نوشته اصلی توسط
شادانپور
سلام وقت بخیر
زنی 43 ساله هستم دبیر متولد تهران سال 72 با توجه به شرایط خاصی که در خانواده ام بود(دعواهای بی انتهای پدر و مادرم) مجبور به ازدواج با یک پسری که تازه ده سالی بود که از روستابه تهران امده بود ازدواج کردم قصد ازدواجم فقط فرار از محیط متشنج خانواده ام بود و بس! و پس از ازدواج بنا به شرایط کاری همسرم به یک شهرستان منتقل شدیم......
پس از گذشت 22 سال از زندگی مشترکمان هنوز همسرم دوست دارد که چتر حمایتش بر سر تمام اعضای خانواده اش اعم از پدر وبرادر و خواهر های بزرگترش و همچنین برادرهای کوچکترش باشد و مانند یک مادر از آنها پرستاری کند بدون هیچ پاداش و چشمداشتی! اونقدر که همسرم به آنها وابسته هست و پیگیر کارای اوناست که اونا نیستن ...محبت های ما اکثر مواقع بی پاسخ می ماند....وظایف ما نسبت به بزرگترها باید تمام وکمال باشد چون ما کوچکتر هستیم!! و در مقابل اگر کوچکترها کم کاری انجام دادند اشکاری ندارد چون ما بزرگتر هستیم و باید ببخشیم!!!خلاصه یک بام و دو هوا
تغییر اولویتی برایش در پس از ازدواج ایجاد نشده چرا که می گوید :من تو دنیا دیگه نمیتونم خواهر و برادر غیر اینا داشته باشم ولی میتونم زن دیگه ایی بگیرم ....
در حالی که من استقلال بیشتری داشته و اولین اولویتم پس از ازدواج همسر و فرزند و بعد خانواده پدریم هست حساب من تو زندگی اینه که محبت کردی محبت ببین ... دوست داشتنت دوست داشته باش....
آنچنان وابستگی به خانواده ام ندارم گر چه آنها را دوست دارم
همواره این تناقض ها (و خیلی از موارد دیگه ایی که ذکر نشد) موجب اختلاف و مشاجره و قهر و آشتی های پی در پی می شد.اکنون که نزدیک به 5 سال است به تهران برگشتیم اختلافات ما بیشتر شده و شکل تازه ایی گرفته .... توقعات همسرم از من نسبت خانوادهاش بیشیر و بیشتر شده و تنها حرفش اینه که به خانواده ی من احترام نمیگذاری در حالیکه من هیچ رفتاری که بی احترامی باشد انجام نمیدهم البته مثل او هم خودم را برای دیکران نمیکشم لازم به ذکر است که تا پارسال در ظاهر به خانواده بنده نیز در ظاهر بیش از اندازه احترام میکرد ولی در پشت سر منتش بر سر من بود!...تا اینکه سال کذشته به یک بهانه واهی روز عید به پدر و برادر و خواهرهایم که برای عیددیدنی امده بودند پیام داد که از خانه من برید بیرون (موقع آمدن مهمانها از خانه بیرون زده بود)!!
در طی این سالها تبدیل به یک فرد لجباز کم طاقت زودرنج حساس و پرخاشگر شده ام از طرفی توقعات و انتظارات ایشان روز به روز بیشتر شده و با کوچکترین بهانه ای قهر میکند وتا هفته ها حرف نمیزند البته بنده نیز کم نیاورده مثل خودش رفتار میکنم
.... و حالا بهانه جدیدش آن است که حق نداری برای پرستاری پدرت بروی(پدر1/5سال است که بیمار بوده و چندین بار تحت عمل جراحی قرار گرفته) و دلیلش :نتیجه رفتارهای خودت است چرا که بنده 10 ماه پیش وقتی خواهرش بستری بوده فقط تلفنی جویای حالش شدم و به ایشان اصرار نکردم به عیادت خواهرت برویم!!!!!!!!!!!!!!
فکر میکنم دیگر باید به طلاق بیندیشم