نوشته اصلی توسط
مینو99
27 سالمه دخترم. هیچوقت فکر نمی کردم یک روزی انقد آرزوی مرگ کنم تنهام این روزا. امروز از دست پدرم خیلی کفری شدم و دعوای وحشتناکی با هم کردیم برای اولین بار تو روش وایسادم و جواب بددهنیاشو دادم الان خودم پشیمانم اما خیلی از دستش عصبانیم . چون من تک دخترشم خیلی برای ازدواجم سخت گیری میکنه و باعث شده تا این سن ازدواج نکنم. با این اوضاع خراب خب طبیعیه که خواستگار دارم و بعد از یمدتم کسی پیدا میشه پدرم مخالفت میکنه میگه حتما باید کارمند باشه. بخدا دارم دیوونه میشم هیچ کسم نیست باهاش درد و دل کنم . با حرف زدن به پسری که خیلی دوستش داشتم و دو بارم اومد خواستگاریم باعث شد ازش جدا بشم در صورتی که خودش میخواست باز بیاد خواستگاری من رابطه رو تموم کردم و پدرم نزاشت من با خواستگار بعدیمم ازدواج کنم. بازم بخاطر کار و یکسری مسائل دیگه. من تحصیلاتم ارشده و درسمم خیلی خوب بوده اما نتونستم کار پیدا کنم. الان با تحصیلات ارشد نه کار دارم نه ازدواج کردم . همه میگن قیافم خوبه اما خواستگار کم دارم. نگید برو مسجد و اینجاها که نمی تونم اصلا چون محجبه نیستم و اهل محلم بفهمن مسخره میکنن. اگه خودکشی گناه نبود تا الان خودمو خلاص کرده بودم همه دوستام و فامیلا ازدواج کردن و من موندم با این پدر سخت گیر که نمیدونم باهاش چکار کنم .امروز خودمو تو اتاق حبس کردم و اعتصاب غذا کردم خودزنی کردم دیگه نمیدونم چکار کنم...امیدوارم زودتر مرگم برسه راحت شم.