بسیاری از حکام مستبد، به پارانویا مبتلا بودهاند. برای مثال استالین نمونه بارزی از شخص پارانویید بودهاست. این مورد میتواند سوال خوبی را به وجود بیاورد که در مورد استالین، در واقع دشمنان زیاد او توهم نبودند.
پارانویا یا روان گیسختگی پارانوئید، به انگلیسی (Paranoia یا paranoid schizophrenia) در تعریف عام آن، حالتی است که شخص در آن با اهمیت فوق العاده و خارج از اندازهای که به سلامت جانی و مالی خود میدهد، خود را شکنجه میدهد. این گونه از افراد مدام در این فکر هستند که عواملی انسانی، طبیعی یا ماورا طبیعی خودشان، دارایی و افراد خانوادهشان را تهدید میکنند و همه، در فکر توطئه چینی بر ضد آنها هستند.
این بیماری یکی از گونههای روانگسیختگی است. روان گیسختگی پارانوئید یک بیماری جدی و مزمن است که فرد گرفتار تماس با واقعیت را از دست داده و شاید شخص را به سوی بسیاری از حالتهای خطرناک، مانند کنشهای خودکشی، هدایت میکند. -
نشانگان روان گیسختگی پارانوئید شامل:
- توهمهای دیداری، مانند شنیدن صدا
- کژانگاری، مانند گمان به این که همکار شما میخواهد شما را مسموم کند
- بیزاری
- خشم
- گوشه گیری
- خشونت
- دشواریهای گفتاری
- رییس وار رفتار کردن
- اندیشه و کنش خودکشی
در روان گیسختگی پارانوئید به نظر میرسد که شخص بیشتر گرفتار حالتهای بد رفتاری یا اندیشههای بد مانند دشواری در اندیشیدن، تمرکز، یا توجه میباشد.
دیدگاه امیل کریپلین، روانپزشک آلمانی، درباره پارانویا
امیل کریپلین (Emil Kraepelin ۱۹۲۹-۱۸۵۶) روانپزشک آلمانی، در تلاش اولیه خود برای دسته بندی بیماریهای روانی، از اصطلاح پارانویای مطلق برای شرح حالت روانی ای استفاده کرد که توهم، جزء اصلی آن باشد اما این توهم هیچ صدمه و زوال آشکاری به سلامت عقل شخص وارد نکند و نشانه بیماریهای دیگری چون جنون زودرس (یا dementia praecox)، که اصطلاح قدیمی بیماری شیزوفرنی است، در آن نباشد. پارانویا، در معنای اصیل یونانی خود، به معنای دیوانگی است (پارا para = خارج و نوس nous = عقل). کریپلین با استفاده از این ریشه لغوی، نامی برای تشخیص افکار توهمی به وجود آورد. بنا به تعریف او هرگونه افکار توهمی، بدون احساسات خودآزارانه، در این دسته میگنجند. برای مثال کسی که دچار این توهم شدهاست که یک شخصیت مهم سیاسی یا ادبی است، میتواند در دسته مبتلایان به پارانویای مطلق بگنجد.
هرچند که اصطلاح پارانویای مطلق دیگر چندان استفاده ندارد و اصطلاح اختلال هذیانی یا Delusional disorder جایگزین آن شدهاست اما جدیداً، از این لغت برای شرح حالتی به کار میرود که شخص مبتلا به آن، از توهمات خود بسیار آزار میبیند زیرا:
- این شخص تصور میکند که صدمه یا حادثه آزار دهنده در حال رخ دادن است یا قرار است رخ دهد.
- شخص تصور میکند که شخصی قصد آزار و صدمه رساندن به او را دارد.
مثالهایی از پارانویای بالینی
به طور کلی و با استفاده بی قید و شرط از اصطلاح پارانویا، میتوانیم بگوییم توهمات پارانویید میتوانند شامل مواردی چون اینکه شخص تصور میکند تحت تعقیب است، مسموم شدهاست یا شخصی بسیار مهم (مانند یک شخصیت سینمایی، سیاسی یا ورزشی)، دورادور عاشق اوست. چنین توهماتی به عنوان جنون جنسی نیز شناخته میشوند. توهمات پارانویید معمول دیگر شامل این باور است که شخص خود را مبتلا به بیماریی تخیلی یا آلودگی انگلی میداند، یا اینکه باور دارد ماموریتی ویژه داشته و یا اینکه برگزیده خداوند است، یا اینکه اعمال وی توسط نیرویی خارجی کنترل میشود.
بسیاری از حکام مستبد، به پارانویا مبتلا بودهاند. برای مثال استالین نمونه بارزی از شخص پارانویید بودهاست. این مورد میتواند سوال خوبی را به وجود بیاورد که در مورد استالین، در واقع دشمنان زیاد او توهم نبودند.
آیا این ممکن است که داشتن دشمنان زیاد، برای ابتلا به پارانویا کافی نیست؟ این مبحث، موجب بروز مباحث فلسفی فراوانی شدهاست که به این لطیفه نیز منجر شدهاست: «اینکه تو پارانویا داری دلیل نمیشود که کسی آن بیرون نخواهد تو را بکشد.»
درمان پارانویا
درمان پارانویا بیش از هرچیز با رفتار درمانی (behavior therapy) انجام میشود که هدف آن کاستن از حساسیتهای فرد مبتلا، نسبت به انتقادها و همچنین تقویت تواناییهای اجتماعی او است. سر و کار داشتن با افراد پارانیید بسیار مشکل است زیرا بسیار زودرنج هستند و رفتارشان معمولاً خصمانهاست و از نظر احساسی بسیار بسته و نسبت به هر فعالیتی بی میل هستند.
به همین دلیل، درمان این مشکل، از پیشرفت کندی برخوردار است. برای درمان این افراد باید کوشش شود که در ابتدا چرخه شک و تردید او شکسته شود و او با تمرینهای آرامش بخش و روشهای کنترل اضطراب، از حالت انزوا خارج شود و کمکم با کمک پزشک و اطرافیان خود، تغییراتی اساسی در رفتارهای خود به وجود آورد.
بروز پارانویا در فرهنگ عمومی
در فرهنگ عامه امروز، پارانویا اشکال و روشهای مختلفی برای ابراز خود پیدا کردهاست از جمله:
- اعتقاد به اینکه قدرت خاصی دارند یا در یک ماموریت مخصوص هستند (هذیان عظمت)
- تئوری توطئه یا اعتقاد به اینکه اخبار و وقایع کاملاً نامربوط، درواقع اجزا یک نقشه بزرگ و توطئهآمیز هستند.
- تعقیب شدن توسط دشمنان قدرتمندی چون تروریستها، بشقاب پرنده، سازمانهای مخفی یا شیاطین
- کنترل افکار توسط اشعه نامرئی و دستگاههای پیشرفته
- ترس از مسموم شدن و اعتقاد به اینکه بعضی مواد غذایی اصولاً برای مسموم کردن بشر ساخته شدهاند (مانند قند مصنوعی و آبهای معدنی)
پارانویا و روشنفکران
زیگموند فروید (۱۹۳۹- ۱۸۵۶) پدر روانکاوی، اختلال پارانویا (Paranoia) را خاص روشنفکران میداند و میگوید: «بیماران پارانویا که عموماً افراد مجرد و از زمره روشنفکران اند، از شک و بدگمانی خود رنج میبرند، از دشمنان خیالی وحشت دارند و برای مبارزه با آنان، تلاش و وسایل بکر و بدیعی ابداع میکنند.» ناگفته پیداست این مفهوم فروید را نمیتوان به تمام گروه روشنفکری تعمیم داد و از طرف دیگر نیز نمیتوان مصادیق بارز رفتار پارانوئیدی را در کثیری از روشنفکران و سردمداران افکار بلند بشری نادیده گرفت. اینجاست که با صرف نظر از مفهوم «بیماری» که به نوعی اختلال روانی آن هم به تنها تعداد کمی از افراد جوامع اشاره دارد، میتوان با تعدیل این مهم، آن را به تمامی افراد بشری تعمیم داد و آن را امر طبیعی دانست، چرا که سوءظن در حد کوچکی لازمه تعامل و تصمیم گیری درست است. ثانیاً پارانویا را جزء اجتناب ناپذیر اندیشه صاحبان افکار بلند و انتزاعی نگر به شمار آورد تا ضمن صحه گذاشتن بر این فرض فروید، منظور او را به درستی فهمید. از این رو با مراجعه به زندگینامه روشنفکران و نفوذ در لایههای زیرین و پنهانی زندگی و افکار آنان، شاید به جرات بتوان گفت افرادی همچون گالیله، ژان ژاک روسو، نیچه، شوپنهاور، کافکا، همینگوی، تولستوی، فروید و... اگرچه از اختلال شخصیت پارانوئیدی به دور بودهاند لیکن اندیشههای پارانوئیدی داشتهاند و آن را در گفتهها و نوشتههای خود تصویر کردهاند.
شاید فروید به این دلیل پارانویا را درباره روشنفکران مطرح میکند که روشنفکران افرادی هستند که قدم به مناطق ممنوعه میگذارند، به مطلق تردید دارند، به مقدسات حمله ور میشوند، از تابوها عبور میکنند، علیه حکومت میشورند، جانب محرومان و رنجدیدگان را میگیرند و نه تنها از برخورداران قدرت و ثروت طرفداری نمیکنند، بلکه استبداد و دیکتاتوری را به چالش میخوانند که بازخورد این امر سبب شکل گیری «توهم توطئه» در آنان میشود و برای خنثی کردن توطئههای دشمن فرضی به واکنشهای پارانوئیدی پناه میبرند تا از این مجرا امنیت روانی خود را بازیابند.
گالیله در یک اقدام نمادین «کاپرا را به سرقت ادبی متهم میکند و تا محکوم کردن او به وسیله مقامات پادوا پیش میرود... در ونیز هجونامه یی بر ضد کاپرا منتشر میکند.» علاوه بر آن قاطعیت و اصرار او در راه ابراز عقایدش و واژگونی اصول فکری دانشمندان پیشین، سبب شد هم عصرانش «تکبر» و «جاه طلبی بیهوده» را نیروی محرک اعمال و نظرات او بدانند. ژان ژاک روسو که خود را دوستدار بشریت میدانست و انرژی فکری - روانی خود را صرف آزادی انسان از قید و بندهای طبیعی و ماوراء طبیعی کرد، با انتشار کتاب «امیل» به جرم فتنه جویی و اغتشاش گری علیه مذهب کاتولیک، کتابش را آتش زدند و خود او تا چندی متواری بود و به قول سیمون دوبووار: «روسو از هذیان تحت آزار و تعقیب بودن رنج میبرد و در آخر از آن خسته شد و به خوف اینکه نقشههایی بر ضد وی در کار است، پایان داد. او این کار را با تمجید از خود عملی ساخت که این نیز شکلی از اختلال دماغی است. ولی این وضع آرامش وی را فراهم آورد.»نیچه به محض اینکه معشوقش او را قال گذاشت، به جنون روی آورد و به زنان بدبین شد. علیه آنان مطلب نوشت و تا آخر عمر از آنها واهمه داشت. شوپنهاور و مادرش علیه همدیگر نامههای توهین آمیز مینوشتند و همدیگر را به باد دشنام و ناسزا میگرفتند. کافکا یک روز صبح از خواب برخاست، احساس میکرد «محاکمه» خواهد شد و بایست در دادگاه حاضر شود. همینگوی «پس از معالجههای گوناگون برای افسردگی و پارانویا، بهترین تفنگ دولول شکاری انگلیسی خود را برداشت، دو فشنگ در آن گذاشت و جمجمه خویش را متلاشی ساخت.»تولستوی دچار هذیان عظمت شد و خود را «برادر بزرگ خداوند» برشمرد و حتی خود فروید از پارانویا در امان نبود. همانندسازی او با موسی که نشان از داعیه پیامبری او بود، این باور را در او ایجاد کرده بود که به سان موسی میتواند وعده دهنده «ارض موعود» باشد و بشریت را زیر سلطه فکری خود گرد آورد. این نگرش او از این شعارش در کتاب «تعبیر رویا» که «اگر نتوانم آسمان را مطیع سازم، جهنم را زیر و رو خواهم کرد.» به آسانی قابل درک است و آن هنگام که اوج مخالفتها علیه او برپا شده بود در نامه یی به «فرنتسی» چنین نوشت: «امکان دارد بعد از آنکه این همه سرود تدفین بیهوده بر سر ما نواخته شدهاست، این بار ما واقعاً دفن شویم، این مساله به میزان زیادی سرنوشت شخصی ما را تغییر خواهد داد ولی تغییری در سرنوشت دانش ما ایجاد نخواهد کرد، ما حقیقت را در تملک خود داریم.»
روشنفکر بسته به متدولوژی که دارد اغلب رگه یی از پارانویا جزء جدایی ناپذیر شخصیت و اندیشه او است چرا که او ارزشی بیش از حد برای خود قائل است، اعتقادات دیگران را به چالش میبرد، گاهی مواقع قضاوتی خشک و یکجانبه دارد، به طرزی دیوانه وار از یک موضوع دفاع میکند یا به رد دیگری میپردازد و علاقهمند به تحلیل و تفسیر است. بیش از افراد عادی از حساسیت، زودرنجی، شکاکی، بدبینی و یک دندگی بهره مند است و چه بسا همین ویژگیها و حالتهای متفاوت است که موجب شکل گیری اندیشههای عمیق در او میشود.
بدین ترتیب شخصیت روشنفکر تا حدی به انقباض میگراید. چانه زن و اهل بگومگو میشود، وضع موجود را بهتر از آنچه هست، میخواهد، خود را یگانه و منحصربهفرد میداند، در برابر دنیای بیرون حالت دفاع به خود میگیرد و گاهی دوستان نزدیک خود را نیز در شمار دشمنان سرسخت قلمداد میکند.
روشنفکر بلندپرواز و خودبزرگ بین است. از این رو همواره یک گرایش ناهشیار به اصلاح گرایی و ایجاد رفرم دارد، ادعای عظمت و جاودانگی میکند، خود را دانای کل میداند که باید معلم اخلاق دیگران باشد، همیشه به دنبال نقص زدایی از کار دیگران است در حالی که نقایص خود از نظرش دور میماند و خود را صاحب رسالت و ماموریت برای تحول و دگرگونی وضع موجود و نجات بشریت از چالشها میداند.
خلاصه اینکه چون روشنفکر به طور فطری موجودی معترض است، اعتراض پایان ناپذیر او سبب میشود مدام در معرض بی مهری و تهدید باشد و به ویژه مورد هجوم و آزار حاکمان و صاحبان قدرت، ثروت و دانش قرار بگیرد. از این رو روشنفکر یا از حکومت وحشت دارد و از چوبه دار میهراسد یا از هم طبقههایش و از اینکه در صدد تخریب و حذف او برآیند و از گردونه رقابت بیرونش کنند. شریعتی در سالهای آخر عمر نوشت: «مرگ هر لحظه در کمین است. توطئهها در میانم گرفتهاند. من با مرگ زندگی کرد هام، با توطئه خو کردهام... آنچه نگرانم کردهاست ناتمام مردن نیست... ترسم از نفله شدن است...»و جلال آل احمد از «یک چاه و دوچاله» یی که احساس میکرد دوستان و رقبایش برای سقوط او کندهاند کتاب نوشت.
گاهی پارانویای روشنفکر فلسفی است. روشنفکر گمان آن دارد که توسط نیروهای نامرئی و ماوراء طبیعی معدوم شود و در قبضه انهدام خدایان قهار محو شود یا به سان «پرومته» در زنجیر خدایان گرفتار شده یا همچون سیزیف، به انجام کار بیهوده و بی امید گماشته شود