نوشته اصلی توسط
sahar67
با عرض سلام خدمت شما،بنده متولد 67 هستم و 8 سال ک ازدواج کردم و یک پسر 4 ساله دارم،من با عشق با شوهرم ازدواج کردم علی رغم تمام رنجهایی ک کشیدم وبسیار عاشقانه زندگی کردیم با وجود تمام سختی های مادی و معنوی ولی در زمان بارداری من یک مسئله ای برای دوست شوهرم و خانمش پیش امد ک باعث تلخی زندگی ما شد و کسی تو اون روزها و ماهها درکم نکرد خیلی رنج کشیدم این موضوع تا وقتی ک پسرم بدنیا امد و چهار پنج ماهه شد ادامه داشت و باعث دلسردی من از همسرم شد تا اینکه پسرم یکساله شد و من با یک آقایی آشنا شدم اوایل جهت دوستی بود ولی کم کم بهم وابسته شدیم این آقا هم یک ضربه شدید روحی در زندگی شخصیش دیده بود همزمان با مشکلی ک برای من پیش امده بود وتنها زندگی میکرد و میکنه متولد 69 هستش البته شهر من و اون خیلی از هم فاصله داشت وهیچ وقت نتونستیم همدیگه رو ببینیم ولی روز ب روز علاقه متر میشدیم و خیلی بهم اعتماد داشتیم و داریم ب همدیگه بعد از یکسال همسرم این موضوع رو متوجه شد و گفت ک رابطمو باهاش قطع کنم برای ی مدت کوتاه این کار رو کردم ولی طاقت نیوردم و بهم برگشتیم الان س سال ک با همیم و بعد از س سال من تونستم ی جورایی برای نصف روز ب شهرش برم ببینمش با اینکه اون هیچ وقت ب من یا خودش اجازه اینکارو نمیداد و همیشه میگفت تو زن مردم و مادر ی بچه ای،این داستان جزییات زیاد داره و در اینجا نمیگنجه ک بگم من واقعا عاشقشمو و میخوام در کنارم باشه ولی از طرفی نمیتونم از شوهرم جدا بشم بخاطر بچم بخاطر دیدگاه مردم و حتی ب خاطر خود شوهرم،من آدم معتقدی هستم و با حرام نمیتونم کنار بیام و از نظر شرعی برام مهم ک این آقا ب من تعلق داشته باشه،اینجا کسی هست منو راهنمایی و کمک کنه؟؟؟؟خیلی داغون و کلافم ن خواب دارم ن خوراک روز ب روز لاغرتر میشم،من بیماری آسم دارم و ناراحتی بیماریمو تشدید میکنه فعالیتم زیاد و شاغل هستم