نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: داستان دروغ های مادرم

582
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17397
    نوشته ها
    458
    تشکـر
    279
    تشکر شده 591 بار در 267 پست
    میزان امتیاز
    9

    داستان دروغ های مادرم

    داستان من از زمان تولدم شروع می شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی دست و هیچ گاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت :


    " فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم."

    و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

    زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می رفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.

    مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می کرد و می خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:

    "بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی دانی که من ماهی دوست ندارم؟"

    و این دومین دروغی بود که مادرم به من گفت.

    قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازای آن مبلغی دستمزد بگیرد.

    شبی از شبهای زمستان، باران می بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می کند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح." لبخندی زد و گفت:

    "پسرم، خسته نیستم."

    و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

    به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.

    مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. ازبس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت:

    "پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم."

    و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

    بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانه او قرار گرفت. می بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می فرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چرا که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:

    "من نیازی به محبّت کسی ندارم"

    و این پنجمین دروغ او بود.

    درس من تمام شد و از مدرسه فارغ التحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی های مختلف می خرید و فرشی در خیابان می انداخت و می فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:

    "پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازه کافی درآمد دارم."

    و این ششمین دروغی بود که به من گفت.

    درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقای رتبه یافتم. یک شرکت خارجی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رییس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رویاهایم آغازی جدید را می دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:

    "فرزندم، من به خوشگذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."

    و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

    مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همه اعضای درون را می سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:
    "گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی کنم."

    و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

    وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.
    امضای ایشان
    ᓄ ـنابع בر پاییـטּ هر پست בرج شـבه است
    امام صادق سلام الله عليه : مَن عَيَّرَ مُؤمِناً بِذَنبٍ لَم يَمُت حَتّى يَركَبَهُ
    كسى كهـ ᓄـؤـᓄـنى را براى گناهــى سرزنش كند، نـᓄـيرد تا خودش آטּ گناهـ را ᓄـرتكب شود ᓄـيزاטּ الحكـᓄـة: ح 14854
    اوجتنهــــــــــــــــــــای ــیـ ...




  2. 3 کاربران زیر از CÆSAR بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : داستان دروغ های مادرم

    ممنون متن خوبی بود
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دروغ در مورد سن
    توسط مژده در انجمن سن ازدواج
    پاسخ: 20
    آخرين نوشته: 03-07-2020, 09:56 AM
  2. عشقم بهم دروغ گفت
    توسط علی15 در انجمن اخلاق و رفتار
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: 01-05-2015, 10:25 AM
  3. افسردگی یا نشانه‌ هاي بلوغ نوجوانان؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-10-2013, 12:01 AM
  4. دوران بــلوغ در نوجـوانــان
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-21-2013, 12:48 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد