نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: اختلاف سنی هفت سال

1137
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19264
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    7
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    اختلاف سنی هفت سال

    سلام
    من همیشه فکر می کردم آدم خیلی قوی هستم اما الان واقعا فکر می کنم یه کمک نیاز دارم.
    با کسی دوست شدم که هفت سال از خودم بزرگ تره.
    ایشون با خواهر من هم دوست بودن (با دوست خواهرم دوست شدم) و بعد از اینکه خواهرم از دوستی ما اطلاع پیدا کرد ، برای جدا کردن ما خیلی کارا کرد، مثلا پشت سرش حرفهای زیادی زد ، یکیش اینکه با افراد زیادی رابطه داشته و ... راست و دروغش رو نمی دونم ولی می دونم کاملا هم دروغ نبوده و تا بخش زیادش راست بوده.
    برای من این مسائل مهم نیست و اگر بدونم بعد از ازدواج با من می مونه برام کافیه.
    من خودم جز خوبی چیزی از این دختر ندیدم. با هم رابطه جنسی هم داشتیم و خیلی نزدیک شدیم. اما بعد از حدود 3 ماه یکدفعه من دچار یه انزوا و افسردگی شدم. طوری که گوشیمو خاموش کردم و دیگه ارتباطم رو با اون دختر قطع کردم.
    البته هر روز توی فکرش بودم ولی نمی دونم این رفتارای من از کجا سرچشمه گرفته بود.

    همیشه فکر می کردم اگر من بتونم همه چیز در اختیارش بذارم (پسر کاملی باشم) اونوقت می تونم از اونم بخوام که فقط با من باشه و با من ازدواج کنه. ولی چون این شرایط رو نداشتم ، همیشه از خودم عصبانی بودم.
    هرچند خیلی از دخترا ، همین شرایط من کافیه، حتی خود اون دختر هم هیچ وقت از کمبود چیزی با من صحبت نکرده. ولی من اعتماد به نفسشو نداشتم.
    هر سری هم بحث ازدواج باهاش پیش کشیدم ، گفته هیچ دختری بدش نمیاد با یکی مثل تو ازدواج کنه ولی شرایط سنیمون بزرگترین مانعمونه و کاریش نمی تونیم بکنیم.
    یا میگه من اگه با تو ازدواج کنم ، تا 10 سال دیگه تو تو بهترین حالتت قرار میگیری ، ولی من از ریخت و قیافه میافتم ، اونوقت تو به راحتی خیانت می کنی.

    من زیاد اهل دختر بازی و ... نیستم ، شاید وابستگی که الان به این دارم ، به خاطر همین باشه.
    همه به من میگن باهاش بمون و بعنوان پارتنر س-ک-س بهش نگاه کن.
    ولی من حس دیگه ای بهش دارم ، یه دلم میگه دارم خریت می کنم و ارزشش رو نداره (که تأثیر حرف های بقیه هست) یه دلم هم میشگه که دوستش دارم و اگر کنارم باشه آرومم.

    اخیرا هم که اصلا نمی بینمش و خیلی کم ( ماهی یه بار) تلفنی صحبت می کنیم ، من خیلی از نظر روحی بهش فشار میاد. همش فکر می کنم اینکه ازش فاصله میگیرم شاید باعث بشه از دستش بدم. از طرفی هم میگم ، اگر شرایطمون به هم نمی خوره و قراره با هم نمونیم ، بهتره زودتر این اتفاق بیافته تا کمتر وابسته بشم و خاطرات کمتری برام بمونه.

  2. کاربران زیر از mohammadrs بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : اختلاف سنی هفت سال

    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammadrs نمایش پست ها
    سلام
    من همیشه فکر می کردم آدم خیلی قوی هستم اما الان واقعا فکر می کنم یه کمک نیاز دارم.
    با کسی دوست شدم که هفت سال از خودم بزرگ تره.
    ایشون با خواهر من هم دوست بودن (با دوست خواهرم دوست شدم) و بعد از اینکه خواهرم از دوستی ما اطلاع پیدا کرد ، برای جدا کردن ما خیلی کارا کرد، مثلا پشت سرش حرفهای زیادی زد ، یکیش اینکه با افراد زیادی رابطه داشته و ... راست و دروغش رو نمی دونم ولی می دونم کاملا هم دروغ نبوده و تا بخش زیادش راست بوده.
    برای من این مسائل مهم نیست و اگر بدونم بعد از ازدواج با من می مونه برام کافیه.
    من خودم جز خوبی چیزی از این دختر ندیدم. با هم رابطه جنسی هم داشتیم و خیلی نزدیک شدیم. اما بعد از حدود 3 ماه یکدفعه من دچار یه انزوا و افسردگی شدم. طوری که گوشیمو خاموش کردم و دیگه ارتباطم رو با اون دختر قطع کردم.
    البته هر روز توی فکرش بودم ولی نمی دونم این رفتارای من از کجا سرچشمه گرفته بود.

    همیشه فکر می کردم اگر من بتونم همه چیز در اختیارش بذارم (پسر کاملی باشم) اونوقت می تونم از اونم بخوام که فقط با من باشه و با من ازدواج کنه. ولی چون این شرایط رو نداشتم ، همیشه از خودم عصبانی بودم.
    هرچند خیلی از دخترا ، همین شرایط من کافیه، حتی خود اون دختر هم هیچ وقت از کمبود چیزی با من صحبت نکرده. ولی من اعتماد به نفسشو نداشتم.
    هر سری هم بحث ازدواج باهاش پیش کشیدم ، گفته هیچ دختری بدش نمیاد با یکی مثل تو ازدواج کنه ولی شرایط سنیمون بزرگترین مانعمونه و کاریش نمی تونیم بکنیم.
    یا میگه من اگه با تو ازدواج کنم ، تا 10 سال دیگه تو تو بهترین حالتت قرار میگیری ، ولی من از ریخت و قیافه میافتم ، اونوقت تو به راحتی خیانت می کنی.

    من زیاد اهل دختر بازی و ... نیستم ، شاید وابستگی که الان به این دارم ، به خاطر همین باشه.
    همه به من میگن باهاش بمون و بعنوان پارتنر س-ک-س بهش نگاه کن.
    ولی من حس دیگه ای بهش دارم ، یه دلم میگه دارم خریت می کنم و ارزشش رو نداره (که تأثیر حرف های بقیه هست) یه دلم هم میشگه که دوستش دارم و اگر کنارم باشه آرومم.

    اخیرا هم که اصلا نمی بینمش و خیلی کم ( ماهی یه بار) تلفنی صحبت می کنیم ، من خیلی از نظر روحی بهش فشار میاد. همش فکر می کنم اینکه ازش فاصله میگیرم شاید باعث بشه از دستش بدم. از طرفی هم میگم ، اگر شرایطمون به هم نمی خوره و قراره با هم نمونیم ، بهتره زودتر این اتفاق بیافته تا کمتر وابسته بشم و خاطرات کمتری برام بمونه.

    دوست عزیز خیلی روشنه شما یا باید پای تمام این مشکلات بمونید و با ایشون ازدواج کنید

    یا اینکه با توجه به شرایطی که گفتید از این رابطه بطور کامل بیرون بیایت تا ایشون هم تکلیفش رو در زندگی بدونه

    اینکه ماهی یکبار هم به ایشون زنگ میزنید اجازه فراموشی این رابطه رو به خودتون و این دختر نمیدید و اوضاع رو فقط برای خودتون سخت میکنید

    بهتره حالا که کات کردید کامل از این رابطه بیرون بیایت و هیچ رابطه ای حتی یک مسیج هم بین شما نباشه

    کمی واقع بین باشید و در احساسات خودخواهانه برخورد نکنید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19264
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    7
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف سنی هفت سال

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    دوست عزیز خیلی روشنه شما یا باید پای تمام این مشکلات بمونید و با ایشون ازدواج کنید

    یا اینکه با توجه به شرایطی که گفتید از این رابطه بطور کامل بیرون بیایت تا ایشون هم تکلیفش رو در زندگی بدونه

    اینکه ماهی یکبار هم به ایشون زنگ میزنید اجازه فراموشی این رابطه رو به خودتون و این دختر نمیدید و اوضاع رو فقط برای خودتون سخت میکنید

    بهتره حالا که کات کردید کامل از این رابطه بیرون بیایت و هیچ رابطه ای حتی یک مسیج هم بین شما نباشه

    کمی واقع بین باشید و در احساسات خودخواهانه برخورد نکنید
    حق با شماست. منم اینو می دونم. ولی من از احساسی که اون به من داره مطمئن نیستم. همش به این فکر می کنم ، اگر من به نیت خیر و صلاح اون از این رابطه بیام بیرون ، و اون دختر کس دیگه ای رو جایگزین من بکنه که با اون هم فقط به خاطر س-ک-س بمونه ، این وسط سر من کلاه رفته! البته این مسأله مهمی نیست و می دونم خیلی مسخرست. بالاخره یا من ایشون رو دوست دارم و این قضیه رو تحمل می کنم ، یا به فکر سو استفاده هستم و مثل بقیه کسایی که تو زندگیش بودن ، منم استفادمو می کنم.
    دکتر خیلی سخته با کسی باشی که شرایط ایشون رو داشته باشه. من اصلا تعصبی نیستم ، ولی باز هم دارم اذیت میشم وای به حال افراد متعصب ...

    پیشنهاد شما برای اینکه راحت تر از فکر ایشون بیام بیرون چیه؟
    خودم می دونم چون دخترای زیادی تو زندگیم نبودم و این با همشون فرق داشته این حس بین ما بوجود اومده. یکی از راه هاش فطعا جایگزین کردنه یه شخص دیگست... ولی متأستفانه من فعلاً اهدافی تو ذهنم دارم که به شدت از نظر زمانی و فکری منو مشغول کردن و نمی تونم یه رابطه جدید رو شروع کنم.
    و حس می کنم ، تا همیشه قراره فکر اون دختر منو عذاب بده. تقریبا همه دوستانمو به خاطرش از دست دادم چون دوستام فکر دیگه داشتن راجع به اون دختر و طرز فکر اونا و بعضی وقتا حرفایی که میزدن منو اذیت می کرد. مطمئنم منظورم رو گرفتید ، ولی بعنوان مثال ، یکی از دوستام میگفت شمارشو بده ما هم یه استفاده ای بکنیم! به هرکس هم می گفتم دوستش دارم فکر می کرد من یه احمقم!
    الان خیلی تنهام و تنها دوستم هدفیه که تو زندگیم دارم ، ولی تحمل کردن این وضعیت خیلی سخته ممنون میشم اگه راهکاری دارید بفرمایید
    مرسی

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19264
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    7
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف سنی هفت سال

    هنوز هر جا میرم و هر لحظه ای که تو زندگیم دارم فکرش عذابم میده. اون داره با کسای دیگه خوش میگذرونه و من عکساشونو تو لاین میبینمو ذره ذره می سوزم ...
    هیچی نمی تونه آرومم کنه، فقط از خودم و از خدام میخوام که بتونم تحمل کنم و کار اشتباهی نکنم که بعدا پشیمون بشم

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : اختلاف سنی هفت سال

    یک شبی مجنون نمازش را شکست
    بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده ای زد بر لب درگاه او
    پر ز لیلا شد دل پر آه او

    گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
    بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

    جام لیلا را به دستم داده ای
    وندر این بازی شکستم داده ای

    نشتر عشقش به جانم میزنی
    دردم از لیلاست آنم میزنی

    خسته ام زین عشق دلخونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم نکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم
    این تو / این لیلای تو ..... من نیستم

    گفت ای دیوانه لیلایت منم.
    در رگ پنهان و پیدایت منم

    سالها با جور لیلا ساختی
    من کنارت بودم و نشناختی

    عشق لیلا در دلت انداختم.
    صدقمار عشق یکجا باختم.

    کردمت آواره صحرا نشد
    گفتم عاقل میشوی اما نشد

    سوختم در حسرت یک یا ربت
    غیر لیلا بر نیامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردی ولی..
    دیدم امشب با منی گفتم بلی..

    مطمئن بودم به من سر میزنی
    در حریم خانه ام در میزنی

    حال این لیلا که خارت کرده بود
    درس عشقش بی قرارت کرده بود.

    مرد راهش باش تا شاهت کنم.
    صد چو لیلا کشته در راهت کنم.


    اما بعد از حدود 3 ماه یکدفعه من دچار یه انزوا و افسردگی شدم. طوری که گوشیمو خاموش کردم و دیگه ارتباطم رو با اون دختر قطع کردم.


    دلیل این انزوا وافسردگی رو نفهمیدید ؟

    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19264
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    7
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف سنی هفت سال

    مثنوی خیلی زیبایی بود.

    دلیل این انزوا وافسردگی رو نفهمیدید ؟
    دلایل زیادی داشت. من از نظر ظاهری طبق نظر بقیه خیلی خوب بودم، اما خودم هیچوقت اعتماد به نفسم زیاد نبوده. یعنی به چهره خودم اعتماد داشتم اما فکر می کردم چیزی که برای دخترایی مثل اون مهمه ، پول هست.
    اون هیچ وقت چیزی به من نگفته بود و نخواسته بود هر وقت هم که خواستم براش خرج کنم اون قبول نکرده بود. ولی من فکر می کردم چون ماشین ندارم ، چون خونه ندارم ، چون ویلا ندارم ، چون پولدار نیستم نمی تونم کاری کنم که به اون خوش بگذره.
    فکر می کردم با این اوصاف اون باید تفریجاتش رو با افراد دیگه ای بگذرونه. و بعضی اوقات و برای بعضی نیازهای دیگش هم پیش من باشه. خودش هم همین رو میخواست ولی من اینطوری نمی خواستم. من میخواستم اون کاملا مال من باشه. از اولش هم به این قصد با هم دوست نشدیم ولی من به مرور زمان ، بهش حس پیدا کردم و می خواستم بدستش بیارم اما نمیشد. به خاطر همین بود که مدتی افسرده شده بودم.
    چون من پول های زیادی به باد دادم و اون موقع همش خودم رو سرزنش می کردم که اگر اون اشتباها رو نمی کردی ، الان وضعت بهتر بود.

    اخیرا به این نتیجه رسیدم که دیدی که من به این رابطه داشتم با دیدی که اون داشت 180 درجه متفاوت بود. اون دنبال خوش گذرونی بود. از طریق دوستش به گوشم رسیده که گفته ای کاش میشد ما ازدواج کنیم ، تا حداقل حفته ای 3 بار رابطه جنسی داشته باشیم و اینقدر به اصطلاح تو کف نباشیم!
    خوب من از این هم ناراحت میشم ، چون من می تونستم اینطوری باشم باهاش خیلی بیشتر از نیازش رو بهش بدم! خودش هم می دونست که می تونم به خاطر همین با من بود ، ولی من طور دیگه ای فکر می کردم ...

    اون دنبال این بود که رابطه جنسیش به راه باشه ، تفریجاتش به راه باشه و به من فقط به عنوان یه کسی که می تونه بخشی از نیاز هاشو براورده کنه نگاه میکرد نه کمتر نه بیشتر...
    اصلا هم براش مهم نبودم.

    هر سری که بهش ابراز علاقه می کردم یا بی پاسخ بود یا یه پاسخ مصنوعی و زوری داشت
    من شرایط سخت تر از این رو گذروندم و الان سالمم ، اما وقتی آدم با خودش مشکل داره ، انگار فشار اون مشکل چند برابر میشه
    همش به این فکر می کنم که چه اشتباهایی داشتم تو رابطه که باعث شده اینجوری بشه! فکر می کنم خیلی اشتباه داشتم هر کاری که کردم به نظرم اشتباه بود.
    نتونستم اونطور که اون میخواد باهاش باشم ... یعنی مثل بقیه ، فقط به فکر این باشم که تا موقعیتش پیش اومد باهاش س-ک-س کنم و اصلا هم به فکر خوشحال کردنش نباشم. به فکر ازدواج نباشم و نتونستم بهش مثل یک (ببخشید) هرزه نگاه کنم! و چون نتونستم اون الان پیشم نیست ...

    ببخشید طولانی شد

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : اختلاف سنی هفت سال

    شما متوجه منظورم نشدید .من میگم خدا خواسته که شما یکدفعه وبدون دلیل تنها رابطه حرامی که داشتید رو به هم بزنید .البته الان به حرف خواهرتون رسیدید وفهمیدید که ایشون شریک مناسبی برای زندگی شما نبوده ونیست .خوش حالم که از قصد اون خانم آشنا شدید .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    22424
    نوشته ها
    61
    تشکـر
    34
    تشکر شده 36 بار در 23 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : اختلاف سنی هفت سال

    سلام به شما
    هر چیزی که آدم رو زیاد به شک بندازه بهتره ازش فاصله بگیرین.
    سعی کنین رفتار گذشته رو تکرار نکنین و دیگه به اون خانوم فکر نکنین.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد