نوشته اصلی توسط
mohammadrs
سلام
من همیشه فکر می کردم آدم خیلی قوی هستم اما الان واقعا فکر می کنم یه کمک نیاز دارم.
با کسی دوست شدم که هفت سال از خودم بزرگ تره.
ایشون با خواهر من هم دوست بودن (با دوست خواهرم دوست شدم) و بعد از اینکه خواهرم از دوستی ما اطلاع پیدا کرد ، برای جدا کردن ما خیلی کارا کرد، مثلا پشت سرش حرفهای زیادی زد ، یکیش اینکه با افراد زیادی رابطه داشته و ... راست و دروغش رو نمی دونم ولی می دونم کاملا هم دروغ نبوده و تا بخش زیادش راست بوده.
برای من این مسائل مهم نیست و اگر بدونم بعد از ازدواج با من می مونه برام کافیه.
من خودم جز خوبی چیزی از این دختر ندیدم. با هم رابطه جنسی هم داشتیم و خیلی نزدیک شدیم. اما بعد از حدود 3 ماه یکدفعه من دچار یه انزوا و افسردگی شدم. طوری که گوشیمو خاموش کردم و دیگه ارتباطم رو با اون دختر قطع کردم.
البته هر روز توی فکرش بودم ولی نمی دونم این رفتارای من از کجا سرچشمه گرفته بود.
همیشه فکر می کردم اگر من بتونم همه چیز در اختیارش بذارم (پسر کاملی باشم) اونوقت می تونم از اونم بخوام که فقط با من باشه و با من ازدواج کنه. ولی چون این شرایط رو نداشتم ، همیشه از خودم عصبانی بودم.
هرچند خیلی از دخترا ، همین شرایط من کافیه، حتی خود اون دختر هم هیچ وقت از کمبود چیزی با من صحبت نکرده. ولی من اعتماد به نفسشو نداشتم.
هر سری هم بحث ازدواج باهاش پیش کشیدم ، گفته هیچ دختری بدش نمیاد با یکی مثل تو ازدواج کنه ولی شرایط سنیمون بزرگترین مانعمونه و کاریش نمی تونیم بکنیم.
یا میگه من اگه با تو ازدواج کنم ، تا 10 سال دیگه تو تو بهترین حالتت قرار میگیری ، ولی من از ریخت و قیافه میافتم ، اونوقت تو به راحتی خیانت می کنی.
من زیاد اهل دختر بازی و ... نیستم ، شاید وابستگی که الان به این دارم ، به خاطر همین باشه.
همه به من میگن باهاش بمون و بعنوان پارتنر س-ک-س بهش نگاه کن.
ولی من حس دیگه ای بهش دارم ، یه دلم میگه دارم خریت می کنم و ارزشش رو نداره (که تأثیر حرف های بقیه هست) یه دلم هم میشگه که دوستش دارم و اگر کنارم باشه آرومم.
اخیرا هم که اصلا نمی بینمش و خیلی کم ( ماهی یه بار) تلفنی صحبت می کنیم ، من خیلی از نظر روحی بهش فشار میاد. همش فکر می کنم اینکه ازش فاصله میگیرم شاید باعث بشه از دستش بدم. از طرفی هم میگم ، اگر شرایطمون به هم نمی خوره و قراره با هم نمونیم ، بهتره زودتر این اتفاق بیافته تا کمتر وابسته بشم و خاطرات کمتری برام بمونه.