نوشته اصلی توسط
lozan
قبل از ازدواج که من تهران بودم و اون شهرستان اقدام کردیم نمیدونم دوری راه بود یا خودش نمیخواست ولی حالا که ازدواج کردیم 5روزی میشه شبها میریم شهر نزدیک به شهر خودمون کلاس منم باهاش میرم و یک ساعت و نیم میشینم تو ماشین تا کلاسش تموم بشه 3 روز اومدم تهران بابام عمل داشت اونم ادعا یه شب رفته کلاس قبل ازینکه برم تهران گفتم اونقدرکلاس میریم که یا تو خسته بشی ترک کنی یا من ازپیشت برم اما وقتی اخر هفته سر یه موضوعی دیدم هر کاری هم براش بکنم قدرنشناسه از تهران که امروز برگشتم گفتم به من چه دیگه.خیلی خسته ام احساس میکنم اینهمه گذشت کردم اما فقط بی مهری دیدم نمیدونم امشب با وجود قهر بینمون برم دنبالش واسه کلاس یا ببینم خودش چیکارمیکنه با توجه به شخصیتش فکر میکنم باید همراه داشته باشه لا اقل تا مدتی که با دیدن بقیه خودش هم شروع کنه لطفا راهنمایی ام کنین یه بارم تو دعوا بهم گفت همراهی ات هم فقط 2شبه نه بیشتر دیروزمیگفت جدا بشیم منم گفتم حتما نمیخوام اونقدر خوار بشم که با وجود پیشنهادش ببینه تازه بازم همراهی اش میکنم