نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: کـــارل یونــــگ

2021
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    شماره عضویت
    23
    نوشته ها
    350
    تشکـر
    132
    تشکر شده 584 بار در 158 پست
    میزان امتیاز
    11

    کـــارل یونــــگ

    یونگ.jpg


    زندگی من ماجرای تحقق بخشیدن به ناهشیار است.

    هر چیزی در ناهشیار به دنبال تجلی بیرونی است.

    و شخصیت نیز تمایل دارد که از شرایط ناهشیار خود شکل بگیرد. "کارل یونگ"




    دوران کــــودکــی ناخشنود


    سالهای کودکی دشوار و ناخشنود یونگ با کشیشانی که ردای سیاه بر تن داشتند،مرگها و مراسم تدفین،والدین روان رنجور در زندگی زناشویی شکست خورده،تردیدها و تعارضهای مذهبی،رویاها و پندارهای عجیب و غریب،و عروسک چوبی برای همدمی ،مشخص می شد.
    یونگ که در سوئیس در خانواده ای به دنیا آمد که نه کشیش در آن بودند(هشت عمو و پدر خودش) در همان سنین بچگی با مذهب و ادبیات کلاسیک آشنا شد.او با پدرش صمیمی بود ولی وی را آدم ضعیف و بی عرضه ای می دانست.گر چه پدر یونگ آدم مهربان و صبوری بود،اما هراز گاهی دمدمی و تندخو می شد و نمی توانست صاحب اختیار قدرتمندی باشد که پسرش به آن نیاز داشت.
    مادر یونگ قدرتمندتر بود ولی بی ثباتی هیجانی او باعث می شد که به صورت آشفته رفتار کند.او در یک لحظه از آدمی شاد و خوشحال به آدمی که بطور گسیخته زیر لب من من میکرد و بهت زده به اطراف زل می زد تبدیل می شد.


    یونگ در کودکی،مادر خود را به صورت دو آدم متفاوتی که در یک بدن ساکن هستند در نظر داشت.
    یک زندگینامه نویس اظهار داشت که به نظر می رسید که کل خانواده ی مادری یونگ نشانی از دیوانگی داشتند.

    یونگ در نتیجه ی رفتار عجیب و غریب مادرش از زنان بیمناک شد و چند سال طول کشید تا این سوءظن برطرف شود.


    او در زندگینامه ی خود مادرش را زنی چاق و فاقد جذابیت توصیف کرد که شاید همین،توضیح دهد که چرا نظر فروید را که هر پسری میل جنسی به مادرش دارد رد کرد.

    یونگ برای اجتناب از والدین خود و مشکلات زناشویی مداوم آنها،ساعتهای زیادی را تنها در اتاق زیر شیروانی خانه سپری می کرد.از چوب عروسک می ساخت،پیکری که می توانست راز خود را با آن در میان بگذارد.او یک خواهر داشت که وقتی ۹ ساله بود به دنیا آمد و تاثیری بر رشد وی نداشت،به دنیا آمدن او تنهایی یونگ را کاهش نداد.
    یونگ که به مادر خود اعتماد نداشت و از پدرش مایوس بود،احساس کرد که از دنیای بیرونی،دنیای واقعیت هشیار،بریده شده است.او به عنوان راه گریز،به درون ناهشیار خود،به دنیای رویاها،پندارها،و خیالپردازیها روی آورد که احساس امنیت بیشتری در آن می کرد.این انتخاب،یونگ را برای باقی عمرش هدایت کرد .


    وقتی یونگ ۳ ساله بود،خواب دید در یک غار است.او در رویای بعدی،خود را در حال حفر کردن اعماق زمین دید که استخوانهای حیوانات پیش از تاریخ را بیرون می کشد.از نظر یونگ این گونه رویاها مسیر رویکرد او را به شخصیت انسان نشان دادند.آنها او را به کاوش در ذهن ناهشیار ترغیب کردند که زیر سطح رفتار قرار دارد.این جلوه های ناهشیار به قدری بر او تاثیر داشتند که عنوان خاطرات،رویاها،تاملات را برای زندگینامه ی خود انتخاب کرد و معتقد بود که رویکرد او به شخصیت،به اعترافی ذهنی و خصوصی شباهت دارد.


    بنابراین،مانند نظریه ی فروید،نظریه ی شخصیت یونگ عمیقا زندگینامه ای است.او در یک سخنرانی که در ۵۰ سالگی ایراد کرد،به تاثیر رویدادهای زندگی اش بر نظریه ی خود اعتراف کرد.



    تحصــیل پزشــکی


    یونگ مدرسه را دوست نداشت.و از اینکه باید وقت خود را به جای عقایدی که مورد علاقه اش بود صرف درسهای رسمی کند دلخور بود.او ترجیح می داد خودش مطالعه کند.مخصوصا در زمینه ی مسایل مذهبی و فلسفی.
    او از اینکه به خاطر یک رشته دوره های غش کردن مجبور شد ۶ ماه از مدرسه غیبت کند خیلی خوشحال شد.با این حال،وقتی که یونگ اتفاقی شنید که پدرش می گوید : اگر این پسر نتواند زندگی خودش را بگرداند،چه پیش خواهد آمد؟ بیماری او ناگهان ناپدید شد و به مدرسه برگشت تا جدی تر از قبل درس بخواند.

    یونگ تحصیل پزشکی در دانشگاه بـازل را انتخاب کرد و در نهایت تاسف استادان خود،تصمیم گرفت در روانشناسی تخصص بگیرد.رشته ای که در ان زمان شهرت و اعتبار کمی داشت.او معتقد بود که روان پزشکی فرصتی را به او خواهد داد تا تمایلات خود را در رویاها،پدیده های فوق طبیعی،و علوم غیبی دنبال کند.

    یونگ در آغاز سال ۱۹۰۰ در یک بیمارستان روانی،تحت سرپرستی اوژن بلـوبر روان پزشکی که اصطلاح اسکیزوفرنی را ساخته بود کار کرد.او چند سال بعدی را در دانشگاه زوریخ تدریس کرد.طبابت مستقلی را برقرار نمود و با استفاده از آزمون تداعی واژگان خود،برای بررسی واکنشهای هیجانی بیماران خوددست به پژوهش زد.






    سال های همـــراهی با فرویـــد

    زمانی که یونگ در سال ۱۹۰۷ با فروید آشنا شد،شهرت حرفه ای قابل ملاحظه ای کسب کرده بود.هنگامی که یونگ و فروید برای اولین بار با یکدیگر آشنا شدند،به قدری هم زبان بودند و مطالب زیادی برای در میان گذاشتن داشتند که به مدت ۱۳ ساعت صحبت کردند.دوستی آنها عمیق شد.


    فروید به یونگ نوشت : من رسما شما را به عنوان پسر ارشدم پذیرفتم و به عنوان وارث و ولیعهد خود تدهین کردم.

    یونگ فروید را مظهر پدر می دانست.او به فروید نوشت : اجازه دهید من از دوستی با شما بهره مند شوم،نه به عنوان دو فرد برابر،بلکه به عنوان پدر و پسر.


    این دو مرد برای مدتی با هم صمیمی بودند.یکی از دوستان خانوادگی یونگ،مرد مسنی که مظهر پدر و اعتماد به نفس بود با یونگ تماس بدنی برقرار کرد و بدنبال رابطه ی هم جنس گرایانه بود که در سن ۱۸ سالگی رابطه اش با فروید بر هم خورد.یونگ در زوریخ ماند ولی هرازگاهی به دیدن فروید می رفت.نامه نگاری پر حجم خود را با او ادامه داد.در سال ۱۹۰۹ همراه با وی برای ایراد سخنرانی در دانشگاه کلارک به ایالات متحده سفر کرد.



    فروید یونگ را برای پذیرفتن ریاست انجمن بین المللی روان کاوی آماده می کرد.بر خلاف امیدهای فروید،یونگ طرفداری نبود که از دیدگاه او انتقاد نکند.یونگ خود صاحب نظر بود و دیدگاه منحصر به فردی درباره ی شخصیت انسان داشت و هنگامی که ابراز عقاید خودش را اغاز کرد،جدا شدن آنها حتمی شد.آنها رابطه ی خود را در سال ۱۹۱۳ قطع کردند.
    اولین نکته ای که یونگ درباره ی آن با فروید مخالفت کرد نقش مسایل جنسی بود. یونگ تعریف فروید را از لیبیدو گسترش داد،به این صورت که آن را به صورت انرژی روانی کلی تری که میل جنسی را شامل می شود ولی به آن محدود نمی شود،توصیف کرد.


    دومین زمینه ی اختلاف عمده،به مسیر نیروهایی که بر شخصیت تاثیر می گذارند مربوط می شود. در حالی که فروید انسانها را زندانیان و قربانیان رویدادهای گذشته در نظر داشت،یونگ معتقد بود که ما علاوه بر گذشته ی خود،توسط آینده ی خود نیز شکل می گیریم.ما نه تنها تحت تاثیر آنچه در کودکی برایمان اتفاق افتاده قرار داریم،بلکه آنچه آرزو داریم در آینده انجام دهیم نیز بر ما تاثیر می گذارد.


    سومین نکته ی اختلاف به ناهشیار مربوط می شود.یونگ به جای اینکه نقش ناهشیار را به حداقل برساند،ناهشیار را عمیق تر کاوش کرد و بعد تازه ای را به آن افزود:


    تجربیات موروثی گونه ی انسان و پیش از انسان



    یونگ تبیین جدید و گسترده ای را از ماهیت انسان طراحی کرد که کاملا با تبیین های دیگر فرق دارد و آن را روان شناسی تحلیلی نامید.


    زمانی که یونگ ۳۸ سال داشت،دچار واقعه ی روان رنجور شد که ۳ سال ادامه یافت.او باور کرده بود که در معرض قطع تماس با واقعیت قرار دارد و به قدری پریشان بود که از تدریس خود در دانشگاه زوریخ کناره گیری کرد.گاهی به فکر خودکشی می افتاد،او تپانچه ای را کنار تخت خود گذاشته بود تا در صورتی که احساس کند به جایی رسیده که بازگشتی در ان نیست،از آن استفاده کند.با اینکه او احساس کرد نمی تواند کار علمی خود را ادامه دهد ولی در درمان بیمارانش استقامت به خرج داد.



    یونگ از رویارویی خود با ناهشیارش،رویکرد خود را به شخصیت طرح ریزی کرد.او نوشت:


    "چند سالی که من تصورات درونی ام را دنبال می کردم مهم ترین سالها در زندگی ام بودند.در این مدت درباره ی هر چیز ضروری تصمیم گیری شد."


    او نتیجه گرفت که مهم ترین مرحله در رشد شخصیت،آن گونه که فروید اعتقاد داشت،کودکی نیست بلکه میانسالی است.که زمان بحران خود یونگ بود.


    باقی عمر طولانی یونگ از لحاظ شخصی و حرفه ای ثمربخش بود.او فرهنگهای گوناگونی را در ایالات متحده،آفریقا،و هندوستان بررسی کرد تا آگاهی خود را از ماهیت انسان گسترش دهد.دانشگاه بازل کرسی استادی برای او تعیین کرد و گروهی از دانشجویان،انستیتوی آموزش به شیوه ی یونگ را در زوریخ دایر کردند.یونگ ۸۶ سال عمر کرد.




    منبـــــع : کتاب نظریه های شخصیت از شولتـز / ترجمـه یحیی سید محمی
    امضای ایشان
    همــانگونه که روز ِ خــوب خــواب خوش در پـی دارد
    زندگی هــم اگـــر بـــه خوبی سپــری شود
    مرگی آمرزیده و آرام در پی خواهـد داشت


  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    شماره عضویت
    23
    نوشته ها
    350
    تشکـر
    132
    تشکر شده 584 بار در 158 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : کـــارل یونــــگ

    سیستم های شخصیت



    از نظر یونگ،کل شخصیت یا روان،از چند سیستم یا ساختار مجزا تشکیل شده است که میتوانند بر یکدیگر تاثیر بگذارند.
    سیستم های اصلی،خود(ego)،ناهشیار شخصی و ناهشیار جمعی هستند.



    خود


    خود(ego) مرکز هشیاری،بخشی از روان است که با درک کردن،تفکر،احساس کردن،و یاد آوری ارتباط دارد.خود به صورت گزینشی عمل می کند،به این صورت که فقط بخشی از محرکهایی را که با آنها روبرو می شویم در آگاهی هشیار می پذیرد.



    ناهشیار شخصی

    ناهشیار شخصی در سیستم یونگ شبیه برداشت فروید از نیمه هشیار است.این مخزن موادی است که زمانی هشیار بوده ولی به خاطر این که پیش پا افتاده یا ناراحت کننده بوده اند فراموش یا سرکوب شده اند.بین خود و ناهشیار شخصی ارتباط دو سویه زیادی وجود دارد.
    برای مثال،توجه ما به راحتی می تواند از این صفحه،به خاطره ی اتفاقی که دیروز روی داده است منحرف شود.
    در ناهشیار شخصی همه نوع تجربه ذخیره شده است.می توان آن را به کمد بایگانی تشبیه کرد.برای بیرون کشیدن چیزی از آن،بررسی کردن آن برای مدتی،و برگرداندن آن به همان جا تا دفعه ی بعد که آن را بخواهیم یا به یاد آوریم،تلاش ذهنی کمی لازم است.





    ناهشیار جمعی

    عمیق ترین سطح روان که کمتر از همه دست یافتنی است،یعنی ناهشیار جمعی غیر عادی ترین و بحث انگیز ترین جنبه ی سیستم یونگ است.از نظر منتقدان،ناهشیار جمعی عجیب ترین مفهوم یونگ است.یونگ معتقد بود همانگونه که هر یک از ما تمام تجربیات خود را در ناهشیار شخصی انباشته و بایگانی می کنیم،نوع انسان نیز به صورت جمعی،به عنوان یک گونه،تجربیات گونه ی انسان و پیش از انسان را در ناهشیار جمعی اندوخته می کند.این میراث به هر نسل جدیدی انتقال یافته است.


    از نظر یونگ،ناهشیار جمعی مخزن قدرتمند و کنترل کننده ی تجربیات نیاکانی است.بنابراین،یونگ شخصیت هر فرد را به گذشته(نه تنها به کودکی،بلکه همچنین به تاریخ گونه)ربط داد.ما این تجربیات جمعی را مستقیما به ارث نمی بریم.


    برای مثال:ما ترس از مار را به ارث نمی بریم بلکه،استعداد یا پتانسیل ترسیدن از مار را به ارث می بریم.




    یونگ معتقد بود که تجربیات اساسی بخصوصی،هر نسل را در طول تاریخ انسان توصیف کرده اند.انسانها همیشه تصوری از مادر داشته اند و تولد و مرگ را تجربه کرده اند.آنها با وحشت های ناشناخته در تاریکی روبرو شده اند،قدرت یا نوعی تصویر الهی یا خدا گونه را ستایش کرده اند،و از موجودی اهریمنی ترسیده اند.
    یونگ نوشت: "شکل دنیایی که فرد در آن متولد شده است از پیش به صورت تصوری بالقوه در او وجود دارد."



    منبـــــع : کتاب نظریه های شخصیت از شولتـز / ترجمـه یحیی سید محمدی
    امضای ایشان
    همــانگونه که روز ِ خــوب خــواب خوش در پـی دارد
    زندگی هــم اگـــر بـــه خوبی سپــری شود
    مرگی آمرزیده و آرام در پی خواهـد داشت


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    شماره عضویت
    25
    نوشته ها
    2,627
    تشکـر
    52
    تشکر شده 531 بار در 311 پست
    میزان امتیاز
    13

    یونگ و روانشناسی دین

    یونگ میان دین و اصول عقاید، که وی صور مدون تجربه دینی می‌داند، فرق می‌گذارد و آنها را مظاهر حقیقت ابدی نمی‌داند. با این همه اصول عقاید کارکرد مهمی در جامعه دارند و به این معنا که نمادها جایگزین تجربه مستقیم می‌شوند که در مورد مسیحیت این کار به وسیله مقام‌های کلیسا انجام می‌شود.


    بسیاری در دهۀ ۱۹۵۰ بر این باور بودند که یونگ یک «فرویدی» است. هرچند او در سال ۱۹۰۹ توسط فروید برای بازدید از دانشگاه کلارک دعوت شد، اما با این حال نباید او را تنها یک روانشناس یا روانکاو توصیف کرد.
    امروزه شما در آمریکا بسیاری از کتابها را دربارۀ یونگ در کتابفروشی‌ها خواهید یافت که حتی از کتاب‌های مربوط به فروید نیز بسیار بیشتر است.
    زیرا ایده‌های او اکنون بسیار در افواه عمومی رایج و متداول شده است. اما یک مشکل وجود دارد و آن این که فهم و درک آثار یونگ، دشوارتر از فهم و درک آثار فروید است. غالباً این نکته که یونگ- به ویژه در ۲۵ سال پایانی عمر خود- بیشتر معطوف مسائل مربوط به «دین شناسی» و «اسطوره‌شناسی» بوده است مورد غفلت واقع می‌شود.
    هرچند خود یونگ معتقد بود که این موضوعات بسیار بیش از روانشناسی حائز اهمیت هستند. دیدگاه یونگ به مسئله بسیار مهم ادیان و اسطوره‌ها، از منظر روانشناسی اهمیت بسیاری دارد. مقاله زیر با رویۀ توصیفی- تحلیلی به این مسائل پرداخته است.



    زندگی یونگ
    کارل گوستاو یونگ در ۲۶ جولای ۱۸۷۵م در کسویل (Kesswill) سوئیس متولد شد. پدر او- یوهان پل یونگ- در کلیسای سوئیس کشیش بود و مادر او- امیلی یونگ- دختر یک وزیربود. هرچند یونگ در سراسر عمر خود با ایده‌های دینی سروکار داشت، اما نهایتاً مناسک و آداب مسیحی امثال پدرش را رد کرد. او در ۱۱ سالگی به مدرسۀ ژیمنازیوم در شهر «بازل» سوئیس رفت و از دانشگاه بازل مدرک پزشکی اخذ کرد.
    علایق او در آغاز بین علوم انسانی (تاریخ و فلسفه) و علوم (علوم طبیعی و باستان‌شناسی) در نوسان بودند. از آنجایی که خانوادۀ او از اقشار کم درآمد بودند، او سرانجام تصمیم گرفت که علوم انسانی را- به خاطر وجود فرصتهای شغلی کمتر- رها کند. او به باستان‌شناسی روی آورد اما شهربازل، دانشکده‌ای برای این رشته نداشت.
    در نهایت یونگ تصمیم گرفت که به پزشکی بپردازد زیرا این کار درآمد بیشتری را برای او به همراه داشت و همین امر سرانجام عاملی شد تا او به سوی مباحث روانشناسی- به ویژه روانشناسی دین و اسطوره- متمایل شود.
    کارل گوستاو یونگ، نیز همچون فروید منشأ اسطوره را در اعماق ذهن آدمی و بخصوص در عرصۀ ناخودآگاه جستجو کرده است. وی در سایۀ روان‌شناسی اعماق، درونمایه‌های ناخودآگاه را پی‌کاوی کرده و می‌گوید: «عرصۀ خودآگاه ذهن آدمی همچون جزیره‌ای است بسیار کوچک در اقیانوسی از ناخودآگاهی».
    به گفتۀ او جهان ناخودآگاه از دو بخش اصلی تشکیل یافته است: یکی ناخودآگاه فردی که صحنه بروز و ظهور انگیزه‌ها، امیال و زیست‌مایه‌های درونی آدمی است و دیگری ناخودآگاه جمعی که ریشه در تاریخ نوع بشر دارد و چیزی نیست، جز تجربه‌های گذشتگان که در پرده‌ای از ابهام فرو رفته و از خاطره‌ها محو شده است.
    در حقیقت این سرنمون‌های (archetype) فراموش شدۀ تاریخ- هر چند وقت یک‌بار- در صحنۀ فرهنگ در لباسهایی مبدل- همچون اسطوره‌ها- پدیدار می‌شوند. این سرنمون‌ها یا صورتهای اصیل را نمی‌توان به وضوح در فعالیتهای فرهنگی آدمی مشاهده کرد، بلکه به صورتی تمثیلی و استعاری در رفتار، گفتار و حالات افراد جامعه- در قالب اسطوره و یا اشکال دیگر ادبیات- متجلی می‌شود.
    یونگ در یک سخنرانی در سال ۱۹۲۲ اعلام کرد که اسطوره‌ها و به طور کلی تمامی آثار ادبی و هنری مانند موجوداتی زنده در متن فرهنگ رشد می‌کنند و شکوفا می‌شوند. در واقع بنیادها و نهادهای اسطوره‌ای در طی تاریخ، در نمادها و باورهای گوناگون آدمی درهم تنیده‌اند و بدیهی است که استوارترین این بنیادها، اسطوره وحدت جهان و انسان است. در بینش اساطیری میان این دو هیچ‌گونه جدایی و بیگانگی وجود ندارد.
    آنها در «وجود» با هم یگانه‌اند، اما در «نمود» از یکدیگر جدا هستند و در واقع به همین علت است که در تفکر اسطوره‌ای- عرفانی انسان را عالم صغیر- جهانی که بر اساس ناخودآگاه بنا شده است- می‌نامند. یونگ ناخودآگاه را از تنگنای انگاره‌های فرویدی رها ساخت و آن را در شناخت روان آدمی و در پیوند با جهان خارج قرار داد.
    فروید ناخودآگاه را برآمده از خودآگاه و وابسته به آن می‌دانست، اما یونگ بر آن بود که بنیان روان آدمی را ناخودآگاه می‌سازد. در این راستا یونگ ناخودآگاه را به سه بخش تقسیم کرد:
    ۱) عرصۀ ناخودآگاه در دسترس.
    ۲) عرصۀ ناخودآگاه که با اندیشه قابل دستیابی است.
    ۳) هستۀ ناخودآگاهی که دسترسی‌ناپذیر است.
    «ناخودآگاهی جمعی» مهمترین دستاورد یونگ در عرصۀ روانشناسی اعماق به‌شمار می‌آید. او ناخودآگاه جمعی را اقیانوسی ژرف می‌شمارد که خودآگاهی بر فراز آن به زورقی ناچیز می‌ماند.
    او در یکی از سخنرانیهای خود می‌گوید:«اصطلاح ناخودآگاه را به منظور پژوهش- و با علم به این که به جای آن می‌توانستم واژۀ «خدا» را به کار گیرم- ابداع کردم و در آنجایی که به زبان اساطیر سخن می‌گویم، مانا، خدا و ناخودآگاهی با هم مترادف‌اند، زیرا که از دو مفهوم اولی، یعنی مانا و خدا، همان قدر بی‌خبریم که از معنای آخری».
    یونگ معتقد است که برجسته‌ترین ویژگی ناخودآگاه جمعی آن است که نهانگاه نگاره‌ها و نمادهایی شگفت است که وی آنها را سرنمون، صورت ازلی و یا صورت نوعی نامیده است.
    آرکه‌تیپ از واژۀ یونانی آرخه‌توپوس (arkhetupos) به معنای نمونۀ کهن و ازلی گرفته شده و در فرهنگ غرب کارنامه‌ای پربار دارد. فیلون اسکندرانی آن را «صورت الهی» خوانده است و در رسالۀ هرمسی، خداوند «نور آرکه‌تیپی» نام گرفته است.
    جان لاک در فلسفه خویش از آرکه‌تیپ یاد و آن را منظومه‌ای از نگاره‌های ذهنی ساده (ایده) شمرده است که روان آدمی آنها را گردآوری می‌کند. اما هرکدام از آنها در واقع چیزی را در بر دارد که می‌توان آن را نمونۀ کهن نامید. در واقع نمونه‌های کهن یونگ همان نگاره‌های ازلیی هستند که در نهاد آدمی با تار و پود وی درآمیخته‌اند. ‌
    یونگ می‌گوید: زبان ناخودآگاه، زبان نمادهاست. ناخودآگاه بی‌پرده و برهنه با ما سخن نمی‌گوید، بلکه همواره در جامه‌ای از رمز و راز و در پوششی از نماد پنهان می‌گردد. ناخودآگاه به زبان رؤیا و اسطوره با ما سخن می‌گوید.او زادگاه اسطوره و رؤیا را در درون ناخودآگاه می‌داند.
    وی رؤیای جمعی را اسطوره می‌نامد که در طی تاریخ، اقوام و ملل آن را دیده و به زبان تمثیل و نماد باز گفته‌اند. در حقیقت ناخودآگاه جمعی همان عاملی است که نمادهای جمعی را پدید می‌آورد. از سوی دیگر در گسترۀ فرهنگ نمادهای جمعی، ژرفترین لایه‌های ناخودآگاه را اشکار می‌سازد. این نمادها کالبدهایی را تشکیل می‌دهند که کهنترین نمونه‌ها در نهادشان شکل می‌گیرد و سپس پدیدار می‌شود.
    ایده‌ها و عقاید دینی نقش مهمی در آثار یونگ- به ویژه در دوره متاخر- ایفا می‌کنند. او در ابتدا موضوع دین را مانند یک دانشمند تجربی- و نه یک فیلسوف- در نظر می‌گیرد و به این وسیله می‌خواهد بگوید که دین «واقعیت روانشناسانه» است. یونگ از مفهوم «امرمینوی» (muminous) برای تشریح آن چه که از دین مراد دارد استفاده می‌کند و این مفهومی است که «رُدلف اتو» ابداع کرده است.
    امر مینوی همان رازی است که عقاید انسانی را در بر می‌گیرد. سپس یونگ معطوف بحث از محتوای رویاها می‌شود و عقیده دارد که مطالعۀ رؤیاها به ما فرصتی برای بررسی تعارضات و عقیده‌های شخصی می‌دهد اما بلافاصله توضیح می‌دهد که رویکرد او در این موضوع با فروید متفاوت است.
    فروید بین معانی سطحی و عمیق رویاها تفاوت قائل می‌شود در حالی که یونگ معتقد است که دلیلی ندارد که رویاها را امری فریبنده تلقی کنیم. همچنین یونگ می‌گوید: زمانی که رویای ما محتوای مذهبی دارد دلیلی ندارد که آن را جدی بگیریم. همچنین او به نقش روح و جسم در اشکال رویاها اهمیت می‌دهد و می‌پندارد که آنها به ناخودآگاه ما چارچوب می‌دهند.
    یونگ معتقد است که دین یک رابطه درونی با عالی‌ترین و نیرومندترین ارزشها- خواه مثبت یا منفی- است. این رابطه می‌تواند ارادی یا غیرارادی باشد. این واقعیت روانشناسانه‌ای است که نیرومندترین تاثیر را در عملکرد ما دارد زیرا همواره عامل روانی شدیدی وارد میدان می‌شود تا آن را خدا بنامیم.
    به نظر اتو احساس‌های مینوی با احساس‌های طبیعی از قبیل احساس زیبایی یا امر عالی تفاوت دارد. احساس‌های مینوی، هرچند با احساس‌های طبیعی شباهت دارند، ولی در واقع یگانه و منحصر به فردند. آنها از احساس‌های طبیعی به وجود نمی‌آیند، بلکه از احساس امری مینوی نشأت می‌گیرند که ماهیت آن از طریق حالات عاطفی نمایان می‌شود. از این رو، احساس‌های مینوی معرفت‌بخشند.
    آنها شاید به این معنا معرفت‌بخش باشند که به واقعیتی مینوی و عینی‌ای اشاره دارند که مواجهۀ با آن از طریق تجارب مینوی، مفهوم امر مینوی را پدید می‌آورد. در چنین موردی مفهوم امر مینوی مفهومی پسینی و متأخر است؛ به این معنا که از تجربۀ واقعیتی عینی و مینوی به وجود آمده است.
    از سوی دیگر، احساس‌های مینوی به این معنا ادراکی و معرفت‌بخشند که آنها نیز منشأ مفهوم امر مینوی هستند و در عین حال واقعیت عینی و مینوی را که این مفهوم بر آن اطلاق می‌شود، نمایان می‌سازد.
    در این حالت مفهوم امر مینوی مفهومی پیشینی و ماتقدم است. اتو برپایۀ هر دو تفسیر مدعی است احساس‌های مینوی واقعیت عینی و مینوی‌ای را، که او از آن به شیء فی نفسه (نومن) تعبیر می‌کند، نمایان می‌سازند.به نظر او عنصر غیر عقلانی امر مینوی در کانون ایدۀ امر قدسی قرار دارد و گوهر همه ادیان است. همچنین مبنای مشترک خود آگاهی دینی است که از «ژرف‌ترین بنیان شناخت که نفس واجد آن است نشأت می‌گیرد».
    هرچند دغدغۀ اصلی اتو از جدا سازی عنصر غیر عقلانی از امر مینوی و تلقی آن عنصر به عنوان هستۀ مفهوم امر قدسی، فراهم آوردن تحلیلی پدیدار شناسانه از ساختار خودآگاهی دینی است، ولی در همان حال عنصری را که مقوم مبنای مشترک یا گوهر همه ادیان است، نشان می‌دهد.
    این موضوع لوازم مهمی برای مطالعه ادیان دارد و تاثیر او بر افرادی که به تکثر دینی توجه دارند، حائز اهمیت بوده است. به عنوان نمونه تصور و برداشت تیلیش از دین و رویکرد سنخ شناسانه و پویای وی به دین پژوهی تا حدود زیادی مرهون تحلیل پدیدار شناسانۀ اتو است. با این همه به زعم اتو، مفهوم امر قدسی مبنای مشترک یا گوهر دین است. لذا او را به عنوان نمایندۀ برجستۀ رویکرد گوهر گرایان به تکثر دینی معرفی می‌کنند.
    کارل گوستاو یونگ بر خلاف فروید نگرش مثبتی دربارۀ دین اتخاذ می‌کند و اعتقادش را با صراحت این گونه بیان می‌کند که دین عنصر طبیعی زندگی انسان است و برای سلامت روحی انسان ضروری است.
    او ادعا می‌کند که: در میان بیماران من در نیمۀ دوم زندگی‌ام- به عبارت دیگر در طول بیش از ۳۵ سال- حتی یک نفر نبوده است که مسئله و مشکل او در نهایت جستجوی نوعی نگرش دینی در باب زندگی نبوده باشد. با جرأت می‌توان گفت که همه آنها احساس بدی داشتند برای این که از تعالیمی که در ادیان زندۀ هر عصر به پیروان خود داده‌اند، بی‌بهره مانده بودند و هریک از آنها که نگرش دینی خود را دوباره به دست نیاورد واقعاً شفا نیافته است.
    فروید و یونگ هر دو نظریه طبیعت‌گرایانه‌ای در باب دین دارند، ولی تفاوت آنها در این است که یونگ نگرش الحادی فروید را نمی‌پذیرد و در عوض ترجیح می‌دهد صورتی از لاادری‌گری را تأیید کند که مسئله ماهیت واقعیت مطلق را بی‌پاسخ رها می‌کند و ارزیابی مثبت‌تری نسبت به ارزش دین اتخاذ می‌کند.
    یونگ مدعی است انسان همواره به کمک دین نیازمند بوده‌ است و این موضوعی است که روان‌شناسان فرویدی نادیده انگاشتند. کمک دین بدین ترتیب است که ناخودآگاه روان آدمی را به مرتبه آگاهی می‌رساند و سپس انسان را آزاد می‌گذارد تا به بهترین وجه ممکن بر آن فائق آید.
    به نظر یونگ آزاد گذاشتن ناخودآگاه نظیر رها کردن گله وحشیان است. به همین دلیل بشر اعمال دینی را بسط می‌دهد تا در مقابل این تهدید مجهز شود و باز به همین دلیل است که ادیان در التیام بخشیدن به بیماری‌های روانی مفید واقع می‌شوند، این مطلب خصوصاً در مورد دو دین بزرگ مسیحیت و بودیسم صادق است.
    یونگ معتقد است روان درمانگر اغلب مجبور است مثل یک کشیش عمل کند و مسائلی را که کاملا به حوزۀ عالمان الهیات تعلق دارند، بررسی کند. به اعتقاد او روان‌درمانگر نمی‌تواند این مسائل را نادیده بگیرد و با این امید به کار ادامه دهد که قوای شفابخش از اعماق روانی سر برمی‌آورند که در قوای مخرب تولید می‌کرد.
    یونگ از روان آدمی به عنوان «یکی از نهان‌ترین و اسرارآمیزترین ساحت‌های تجربه بشر تعبیر می‌کند.» و در اعماق روان ناحیه‌ای است که وی آن را ناخودآگاه جمعی می‌خواند. این ناحیه الگوهای آرمانی کاملی را در بر دارد که می‌توانند موجود مستقلی را فرض کنند و به عنوان راهنایان معنوی در حیات بشر خدمت کنند.
    انسان مذهبی می‌گوید هدایت او از جانب خدا است. اما یونگ با توجه به وضعیت اکثر بیمارانش از استناد به این موضوع احتراز جست و در عوض از آگاهی نفس به زندگی خودانگیخته‌اش سخن به میان آورد. این نمونه‌های آرمانی باعث تبدیل نیروهای ویرانگر به قوای شفابخش و پایان بیماری انسان می‌شوند. این عمل چنان است که گویی از اعماق روان چیزی برای مواجهه با انسان و آغاز فرایند شفابخشی سر برمی‌آورد.
    یونگ مدعی است فعالیت خود جوش الگوها و نمونه‌های آرمانی، جلوه‌هایی از ارواح‌اند؛ خواه ذهن خودآگاه این موضوع را دریابد یا درنیابد، این جلوه‌ها در حل تعارضات درونی بیمار به او کمک می‌کنند و موجبات یکپارچگی شخصیت او را فراهم می‌آورند.
    او معتقد است روان‌درمانگران، برداشت کلیسا را نسبت به این وظیفه شفابخشی می‌پذیرند، زیرا تصدیق می‌کند که جلوه‌های روح به طور شگفت‌انگیزی تغییر می‌کنند و دائما می‌توانند در تاریخ بشریت تکرار و تجدید شوند.
    نکته‌ای که باید در اینجا مورد توجه قرار داد این است که یونگ نظرش را درباره ضمیر ناخودآگاه جمعی به این منظور اظهار داشت که تکرار و بازگشت علائم یکسان در خواب‌ها، افسانه‌ها، آثار هنری و ادیان را تبیین کند.
    یک فرض این است که او می‌خواهد دلیل تکرار دائمی بعضی از صور مثالی را در ادبیات، هنر، متون دینی شرقی و در خواب‌های بیمارانش تبیین کنند. با این همه باید پذیرفت که ظاهراً به نظر می‌رسد او ضمیر ناخودآگاه را نه تنها به عنوان فرضی تبیین‌کننده، بلکه به عنوان چیزی که واقعاً وجود دارد و به عنوان امری ثابت مدنظر قرار می‌دهد، لکن خاطرنشان می‌کند واقعیت ناخودآگاه را نمی‌توان به گونه‌ای ارائه کرد که با معیارهای علم یا منطق منطبق باشد.
    به نظر یونگ، ضمیر ناخوداگاه جمعی که در آن الگوها یا تصاویر اولیه وجود دارد، ذخیرۀ تجربۀ جمعی نوع بشر در طی اعصار متمادی است. این تصاویر اولیه «قدیمی‌ترین و فراگیرترین «صور فکر» آدمی است. آنها هم احساسات‌اند و هم افکار. به واقع آنها زندگی مستقل خودشان را دارند.» آنها «می‌توانند بی‌حد و حصر بسط یابند و تجزیه شوند.» و الگو و عین ثابت ناظر به تصور خدا به مشابهت میان نفس و خدا اشاره دارد.
    همان طور که چشم با خورشید مطابقت دارد، نفس با خدا نیز مطابقت دارد که این مطلب دلیل عمدۀ این مدعاست که «به لحاظ روان‌شناختی قابل تصور نیست که خدا صرفا مطلقا دیگر باشد. برای این که «مطلقا دیگر» هرگز نمی‌تواند یکی از عمیق‌ترین و دقیق‌ترین روابط نفس- یعنی دقیقا همان چیزی که خدا است- باشد».
    انسانی که نمی‌تواند دریابد دین راز بزرگی است که ریشه در روان آدمی دارد و صرفاً صورت خارجی ایمان نیست، نمی‌داند دین چیست؟(۱۷) این به معنای به مقام خدایی رساندن یا بت ساختن از نفس نیست، بلکه صرفاً تصدیق این است که نفس کارکرد دینی دارد و میان آن و صورت بیرونی شباهت وجود دارد. «بر این اساس وقتی به عنوان روان‌شناس می‌گویم خدا یک صورت مثالی است، مقصودم از آن «نمونه» در روان است».
    کار تحقیق روان‌شناختی این است که به شباهت میان صور مثالی و ایده‌های دینی اشاره کند، خواه آن ایده‌ها به عنوان مثال با علت نخستین در ارتباط باشند یا به صورت خدا، پوروشا ، آتمن یا تائو داشته باشند، چنین تحقیقی چشم و گوش انسان را نسبت به معنای اعتقادهای دینی باز می‌کند و فرصت مناسبی برای فهم تصورات اولیه یا صور مثالی دیگری که تعالیم دینی باید ارائه کنند، فراهم می‌آورد.
    ادیان بر علت نخستین، که از آن به خدا، آتمن و غیره تعبیر می‌شود، پای می‌فشرند، ولی روان‌شناسی بر صورت مثالی یا صورت اولیه‌ای تاکید می‌کند که ابهام آن توسط هیچ صورت مثالی متناظر، «خود» [= نفس] است که به قدری مبهم است که صور متعین زیادی می‌توانند نماد آن بشوند.
    نماد مسیح و نماد بودا هر دو نمادهای متکامل و متمایزترین نمادهای «خود» می‌باشند و به همین دلیل یونگ نسبت به دین نگرش مثبت دارد، زیرا از نظر او دین صورتی از الگوهای مثالی «خود»، یعنی جلوه‌ای از روح است و نظیر روان درمانی، برای نفس مفید است. به عنوان مثال مردم به کلیسای کاتولیک دلبستگی دارند صرفا به این دلیل که در آنجا احساس خوبی دارند و دین اولیه به وضوح برای مردم اولیه مناسب‌تر است از هر صورتی از مسیحیت که برای آنها بیگانه است.
    یونگ میان دین و اصول عقاید، که وی صور مدون تجربه دینی می‌داند، فرق می‌گذارد و آنها را مظاهر حقیقت ابدی نمی‌داند. با این همه اصول عقاید کارکرد مهمی در جامعه دارند و به این معنا که نمادها جایگزین تجربه مستقیم می‌شوند که در مورد مسیحیت این کار به وسیله مقام‌های کلیسا انجام می‌شود.
    با این همه روان‌شناس می‌بایست با تجربه اولیه که احکام جزئی، مناسک و اصول عقاید حاکی از آن هستند، سروکار داشته باشد.
    اگر او به اصول عقاید ملتزم باشد، در تفسیر فعالیت خودجوش صور مثالی ضمیر ناخودآگاه آزاد نخواهد بود. این صور مثالی را «می‌توان به لحاظ تجربی معادل‌های اصول جزئی دینی دانست». آنچه در مورد اصول عقاید صادق است بر ادیان نیز اطلاق می‌شود. همان‌گونه که دیدیم از نظر یونگ «غیر قابل تصور است که صورت معینی بتواند ابهام صورت مثالی را برطرف کند.»
    او نتیجه می‌گیرد خدا می‌تواند در صور و زباه‌های بسیار متجلی شود و به هیچ وجه چنین نیست که یک جلوه صادق و بقیه باطل باشند، بلکه همه جلوه‌ها صادق‌اند.
    ولی با ادعای یگانه بودن تجلی خدا در عیسی باید چه کرد؟ یونگ می‌گوید: نماد مسیح از اهمیت زیادی برخوردار است و متکامل‌ترین نماد «خود» است، اما همین امر در مورد نماد بودا هم صادق است. و تجربه صورت مثالی «خود» می‌تواند یک نفر را به حقیقت مسیح و دیگری را به حقیقت بودا رهنمون شود.
    نتیجه آن که هیچ دینی نمی‌تواند ادعای خاتمیت یا مطلق بودن کند. صورت مثالی «خود» برای برخی به صورت مسیح جلوه‌گر می‌شود و برای دیگران صورت پوروشا، آتمن، هیرانیاگاربها یا بودا به خود می‌گیرد. با توجه به این که صورت مثالی «خود» متناظر با ایده‌های دینی‌ای است که در ارتباط با علت نخستین‌اند، یونگ بدین ترتیب از دیدگاه روان‌شناختی‌اش نسبت به سنتهای دینی مختلف جهان به رویکردی دست می‌یابد که به هیچ وجه با پاسخ‌های سایر گوهر گرایان به تکثرگرایی دینی متفاوت نیست.
    ویرایش توسط R e z a : 08-16-2013 در ساعت 02:10 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس کودکان از حمام و شیوه ی جو فراست برای حل این مشکل
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-24-2013, 10:29 PM
  2. شیوه های درمان در ایران باستان
    توسط R e z a در انجمن طب سنتی و گیاهان دارویی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-16-2013, 12:45 AM
  3. شیوه ی تنفس عمیق برای کاهش اضطراب
    توسط R e z a در انجمن رویکـردها و درمان های روانشناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-15-2013, 11:50 PM
  4. میوه‌ای که مصرفش افسردگی شما را درمان می کند
    توسط R e z a در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-21-2013, 06:12 PM
  5. میوه ها و کاهش سنگ کلیه
    توسط R e z a در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-19-2013, 10:03 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد