نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: فراموش کردن دوستی گذشته

841
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18745
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    فراموش کردن دوستی گذشته

    سلام خسته نباشید.
    من پسری هستم 18 ساله از از دو سال پیش با دختری اشنا شدم دختره خوب و محجبه ای هست و کامل مهربون تو این دوسال ک باهم دوست بودیم اولاش زیاد من عاشقش نبودم و همش غهرو اتشی داشتیم تا اینکه ی روز برای همیشه تموم کردیم رابطمونو از این داستان چند وقتی گذشت و من رفتم دانشگاه اونجا دوباره عشقم بهم زنگ زد و باهام صحبت کردیم من چون تنها بودم تو دانشگاه دوباره باهاش دوست شدمو رابطمون از سر گرفته شد تو دانشگاه خیلی تنها بودمو دلخوشیم فقط ب عشقم بود وقتی دلم برا خانوادم تنگ میشد اون بهم زنگ میزد و منو از دلتنگی در میاورد خیلی ارومم میکرد احساس میکردم دارم واقعا عاشقش میشم و از تهه دلم دارم بهش عادت میکنم کم کم رابطمون خیلی نزدیک شد و دیگه اون دوستایه ساده نبودیم دیگه خیلی بهم وابسته شده بودیمب جایی رسید ک حروقت هم دیگرو میددیم ب هم دست میزدیمو همو بغل میکردیمو بوس میکردیم همو.این بوس کردن ها مهر او را بیشتر ب دل من نشاند و خیلی خیلی بیشتر عاشقش شدم احساسم نسبت بهش کلا تعقیر کرده بود و دیگه حس میکردم احساسم بهش واقعیه حروقت دلم اشوب میشد ب بوسه هاش فکر میکردم و اروم میشدم خلاصه از وقتی ب هم دس میزدیم و همو بغل میکردیم رابطمون عمیق تر شد خیلی عمیق تر تا جایی ک من بخاطرش حاظر شدم از دانشگاه انصراف بدمو برم سر کار تا زود تر پول در بیارمو برم خاستگاریش از این رابطمون گذشت ی شیش ماهی تا اینکه فهمیدم براش خاستگار اومده خاستگارش خیلی پول دار بود خیلی مرد خوبی بود ی روز قرار گذاشت و گف این خاستگارم ک اومده حقله همه ی خانواده قبولش کردن حلقه هم داده بود و شماره عشقمم گرفته بودنو باهم در تماس بودن وقتی اینو ب من گف منخیلی داغون شدم بهش گفتم حالا میخایی چی کار کنی گف هیچی من هرجور شده این خاستگارو رد میکنم اما بای رابطمون کمتر شه تا وقتی ک بیایی خاستگاریم گفتم تو چ جوری میخایی خاستگارتو رد کنی گف من جلو خانواده وا میستم و ردش میکنم من خیلی گریه کردم خیلی ناراحت بودم از این کار اون بهم میگف گریه نکن همه چی با یکم صبر درس میشه اما من اشکام بند نمیومد همینطوری رو پاش گریه میکردم تاقتش سر اومد و گف من دیگه تحمل گریه ها و اشک های تورو ندارم تحمل اینکه عذابت بدمو ندارم همین امشب میرم ب خاستگارم جواب میدمو همه چیو تموم میکنم گفتم تورو خدا این کارو نکن اخه چ جوری دلت میاد گف سخته واسم جلو خانوادم واستم از همه مهم تر سخته واسم ک ببینم مردی ک دوسش دارم داره عذاب میکشه و گریه میکنه با کلی خواهش و التماس بازم قبول نکرد و گف تحمل عذاب تورو ندارم و همون شب رف ب خاستگارش ک اصلانم دوسش نداش بلرو گف بخدا الان خیلی داغونم خیلی عذاب میکشم همش با خودم میگم کاش گریه نمیکردمو اونو تحد تعثیر قرار نمیدادم تا نره بله بگه الان چی کار کنم چ جوری فراموشش کنم همش فکر میکنم تقصیر منه ک اون رف ب خاستگارش بله گف چون داشت عذاب منو میدید من واقعا دوسش داشتم و میخاستم باهاش ازدواج کنم الان ک میبینم اون یکی دیگرو داره خیلی عذاب میکشم اخه اون منو دوس داش تا اخرینن لحظه هم گف من جواب منفی میدم اما چرا ی هو تصمیمش عوض شد و زر زیره همه چی خواهش میکنم کمکم کنیدو بهم بگین چی کار کنم تا فراموشش کنم بخدا خیلی فکر تو سرمه ممنون…

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : دوستی

    حالا که رفته و بله رو گفته و همه چیز تموم شده ، پس هرچقدر خودتو سرزنش کنی فایده نداره ، یه مدت سختی میکشیو دلتنگش میشی ، ولی بسپارش دست زمان ، کم کم فراموشش میکنی. یا حداقل عطشت بهش کم میشه.
    به خاطرات خوبتون فکر نکن تا بیشتر عذاب نکشی.
    ویرایش توسط love : 07-07-2015 در ساعت 03:27 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مناظره در مورد دوستی های جنس مخالف
    توسط mahastey در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 101
    آخرين نوشته: 09-02-2019, 08:38 PM
  2. دوستی
    توسط Alisbi در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 28
    آخرين نوشته: 10-13-2014, 11:37 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد