نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: جلد خاکی

840
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17397
    نوشته ها
    458
    تشکـر
    279
    تشکر شده 591 بار در 267 پست
    میزان امتیاز
    9

    جلد خاکی

    دستم میلرزه...
    من نمیتونم....میخوام ولی نمیشه....
    دستم رو سریع عقب میکشم...اما...دوباره اون صدا...اون صدای لعنتی....
    - باید این کارو بکنی...نترس...باید برگـــ....
    تحمل ندارم،دستام رو میذارم رو گوشام...صداش آزارم میده....پنج ساله که با حرفاش داره جونم رو میگره...
    جونی که دیگه چیزی ازش نمونده...فقط دو تا نفس...دو قطره خون....با صداش میخواد گنده بودنش رو بهم نشون بده،میخواد بگه:آره...من حتی اون دو قطره خونم ازت میگیرم...
    هنوز صداش میاد...باشه،اگه میخوای بگیری پس بذار برای آخرین بار بزنم به سیم آخر...بذار همه صدام رو بشنون...چقدر سکوت؟...چقدر تنهایی...چقدر ترحم؟...
    از ته دل داد میزنم...میخوام تمام عقده های این سالهای تنهاییم رو بریزم بیرون...نعره میزنم:آررره بیا بگیر....ببین اصلا چیزی مونده که بگیری؟...بیا این نفسای آخرو هم ازم بگیر...فکر کردی من بدم میاد؟...من که پنج ساله منتظرم که تموم شه...میشنوی؟اصلا هستی که بشنوی؟...کوشی؟من که نمیبینمت؟اینم چشم بصیرت میخواد؟...الوووو...تا الان که صدات تو گوشم بود...فقط حرفای من زیادیه؟مگه من حق ندارم؟کِی به حرفم گوش دادی؟ها؟....ببین نمیدونم هستی یا نیستی...میشنوی یا نمیشنوی...ولی بدون،من به زور نخواستم بیام که زندگیم شد این،اصلا اگه به خودم بود نمیومدم...تو منو آوردی،تو،تویی که میگی هستی و نیستی،اگه بودی که
    دنیا این رنگی نبود...بود؟...بنده ات پنج سال تو عذاب بود؟تنها بود؟این همه آدم،یعنی یکی از اینا نمیتونست منو درک کنه؟حرفام رو بشنوه؟اصلا اینا هیچ،بابا تو که بزرگی،تو که رحمان و رحیمی،تو چی؟تو که میگی هستی،پس چرا منو ندیدی؟انقدر کوچیکم که حتی به چشم نیام؟تو که میگی از رگ گردن بهم نزدیک تری،دِ اون شاهرگی که بغلش نشستی رو بزن و خلاصم کن...نمیخوام تو دنیایی که برای آدمات ساختی باشم...نمیخوام...نمیــ..نمی...
    اَهه لعنتی دوباره این سرفه های بی موقع...اینم یکی دیگه از یادگاری های زمین...
    بعد از چند تا سرفه آروم تر شدم...
    شاید بشه با اوستا کریم منطقی صحبت کنم،بدون دعوا،بدون داد،کاری که پنج ساله یادمه رفته...
    - چیکار کنم؟...خودت بگو...بگو شرط اینکه از اینجا برم چیه؟...دست ببرم سمت این جلد خاکی؟...فقط ورق بزنم؟...همین؟...من که تمام صفحاتش رو ورق زدم...
    من که تک به تک واژه های توی اینو حفظم...فقط یه صفحه است...دِ بی انصاف فقط به خاطر یه صفحه نمیذاری بیام؟...فقط یه صفحه است که نمیتونم بخونمش...یه صفحه ای که نخونده میدونم توش چی نوشته...
    هنوزم نمیذاری؟
    دستای لرزونم رو میبرم سمت جلدی که پنج ساله جلومه و ثانیه ای بازش نکردم...دستمو میبرم سمت گذشتم...خاطراتم...هه...خاطرات ؟!!...خاطراتش...خاطرات ی که منم توشون سهیم بودم...خاطراتی که پنج ساله دارن عذابم میدن...

    خاک روی جلد رو با دست پخش کردم و باز کردم این مایه عذاب رو...
    بی اختیار دستم رفت رو نوشته هاش...رو نوشته هایی که برام اشنا بودن...دست خطش خنج میکشید رو قلب زخمیم...دست من نبود ولی دفترچه خودش بالا اومد...خودش رفت سمت بینیم...بعد از پنج سال هنوز بوی اونو میداد...میخواستم دیگه بوش رو حس نکنم اما انگار زمان ایستاده بود و دفترچه هم جلوی بینی من...
    تک به تک صفحاتشو ورق زدم...خط به خطش رو میدونستم...جز...
    جز آخرین صفحه ای که پر بود از دروغ...شایدم برعکس این تنها صفحه ای بود که راست بود و بقیه فریب بودن،فریبی که من باورشون داشتم،نه عینی از ته قلب میپرسیتیدمشون...
    زدم کنار پرده ی ترسو و خوندم...
    خوندم...
    خوندم ولی باور نکردم...
    باور نکردم...پنج سال چی فکر میکردم و چی شد...
    پنج سال خودمو فریب دادم...
    پنج سال...
    پنج سال این من بودم که تنهاش گذاشتم...
    تنها کاری که میکردم فقط میدوییدم...
    باید میرفتم پیشش...
    ازم قول گرفته بود...
    خیس شده بودم...
    نمیدونم چرا...
    از عرق...
    یا شایدم بارون...
    بالاخره بعد از پنج سال اومدم پیشش...
    زار زدم...
    نعره زدم...
    ببخش...
    منو ببخش...
    میدونم دیر اومدم...
    ولی نمیدونستم...
    من احمق دوباره زود قضاوت کردم...
    یادته همیشه از همین گله داشتی...
    اینکه زود قضاوت میکنم...
    اینکه بیرحمم...
    آره...
    اومدم اعتراف کنم...
    من بی رحمم...
    بی رحمم که به آخرین خواسته ات دیر عمل کردم...
    ولی از تو هم گله دارم...
    اون روز رو یادته؟
    روزی که من میرفتم و تو گفتی هستم تا برگردی؟
    من به عشق دیدن دوباره ی تو دووم اوردم...
    ولی وقتی برگشتم دیگه تویی نبود...
    تنهایی بود و تنهایی...
    یه دفتر بود...
    دفتری که بوی خیانت ازتوش میومد...
    بویی که من اشتباه حس کردم...
    پنج سال شامه ام رو پر کرده بودم ازاین بو...
    پنج سالی که تو اینجا منتظرم بودی...
    الان چیکار کنم؟
    تو که تو منی...
    قلبت تو سینه من داره میزنه...
    یعنی من زنده ام؟...تو زنده ای؟
    یعنی الان همون حرفت به واقعیت تبدیل شده؟...
    اینکه ما یه رو تو یه بدنیم...
    به خدا تا آخر عمرجفتمون همینجا میمونم...
    این سنگ سرد رو گرمش میکنم با وجود دو تامون...با قلب تو که تو سینه ی منه و با جسم خودم...
    سرمو میگیرم بالا حالا میفهمم خیس شدنم به خاطر اشک خداست...
    خدایی که درمقابل اونم بی رحم بودم...
    بنده ی ناشکرش بودم...
    ولی خدا...
    پشیمونم...
    خودت میگی صد بار اگر توبه شکستی باز آ...
    منم میخوام برگردم پیشت به سمتت...
    دستم رو اونطور که میخوای بگیر و ببر پیش
    کسی که قلبش تو سینه ی من داره میزنه...
    عاشقتم
    عاشق قلب تو سینمم...
    عاشق تو ام خدااااااا
    امضای ایشان
    ᓄ ـنابع בر پاییـטּ هر پست בرج شـבه است
    امام صادق سلام الله عليه : مَن عَيَّرَ مُؤمِناً بِذَنبٍ لَم يَمُت حَتّى يَركَبَهُ
    كسى كهـ ᓄـؤـᓄـنى را براى گناهــى سرزنش كند، نـᓄـيرد تا خودش آטּ گناهـ را ᓄـرتكب شود ᓄـيزاטּ الحكـᓄـة: ح 14854
    اوجتنهــــــــــــــــــــای ــیـ ...




  2. 4 کاربران زیر از CÆSAR بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6938
    نوشته ها
    257
    تشکـر
    236
    تشکر شده 282 بار در 156 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : جلد خاکی


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : جلد خاکی

    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : جلد خاکی


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6140
    نوشته ها
    244
    تشکـر
    159
    تشکر شده 386 بار در 165 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : جلد خاکی


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد