سلام دوستان عزیز،من دختری 27 ساله هستم تو سن 17 سالگی پسرعموم که اونم همسن خودمه بهم ابراز علاقه کرد ومنم بهش علاقه داشتم و ما فقط تلفنی باهم صحبت میکردیم تا اینکه اون بهم پیشنهاد س ک س داد منم عصبانی شدم ورابطه امو باهاش قطع کردم تا اینکه بعد یه سال اظهار پشیمونی کرد و منم بخشیدم وتا دوسال باهم دوستی سالمی داشتیم تا اینکه بهم خیانت کرد منم ترکش کردم بعد مدتی عذرخواهی کرد و گفت اشتباه کردم ولی اینبار نبخشیدم که از راه خانواده اش وارد شد عمو و دختر عموهام التماس کردن که ببخشش و از اونجایی که نمیتونستم رو حرف عموم حرف بزنم بخشیدم بعد مدتی قرار شد که بیان خواستگاری ولی چند روز بعد از تصمیمش بهم زنگ زد که من نمیتونم باتو ازدواج کنم ومن لیاقتت و ندارم و...منم بخاطر ناراحتی و شوکی که اون لحظه بهم وارد شد سکته مغزی کردم بعد از دوسال من با یه پسری آشنا شدم وازاونجایی که معیارهای ازدواج من رو دارن قراره که باهم ازدواج کنیم حالا دوباره سرکله پسرعموم پیدا شده البته از طریق عموم وپافشاری زیاد دارن که من باپسرعموم ازدواج کنم هرچی منطقی جواب عمومو میدم قبول نمیکنه ومیگه یا تو یا نمیزارم زن بگیره فقط تو عروس خونه من میشی،اگه نشی خودم میدونم چکارت کنم!! ناگفته نمونه من با این زن عمو وعموم خیلی همدیگه رو دوست داریم و من نمیخوام بهشون بی احترامی کنم ولی اونا اصلا به حرفای من گوش نمیدن وحرف خودشونو میزنن
لطفا راهنماییم کنید چطوری بهشون بفهمونم که منو پسرشون به درد هم نمیخوریم ومن میخوام بایکی دیگه ازدواج کنم؟