک اداره کار ميکرد. روزي رييسش به او گفت: جک ميخواهم براي ديدن آقاي براون در يک اداره به منچستر بروي. اين هم آدرسش
جک با قطار به منچستر رفت . از ايستگاه خارج شدو با خود گفت: آن اداره از ايستگاه دور نيست به آساني ان را پيدا ميکنم
اما بعد از يک ساعت او هنوز به دنبال آن اداره ميگشت. بنابراين ايستاد و از يک خانم پير پرسيد. آن زن گفت:اين خيابان را مستقيم ميروي در آخر به سمت چپ مي روي و آن اداره دومين ساختمان در سمت راست است. جک رفت و آن را پيدا کرد
چند روز بعد او به همان شهر رفت اما دوباره آن اداره را پيدا نکرد. بتابر اين مسير را از کسي پرسيد. او همان خانم پير بود! آن زن خيلي متعجب شد و گفت: آيا هنوز دنبال آنجا ميگردي؟