زندگی من ماجرای تحقق بخشیدن به ناهشیار است.
هر چیزی در ناهشیار به دنبال تجلی بیرونی است.
و شخصیت نیز تمایل دارد که از شرایط ناهشیار خود شکل بگیرد. "کارل یونگ"
دوران کــــودکــی ناخشنود
سالهای کودکی دشوار و ناخشنود یونگ با کشیشانی که ردای سیاه بر تن داشتند،مرگها و مراسم تدفین،والدین روان رنجور در زندگی زناشویی شکست خورده،تردیدها و تعارضهای مذهبی،رویاها و پندارهای عجیب و غریب،و عروسک چوبی برای همدمی ،مشخص می شد.
یونگ که در سوئیس در خانواده ای به دنیا آمد که نه کشیش در آن بودند(هشت عمو و پدر خودش) در همان سنین بچگی با مذهب و ادبیات کلاسیک آشنا شد.او با پدرش صمیمی بود ولی وی را آدم ضعیف و بی عرضه ای می دانست.گر چه پدر یونگ آدم مهربان و صبوری بود،اما هراز گاهی دمدمی و تندخو می شد و نمی توانست صاحب اختیار قدرتمندی باشد که پسرش به آن نیاز داشت.
مادر یونگ قدرتمندتر بود ولی بی ثباتی هیجانی او باعث می شد که به صورت آشفته رفتار کند.او در یک لحظه از آدمی شاد و خوشحال به آدمی که بطور گسیخته زیر لب من من میکرد و بهت زده به اطراف زل می زد تبدیل می شد.
یونگ در کودکی،مادر خود را به صورت دو آدم متفاوتی که در یک بدن ساکن هستند در نظر داشت.
یک زندگینامه نویس اظهار داشت که به نظر می رسید که کل خانواده ی مادری یونگ نشانی از دیوانگی داشتند.
یونگ در نتیجه ی رفتار عجیب و غریب مادرش از زنان بیمناک شد و چند سال طول کشید تا این سوءظن برطرف شود.
او در زندگینامه ی خود مادرش را زنی چاق و فاقد جذابیت توصیف کرد که شاید همین،توضیح دهد که چرا نظر فروید را که هر پسری میل جنسی به مادرش دارد رد کرد.
یونگ برای اجتناب از والدین خود و مشکلات زناشویی مداوم آنها،ساعتهای زیادی را تنها در اتاق زیر شیروانی خانه سپری می کرد.از چوب عروسک می ساخت،پیکری که می توانست راز خود را با آن در میان بگذارد.او یک خواهر داشت که وقتی ۹ ساله بود به دنیا آمد و تاثیری بر رشد وی نداشت،به دنیا آمدن او تنهایی یونگ را کاهش نداد.
یونگ که به مادر خود اعتماد نداشت و از پدرش مایوس بود،احساس کرد که از دنیای بیرونی،دنیای واقعیت هشیار،بریده شده است.او به عنوان راه گریز،به درون ناهشیار خود،به دنیای رویاها،پندارها،و خیالپردازیها روی آورد که احساس امنیت بیشتری در آن می کرد.این انتخاب،یونگ را برای باقی عمرش هدایت کرد .
وقتی یونگ ۳ ساله بود،خواب دید در یک غار است.او در رویای بعدی،خود را در حال حفر کردن اعماق زمین دید که استخوانهای حیوانات پیش از تاریخ را بیرون می کشد.از نظر یونگ این گونه رویاها مسیر رویکرد او را به شخصیت انسان نشان دادند.آنها او را به کاوش در ذهن ناهشیار ترغیب کردند که زیر سطح رفتار قرار دارد.این جلوه های ناهشیار به قدری بر او تاثیر داشتند که عنوان خاطرات،رویاها،تاملات را برای زندگینامه ی خود انتخاب کرد و معتقد بود که رویکرد او به شخصیت،به اعترافی ذهنی و خصوصی شباهت دارد.
بنابراین،مانند نظریه ی فروید،نظریه ی شخصیت یونگ عمیقا زندگینامه ای است.او در یک سخنرانی که در ۵۰ سالگی ایراد کرد،به تاثیر رویدادهای زندگی اش بر نظریه ی خود اعتراف کرد.
تحصــیل پزشــکی
یونگ مدرسه را دوست نداشت.و از اینکه باید وقت خود را به جای عقایدی که مورد علاقه اش بود صرف درسهای رسمی کند دلخور بود.او ترجیح می داد خودش مطالعه کند.مخصوصا در زمینه ی مسایل مذهبی و فلسفی.
او از اینکه به خاطر یک رشته دوره های غش کردن مجبور شد ۶ ماه از مدرسه غیبت کند خیلی خوشحال شد.با این حال،وقتی که یونگ اتفاقی شنید که پدرش می گوید : اگر این پسر نتواند زندگی خودش را بگرداند،چه پیش خواهد آمد؟ بیماری او ناگهان ناپدید شد و به مدرسه برگشت تا جدی تر از قبل درس بخواند.
یونگ تحصیل پزشکی در دانشگاه بـازل را انتخاب کرد و در نهایت تاسف استادان خود،تصمیم گرفت در روانشناسی تخصص بگیرد.رشته ای که در ان زمان شهرت و اعتبار کمی داشت.او معتقد بود که روان پزشکی فرصتی را به او خواهد داد تا تمایلات خود را در رویاها،پدیده های فوق طبیعی،و علوم غیبی دنبال کند.
یونگ در آغاز سال ۱۹۰۰ در یک بیمارستان روانی،تحت سرپرستی اوژن بلـوبر روان پزشکی که اصطلاح اسکیزوفرنی را ساخته بود کار کرد.او چند سال بعدی را در دانشگاه زوریخ تدریس کرد.طبابت مستقلی را برقرار نمود و با استفاده از آزمون تداعی واژگان خود،برای بررسی واکنشهای هیجانی بیماران خوددست به پژوهش زد.
سال های همـــراهی با فرویـــد
زمانی که یونگ در سال ۱۹۰۷ با فروید آشنا شد،شهرت حرفه ای قابل ملاحظه ای کسب کرده بود.هنگامی که یونگ و فروید برای اولین بار با یکدیگر آشنا شدند،به قدری هم زبان بودند و مطالب زیادی برای در میان گذاشتن داشتند که به مدت ۱۳ ساعت صحبت کردند.دوستی آنها عمیق شد.
فروید به یونگ نوشت : من رسما شما را به عنوان پسر ارشدم پذیرفتم و به عنوان وارث و ولیعهد خود تدهین کردم.
یونگ فروید را مظهر پدر می دانست.او به فروید نوشت : اجازه دهید من از دوستی با شما بهره مند شوم،نه به عنوان دو فرد برابر،بلکه به عنوان پدر و پسر.
این دو مرد برای مدتی با هم صمیمی بودند.یکی از دوستان خانوادگی یونگ،مرد مسنی که مظهر پدر و اعتماد به نفس بود با یونگ تماس بدنی برقرار کرد و بدنبال رابطه ی هم جنس گرایانه بود که در سن ۱۸ سالگی رابطه اش با فروید بر هم خورد.یونگ در زوریخ ماند ولی هرازگاهی به دیدن فروید می رفت.نامه نگاری پر حجم خود را با او ادامه داد.در سال ۱۹۰۹ همراه با وی برای ایراد سخنرانی در دانشگاه کلارک به ایالات متحده سفر کرد.
فروید یونگ را برای پذیرفتن ریاست انجمن بین المللی روان کاوی آماده می کرد.بر خلاف امیدهای فروید،یونگ طرفداری نبود که از دیدگاه او انتقاد نکند.یونگ خود صاحب نظر بود و دیدگاه منحصر به فردی درباره ی شخصیت انسان داشت و هنگامی که ابراز عقاید خودش را اغاز کرد،جدا شدن آنها حتمی شد.آنها رابطه ی خود را در سال ۱۹۱۳ قطع کردند.
اولین نکته ای که یونگ درباره ی آن با فروید مخالفت کرد نقش مسایل جنسی بود. یونگ تعریف فروید را از لیبیدو گسترش داد،به این صورت که آن را به صورت انرژی روانی کلی تری که میل جنسی را شامل می شود ولی به آن محدود نمی شود،توصیف کرد.
دومین زمینه ی اختلاف عمده،به مسیر نیروهایی که بر شخصیت تاثیر می گذارند مربوط می شود. در حالی که فروید انسانها را زندانیان و قربانیان رویدادهای گذشته در نظر داشت،یونگ معتقد بود که ما علاوه بر گذشته ی خود،توسط آینده ی خود نیز شکل می گیریم.ما نه تنها تحت تاثیر آنچه در کودکی برایمان اتفاق افتاده قرار داریم،بلکه آنچه آرزو داریم در آینده انجام دهیم نیز بر ما تاثیر می گذارد.
سومین نکته ی اختلاف به ناهشیار مربوط می شود.یونگ به جای اینکه نقش ناهشیار را به حداقل برساند،ناهشیار را عمیق تر کاوش کرد و بعد تازه ای را به آن افزود:
تجربیات موروثی گونه ی انسان و پیش از انسان
یونگ تبیین جدید و گسترده ای را از ماهیت انسان طراحی کرد که کاملا با تبیین های دیگر فرق دارد و آن را روان شناسی تحلیلی نامید.
زمانی که یونگ ۳۸ سال داشت،دچار واقعه ی روان رنجور شد که ۳ سال ادامه یافت.او باور کرده بود که در معرض قطع تماس با واقعیت قرار دارد و به قدری پریشان بود که از تدریس خود در دانشگاه زوریخ کناره گیری کرد.گاهی به فکر خودکشی می افتاد،او تپانچه ای را کنار تخت خود گذاشته بود تا در صورتی که احساس کند به جایی رسیده که بازگشتی در ان نیست،از آن استفاده کند.با اینکه او احساس کرد نمی تواند کار علمی خود را ادامه دهد ولی در درمان بیمارانش استقامت به خرج داد.
یونگ از رویارویی خود با ناهشیارش،رویکرد خود را به شخصیت طرح ریزی کرد.او نوشت:
"چند سالی که من تصورات درونی ام را دنبال می کردم مهم ترین سالها در زندگی ام بودند.در این مدت درباره ی هر چیز ضروری تصمیم گیری شد."
او نتیجه گرفت که مهم ترین مرحله در رشد شخصیت،آن گونه که فروید اعتقاد داشت،کودکی نیست بلکه میانسالی است.که زمان بحران خود یونگ بود.
باقی عمر طولانی یونگ از لحاظ شخصی و حرفه ای ثمربخش بود.او فرهنگهای گوناگونی را در ایالات متحده،آفریقا،و هندوستان بررسی کرد تا آگاهی خود را از ماهیت انسان گسترش دهد.دانشگاه بازل کرسی استادی برای او تعیین کرد و گروهی از دانشجویان،انستیتوی آموزش به شیوه ی یونگ را در زوریخ دایر کردند.یونگ ۸۶ سال عمر کرد.
منبـــــع : کتاب نظریه های شخصیت از شولتـز / ترجمـه یحیی سید محمی