نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: مشکلم با مادرم مرا به سمت خود کشی می برد

1633
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    11900
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکلم با مادرم مرا به سمت خود کشی می برد

    با سلام.
    من دختری21 ساله هستم. سالهاست که به مشکل وسواس فکری مبتلا بودم اما خودم نمیدانستم که این مشکل است و نمیتوانستم به مشاوری مراجعه کنم تا یک روز به سرم زد و رفتم پیش مشاور دانشگاهمون و علایمی که داشتم رو درمیون گذاشتم و با سوالاتی که از من کرد گفت به خاطر خونوادت و خصوصا مادرم هست که این مشکل رو دارم. اصرار کرد با مادرم صحبت کنه و مشکل رو از ریشه حل کنه و هر بار من گفتم نمیخوام از مشکلم با خبر بشه و میدونم اگه بشه وضع بدتر میشه ولی ایشان باز هم اصرار کرد و بالاخره شماره خونمونو گرفت و با مادرم صحبت کرد و هرآنچه نمیخواستم مادرم بفهمه رو بهش گفت... از آرزوی مرگ تا احساساتم و اینکه وقتی به این حال دچار میشم تپش قلب میگیرم و...
    از اون موقع فقط چند روز بود که مادرم با من خوب بود و بعد دوباره شروع شد و حتی بدتر از قبل
    ویرایش توسط nasima : 07-24-2015 در ساعت 02:46 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    11900
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم مرا به سمت خود کشی می برد

    مدتی تحت نظر بودم هم چند جلسه روانشناسی و هم دارو درمانی ولی دوباره افکارم داره برمیگرده. ازتون کمک میخوام.
    ویرایش توسط nasima : 07-24-2015 در ساعت 02:56 AM

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    11900
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم مرا به سمت خود کشی می برد

    خیلی از مشکلاتم و عدم تمرکزهام از همین مشکلم منشا میگیره. اعتماد به نفسمو از دست دادم و نمیتونم تو جمع خودم باشم و حرف بزنم و فقط شنونده هستم حتی اگه بهم حرف بزنن...
    ویرایش توسط nasima : 07-24-2015 در ساعت 02:58 AM

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم مرا به سمت خود کشی می برد

    شاید این مقاله ها کمک بکنه
    شاید به وضعیت شما نزدیک باشه
    http://forum.moshaver.co/f192/%D9%BE...1%DB%8C-19063/
    http://forum.moshaver.co/f192/%D9%BE...96/index2.html

  5. کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16436
    نوشته ها
    102
    تشکـر
    3
    تشکر شده 44 بار در 31 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکلم با مادرم مرا به سمت خود کشی می برد

    عزیزم من الان 28 سالمه و از 18 سالگی ازدواج کردم و از 7ونه پدرم اومدم بیرون. من هم با مادرم مشکلات 1000 برابر بدتر از این رو داشتم و فقط میخواستم از اون خونه فرار کنم.متاسفانه با همین فکر که ازدواج تنها راه خلاصیمه از دیت مادرم یه ازدواج0 صد در صد اشتباه کردم و بعد 5 سال یعنی تو 23 سالگی دوباره برگشتم خونه بابام. و وضعم خیلی بدتر شد با مادر و پدرم. تو اون دوران حتی تا مرز خودکشی و اعتیاد هم پیش رفتم ولی خدا بهم رحم کرد و بعد 6 ماه که از طلاقم میگذشت همسرمو جلو راهم گذاشت و باهاش آشنا شدم و ازدواج کردم و کلا مسیر زندگیم عوض شد و الان اگر همسرم هر بلایی هم سرم بیاره دیگه به اون خونه و طلاق فکر نمیکنم و حتی فکرشم بکنم که قرار باشه دوباره برم پیش مادرم ترجیح میدم بمیرم. عزیزم تو هم فقط از خدا بخواه که یه ازدواج و همسر خوب گیرت بیاد و بری. البته کارا و حرفایی که ازمادرت تعریف کردی پیش کارای مادر من هیچی نیست. فقط یکیشو بهت میگم که روزی هزار بار برام آرزوی مرگ میکرد و میگفت ایشالاه الان که پاتو از در این خونه میزاری بیرون بری زیر تریلی و خبر مرگتو بیارن . از 15 سالگی این حرفارو شنیدم و 1000 بار بدترشو. من حتی با سیم بوکسول کتک خوردم ازشون در حد مرگ. و خیلی کارای دیگه. اینایی که تو گفتی واقعا هیچه در مقابل کارای پدر و مادر من. ولی بازم میگم به خاطر فرار از اونجا تن به هر ازدواجی نده و خودتو بدبخت تر نکن

  7. کاربران زیر از Asal ziba بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    11900
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم مرا به سمت خود کشی می برد

    نقل قول نوشته اصلی توسط Asal ziba نمایش پست ها
    عزیزم من الان 28 سالمه و از 18 سالگی ازدواج کردم و از 7ونه پدرم اومدم بیرون. من هم با مادرم مشکلات 1000 برابر بدتر از این رو داشتم و فقط میخواستم از اون خونه فرار کنم.متاسفانه با همین فکر که ازدواج تنها راه خلاصیمه از دیت مادرم یه ازدواج0 صد در صد اشتباه کردم و بعد 5 سال یعنی تو 23 سالگی دوباره برگشتم خونه بابام. و وضعم خیلی بدتر شد با مادر و پدرم. تو اون دوران حتی تا مرز خودکشی و اعتیاد هم پیش رفتم ولی خدا بهم رحم کرد و بعد 6 ماه که از طلاقم میگذشت همسرمو جلو راهم گذاشت و باهاش آشنا شدم و ازدواج کردم و کلا مسیر زندگیم عوض شد و الان اگر همسرم هر بلایی هم سرم بیاره دیگه به اون خونه و طلاق فکر نمیکنم و حتی فکرشم بکنم که قرار باشه دوباره برم پیش مادرم ترجیح میدم بمیرم. عزیزم تو هم فقط از خدا بخواه که یه ازدواج و همسر خوب گیرت بیاد و بری. البته کارا و حرفایی که ازمادرت تعریف کردی پیش کارای مادر من هیچی نیست. فقط یکیشو بهت میگم که روزی هزار بار برام آرزوی مرگ میکرد و میگفت ایشالاه الان که پاتو از در این خونه میزاری بیرون بری زیر تریلی و خبر مرگتو بیارن . از 15 سالگی این حرفارو شنیدم و 1000 بار بدترشو. من حتی با سیم بوکسول کتک خوردم ازشون در حد مرگ. و خیلی کارای دیگه. اینایی که تو گفتی واقعا هیچه در مقابل کارای پدر و مادر من. ولی بازم میگم به خاطر فرار از اونجا تن به هر ازدواجی نده و خودتو بدبخت تر نکن
    قطعا وضع بدی داشتی واقعا نمیتونم تصور کنم اما یه چیز کوچیک وقتی مدام داره تکرار میشه و هر روز بدتر میشه دیگه تحمل آدم رو تموم میکنه.نمیدونم شاید من نسبت به تو خیلی نازک نارنجیم. ولی من از بچگی با بچه های درسخون کلاس مقایسه شدم با خواهرم مقایسه شدم با دختر داییم خیلیییی مقایسه شدم. باورت نمیشه یه بار یه ماه قبل بود که دعوامون شد میخواستن برن خونه مادربزرگم برای دیدنش. بعد دعوا من رفتم طبقه بالا که دست و صورتمو بشورم برگشتم دیدم نیستن همشون رفتن گفتم حتما تو ماشین منتظرمن آماده شدم رفتم دم دم دیدم رفتن! به بابام پیام دادم به جای دلداری یا حتی یه معذرت خواهی گفت مامانت فکر کرد رفتی بالا از ناراحتی تنها باشی گفت ولش کنید تنها باشه! این همون مادریه که چند وقت قبل به زور منو می برد بیرون...حتی آبرومو جلو مادربزرگمم بردن.نمیدونی به من چی میگذشت تو خونه تنهایی. حتی به روی مبارکشم نیورد. تو حداقل بیرون می ری. ولی من حتی بیرونم نمیتونم برم.تا یه دانشکده دیگه که یه خیابون جدا از دانشکده خودمه برای دیدن استادم میخواستم برم جنجالی به پا کرد و اجازه نمیداد نه اون نه بابام....از بچگی هی جلو همه بدیمو جلو فامیل میگفت! جالبه که کسایی رو به من میگه الگوکن براخودت که بهترین مادرا رو دارن...که این مورد آخری مادریه که یه بار جلو ما به دخترش گفت تو. دخترش گفت تو؟؟ مادر گفت ببخشید عزیزم شما! تا این حد با شخصیت!
    ویرایش توسط nasima : 07-22-2015 در ساعت 05:11 AM

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19413
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلم با مادرم مرا به سمت خود کشی می برد

    سلام من همشو نخوندم ولی چرا اینهمه از کادرت انتظار داری، ببخشیدا ولی شما مادرتو خیلی دوست دار ی که اینجوری شدی
    یکم انتظارتو از مادرت کم کن، حتما مادرت عقل فکری کاملی نداره که با شما جلو همه بد رفتار میکنه، بعدش بحث وجدلت رو باهاش کم کن، کمتر برو سراغ بحث، هرموقع خواست بحث کنه بگو آره مادر تو راست میگی. شاید مادرت هم حس میکنه که درتربیتت کم کاری کرده و متوجه مشکل فکری تو نیست، برای همین اینجوری میخواد بهت کمک کنه.
    ویرایش توسط dokhtar : 07-25-2015 در ساعت 01:26 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد