نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: چطورزندگی کنم

807
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18828
    نوشته ها
    46
    تشکـر
    2
    تشکر شده 18 بار در 15 پست
    میزان امتیاز
    0

    چطورزندگی کنم

    باسلام خدمت دوستان من توزندگیم گرفتاریهایی دارم میخواستم باشمامشورت کنم خیلی وقته اززندگیم ناامیدم تقریبا بعداز تموم شدن مدرسه متوجه شدم خیلی تنهام دیدم زندگیم چقدپوچه خواهربرادرم همیشه مریضن واین مادرومنوخیلی زجرمیده اخه بابام پول نمیده میگه اوناخوب نمیشن چون چنددفعه دکتربردیم اونارو حتی دکترای متخصص خواهربرادرم کمبودذهنی دارن من بچه اخرخونه ام بابام خیلی سخت گیره بدزبون وعصبی همش مادرم رو دعوا میکنه منم خیلی زجرمیکشم هیچ کاری ازم واسشون برنمیادمیگم شوهرکرده بودم کمکشون میکردم نه خودم اینجالحظه لحظه شاهدبی رحمی بابام بودم افسردگی گرفتم من انتخاب اسونی واسه ازدواج ندارم چون زنم چون فریب خوردم وخیلی پشیمونم خیلی توبه کردم امیدوارم خدامنوببخشه یه جورتجاوزبگذریم تصمیم دارم بامرد زندارازدواج کنم ازین افسردگی دربیام اون ازم خوشش اومده من گفته بودم که شرایطمچطوره میدونه واقعیت زندگیمو زنش خیلی باخداس بااین موضوع کناراومده ولی من نمیدونم جوابش چی بدم ولی ازش جداشدم ولی بهم گفت منتظرم تاهروقت بشه مال خودم بشی ولی من به خانومش جواب رد دادم چون هم مامانم اول راضی نبودهم فامیلام هم میترسیدم ازعاقبتش حرف مردم ودوستام بخاطراینا حتی ازش خوشم اومده بودمجبوربه کنارگذاشتنش شدم ولی پشیمونم الان هرچی فکرمیکنم حصرت ازدست دادنش میخورم اینجاتواین محیط زجراور خیلی سخته واسم نه دوستی نهخوشی کارم شده بیداربشم بیفتم توسایتای مختلف تاوقت خواب ناامیدی دل کاروهمه چیز ازم بریده مادرم میدونه چه بلایی سرم اومده یعنی قضییه فریب خوردنم بااون بی شرف اون حافظ قران بود تومسجدشهرما امام بودجوون بود اماحوس باز امااز شهردیگه بود اون سالها بدترین سالهای عمرم بودمن خیلی بهش اعتمادداشتم اما....حالامادرم موافقه یه جورایی بااون مرد زن دار ازدواج کنم چون چاره ای نمیبینه چون میترسه منودست کسی بده که بفهمه دخترنیستم ولی ائن مرد زند ارمیدونه من وضعیتم چطوره من پول عمل ندارم مشکل خواهربرادرم به اندازه کافی گرفتارشون کرده من نمیخوام باعث زحمت دیگه شون بشم همیشه خواسته هام بخاطراین مشکلات تودلم کشتم حتی اگه دیگران خریدای قشنگ داشتن من به امیدخوشبختی فردامیزاشتم توکنج دلم بقیه میگن بخرماخریدمنمیدونستن دوست دارم ولی نمیتونم حالاشمابگین خواهش میکنم بگین بااین مردازدواج کنم درستهببخشیدطولانی شد

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16653
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    0
    تشکر شده 26 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چطورزندگی کنم

    بعد از مدت هاست که دارم به خودم اجازه میدم پاسخ بدم ، چون دیدم همه ظاهرا خوشحال و هیجان زده از توافق و فقط دارن توی فضاهای مختلف به هم تبریک میگن !! ، مردمی که ساده انگارانه به آینده این مملکت خوش بینن و فک میکنن الان با این اتفاق باید معجزه رخ بده .... اونقد حواسشون پرت میشه که آدم هایی مث تو فراموش میشن ، من نمی تونم به تو مسیر و راه نشون بدم ، چون ذره ای جای تو نیستم و نبودم ولی مطمئنم کسی که تو این فضا و با این مشکلات بزرگ شده بیشتر از هرکس دیگه ای میتونه فکر کنه و برای خودش تصمیم منطقی و احساسی بگیره. نمیدونم چند سالته ولی میدونم میتونی با تحصیل و کار وبدست آوردن شخصیت و اعتبار اجتماعی که همراه با تحمل سختی زیاد و تلاش محقق میشه ، انتقامت رو از همه کسانی بگیری که خواستن بهت ضربه بزنن.""حوا"" جان نشکن و محکم باش و خودت رو ارزون نفروش .... ارزشت بیش از این هاست.

  3. کاربران زیر از miladddd بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18828
    نوشته ها
    46
    تشکـر
    2
    تشکر شده 18 بار در 15 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چطورزندگی کنم

    مرسی اقامیلاد ولی برای من کارکردن محدودیتهایی داره افکارمردم اینجاسنتی هنوز وفرهنگ کارکردن زن براشون هنوزجانیوفتاده ولی درس خوندن بابام اجازه نمیده تاشوهرکنم واگه شوهرم اجازه بده میتونم ادامه بدم یه جورایی خانواده من انگار استقلال ازخودشون ندارن هرچی فامیل بگه قبول دارن

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد