نوشته اصلی توسط
آنیلا
سلام.من یه دختر 27 سالم.به تازگی به هم راه خانوادم به سوید مهاجرت کرد،.قبل از ورود به اینجا نزدیک یک سال قبل با یکی از هم دانشگاهیان که فقط 2 ماه آشنا بودم عقد کردم.یه ازدواج بدون هیچ احساسی.بدون هیچ عشقی.فقط به دلیل داشتن یه رابطه ی یک شبه اونم نه یه رابطه ی کامل .من ترسیدم از آبروم ازینکه اگه با این مرد ازدواج نکنم بی آبرو میشم.ازینکه باید تاوان گناهم با ازدواج با مردی که دوستش ندارم بدم.بدترین شب زندگیم شبی بود که با این مرد عقد کردم.خانوادم کاملا ناراضی بودن.ولی اون میگفت خیلی دوسم داره.منم دلمو خوش کردم به همین حرف.گفتم 50 درصد شرایط درسته بقیش مربوط میشه به منو احساسم.ولی خوب نبود عصبی ترین و بد دهن ترین آدمی بود که تا به حال دیده بودم.اونقدر خودشو خانوادش عذابم دادن تحقیرم کردن که کاریم کشید به روانپزشک آرامبخش.در عرض چند ماه از یه دختر پر شور شور و شاد تبدیل به یه آدم افسرده و بیچاره شدم.ولی بازم نخواستم تموم بشه چون این انتخاب من بود وقتی که کل فامیل گفتن نه من انتخابش کردم پس تاوانش همون بود.تا اینکه اومدم اینجا شرایط جدید بهم گفت واسه خودت زندگی کن .قرار بود اونم بیاد از هر طریقی ولی حالا میگه من نمیتونم اونجا زندگی کنم تک فرزند خانوادم نمیتونم ولشون کنم تو برگرد.چن ماه قبل توی فیسبوک بوک با یه پسر آشنا شدم که از طریق اسکایپ باهاش هر روز حرف میزنم اونم ایرانه.نمیدونم چقد این آدم واقعیه ولی افکارش نگاهش به زندگی رو خیلی دوست دارم اصلا انگار خود منم.اولین باره نسبت به یه مرد همچین حسی دارم اونم با وجود این همه فاصله.میدونه شرایطم و ازم خواست سریعتر از نامزدم جدا شم .حاضر به خاطر من حتی قاچاق بلند شه بیاد.حاضره از خونوادش بگذره با اینکه اونجا اوضاع زندگیش خوبه.مشکل اینه که به هیچ وجه نامزدم منو طلاق نمیده حتی تهدیدم میکنه.خواهش میکنم راهنماییم کنید تا ازین آشفتگی رها شم.همین الان به شدت وابسته آرامبخشم.
با تشکر