با سلام من از طریق یه ازدواج به سبک کلاسیک با همسرم ازدواج کردم البته دو سال قبل از ازدواج با همسرم تلویحا به خانواده خودم پیشنهاد محیا کردن شرایط ازدواج را دادم که مادرم از روی میل خود دختر دایی بنده را برای اینجانب انتخاب کرد که اصلا چه از نظر طرز تفکر و چه از نظر باورهای دینی به من نمی خورد که بعد از چند وقت با هم بودن الحمدالله از هم جدا شدیم و البته مادرم مجدد پیگیر این موضوع شد که من زیر باذ نرفتم. علی کل حال، دو سال بعد پدرم به خاطر سرطان فوت کرد پدری که من با او روابطی بسیار دوستانه و حتی عاشقانه داشتم طوری که دانشگاه خود و دوره خلبانی خود را که در فرانسه می گذراندم زمانی که فهمیدم اوضاع پدرم از لحاظ اینکه نیاز به کسی جهت گرداندن امور مالی و موارد دیگر همچون بیمارستان بردن گرفتن داروها شیمی درمانی و دیگر موارد را دارد، همه چیز را رها کردم و نزذ پدرم آمدم ، لازم به ذکر می باشد که بنده تنها پسر و فرزند بزرگ خانواده ام هستم که البته دو خواهر دیگر نیز دارم که هر دو ی آنها متاهل شده اند .در زمان بازگشتم به ایران وقتی متوجه شدم که اوضاع مالی خانواده ام به هم ریخته تصمیم گرفتم که خونه پدری خود را که دو طبقه بود بسازم و تبدیل به 10 واحد آپارتمان کوچک کنم که از طریق گرفتن اجاره از آنها اوضاع خانواده را چه از نظر نیاز روز مره مالی و چه وجه مورد نیاز برای شیمی درمانی پدرم را فراهم کنم. متاسفانه پدرم در میانه ساخت این آپارتمانها فوت کرد و شفاها وصیت کرد که نصف خانه از آن مادر شود و بقیه طبق عرف تقسیم گردد. بعد از این اتفاق که من از نظر روحی بسیار بهم ریخت شده بودم و از طرفی نمی توانستم غم دل خود را با مادر و خواهرهایم در میان بگذارم پیشنهاد دادم که مادرم برایم یه زن پیدا کند که به همسر فعلی خود بعد از چند وقت ازدواج کردم از همان ابتدای ازدواج کم و بیش نا سازگاریهای خانواده ام به من و همسرم آغاز شد که مادرم توقع داشت که همچون همان پسر توی خانه شان عمل کنم یعنی در زمانی که جایی می خواستن بروند با بنده خریدی می خواستند انجام بدهند با بنده و الی آخر خانه ایی که بنده اختیار کرده بودم چهار کوچه پایین تر از خانه مادرم بود البته این راه بگویم که دوران نامزدی بنده اکثرا در به اتمام رساندن امور ساختمانی همچون خرید مصالح چک و چونه زدن با کارگرها و شهرداری و پایان کار و خرید و انحصار وراثت و فروش آپارتمانها و تقسیم میراث پدری و خرید آپارتمان برای مادرم گذشت که در آن زمان یکی از خواهر هایم ازدواج کرده بود و دیگری دبیرستانی بود و یک سری از امور مربوط به خواهر بزرگم را علی رغم داشتن همسر می بایست انجام می دادم اموری همچون آوردن ایشان از آرایشگاه و این ور اون ور بردن ایشان و .... چرا که مامان هوای دامادش رو بسیار داشته و می دارد . بنده پس از نه ماه ازدواج به خاطری شغلی که در یکی از کشورهای عربی حوزه خلیج فارس پیدا کردم ایران را ترک کردم به آنجا رفتم , همسرم که از یک خانواده غریبه بود علی رغم این شرطی که با من قبل از ازدواج در رابطه خارج نشدن از تهران جهت زندگی کرده بود به راحتی با این اتفاق کنارم آمد و در سه سال اولی که من به کشور قطر سفر کردم با من در بدترین شرایط زندگی کرد شرایطی که ما در یک خانه ایی زندگی می کردیم که وقتی باران می آمد از سقف خانه آب می چکید اما مادرم که هنوز من را به عنوان یک پسر متاهل قبول نکرده بود زیاد از این ازدواج راضی نبود و سر اتفاقهای مختلف رفتار جالبی انجام نمی داد که در زمانی که همسرم برای اولین بار داشت در قطر به من ملحق می شد در فرودگاه بسته پسته ایی را که مادرم به عنوان تو راهی آورده بود با عنوان این مطلب که دست شما درد نکنه گرفته بود و از بابت نداشتن جا به خاطر اضافه بار به پدرش داده بود که بعدا از او بگیرد که همین موضوع عمالی شد که مادرم بهش بر بخورد و زی یک سال آول با او صحبت نکند در همین وقتی ما به قطر می آمدیم یک واحد را خریداری کردیم نزدیک خانه مادر در تهران و از خانه پدری هنوز یک واحد از قسمت من و خواهر هایم مانده بود که به مادرم وکالت تمام و کمال از جهت فروش آن آ÷ارتمان دادم و مادرم از جهت خریذ آپارتمان برای خواهر کوچکم بدون ازاطلاع من خونه را فروخته بود و سهم من را در بانک .ذاسته بود و که بعد از شش ماه که من به خانه برگشتم از این بابت مطلع شدم که به خاطر اینکه این موضوع را از خانم خود لاپوشانی کنم این موضوع را به او نگفتم که زمانی که بعد از متولد شدن فرزند اولم مادرم به قطر آمد بهشون سپردم که بگن نفروختم که بده ها یه جوری این کار اشتباه ممانم رو اصلاح کنم که وقتی در یک مشاجره لقظی این قضیه رو به خانومم گفتم او بسیار ناراخت شد و از اون موقع به بعد خیلی به من بی اعتماد شد الان حدود ده سال هست که ما قطر هستیم و ارتبط همسرم با خانواده ام بهتر نشده که بسییار بد تر شده و علت آن به خاطر آخرین اشتباه عمدی و یا سهوی خانواده ام از بابت دعوت نکردن من و همسرم در زمان خطبه عقد قبل از جشن نامزذی خواهر کوچیکم بوده است که البته وقتی همسرم با ناراحتی تمام به آنها مطرخح کرد که چرا این کار رو با ما کردید ایشان در جواب در حالی که رویش به من بود گفت که من به زنت گفتم او به شما نگفته است و در در شرایطی بود که من می خواستم این جشن را ترک کنم و ایشان جلوی این کار را گرفت که خواهر هایم بعد از عروسی از بابت برخورد نسبتا تندی که همسرم از این بابت کرد ترک رابطه کردند که البته در میان مادرم هم همکاری کرد بعد از چند وقت که من به همسرم شک داشتم که او می دانسته و من رو عمدا به مراسم غقد