نوشته اصلی توسط
الهه68
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه. من دختری هستم 26 ساله از زمانی که دبیرستان بودم عاشق دوست برادرم شدم و با ایشان رابطه تلفنی داشتم تا اینکه بعد از امتحان کنکور ایشان با خانواده خود به خواستگاری من امدند اما پدرم به این دلیل اینکه خواهر بزرگترم هنوز مجرد است جواب منفی دادند ولی از انجا که خانواده پسر خوب بودن و خیلی مذهبی( خانواده منم مذهبی ان) رابطه ما همچنان ادامه پیدا کرد بعد از قبولیه من در دانشگاه و رفتنم به شهر اونها من و اون خیلی بهم نزدیک شدیم و برای اینکه گناه نکنیم خودمون صیغه محرمیت خوندیم همون که تو رساله توضیح المسایل اورده شده اینکار احمقانه باعث شد ترس از گناهمون بطور کامل از بین بره و احساس زن و شوهری به هم داشته باشیم و متاسفانه رابطه نامشروع واز بین رفتن بکارت من. بعد از این ماجرا من خیلی بیشتر سعی کردم تلاش کنم تا بهم برسیم ولی نشد تا اینکه بطور ناگهانی متوجه شدم که اون پسره نامزد کرده و خیلی راحت منو رها کرده منم افسرده و تنها و دستم از همه جا کوتاه، تصمیم گرفتم ازدواج نکنم از اون زمان که 19 ساله بودم تا الان همه خواستگارامو رد کردم و چسبیدم به درس و توبه کردم که خداروشکر تا الان خدا یار و یاورم بوده امسال یک خواستگار داشتم که هرچی من اصرار داشتم ردش کنم خونوادم قبول نکردن و خودشون جواب مثبت دادند الان من با این اقا نامزدم شرایطش خوبه خانوادش خیلی بیشتر ازما مذهبی ان و خودشم پسر پاک و مومنیه ولی نمیدونم الان با مشکلم چه کنم چون امکان ترمیم نیست چون از بین رفته و شهرمونم کوچیکه و همه اشنان. از شما میخوام راهنماییم کنید که به نامزدم واقعیتو بگم یا نه چون تازه یک هفته از نامزدی رسمیمون میگذره و نکته بعدم اینکه من نسبت به ایشون هیچ حسی ندارم و این اذیتم میکنه. من با ی حاج اقا مشورت کردم گفتن برین ترمیم ولی حقیقتش وضع مالیم خوب نیس و بیشتر از همه اینکه من هیچ علاقه ای به نامزدم ندارم بعد از نامزدی متوجه اختلاف اخلاقی و اعتقادی بین دوتامون شدم به خانوادم گفتم ولی متاسفانه اونا این مسائل رو جدی نگرفتن و میگن بعد ازدواج خوب میشه.