نوشته اصلی توسط
نسیم دیبا
سلام روزتون بخیر
من۲سال هست که عقد کردم و هنوز عروسی نکردیم.چندسال با همسرم دوست بودم،ازدواج کردیم همدیگرم خیلی دوست داشتیم،ولی از هفته های قبل عقد کارهای مادرش باعث دعواها زیاد ما شد،خیلی گریه میکردم با دل خوش عقد نکردم هنوزم هرروز رفتاراش یادمه،هیچ وقت با مادرشوهرم بحث یا بدخلقی نکردم و تا الان جلو هم با احترام رفتار،ولی تو این۲سال تمام دعواهای من و همسرم سر رفتارهای مادرش.یعنی تا۶ماه اول که دعواهای وحشتناکی داشتیم که حال من خیلی بد میشد.همسرم همیشه تو این بحث مقابل من درمیاد و باهام میجنگه بدجوری میجنگیم.بهش میگم حتی برای یکبارم شده طرف من باش بگو حق با تو،بخاطر دل منم که شده،بهش میگم با اینکه میدونی خانواده لشتباه کردن اما حار نیستی قبول کنی،بهت اعتماد ندارم تو چطور میگی دیوانه وار دوست دارم،ولی سر این موضوع هیچ وقت پشتم نبودی،ما تمام دعوامون فقط سراین موضوع وگرنه هیچ مشکل دیگه ای باهم تداشتیم،لز دید بقیه هردمون ادم های متشخصی هستیم،ولی این موضوع باعث شده خیلی وقتها حرف طلاق پیش بیاریم.تحمل من دیگه تمام شده چون از بچگی ادم فوق العلاده حساس زودرنج دل نازکی بودم و هستم،کاش میشد مشاوره حضوری میداشتم چون حرفام خیلی زیاده باید همه چیز را بگم.اما هزینه مشاوره ها انقد بالا هستن که ادم نمیتونه،نمیدونم میتونید از این راه کمکی کنید یا نه،خسته شدم از وقتی ازدواج کردم گریه هام خیلی زیلد پرخاشگر بی حوصله خسته شدم،از مادر و خواهرش بدم میاد،چون باعث ناراحتی و تفرقه بین من و همسرم شدن،باعث میشن ما عشقمون کمرنگتر بشه،بخاطر اونا از شهری ک زندگی میکردم بیرون اومدم