سلام
در جایی مشغول به کار بودم . یکی از دخترهایی که همکارم بود نظرم رو جلب کرد و با ایشون دوست شدم
با توجه به شناختی که بین ما ایجاد شد ایشون رو برای ازدواج مناسب دیدم و بینمون علاقه هم ایجاد شد.
چون تو اون شرکت کارمند بودم و
آینده شغلی مناسبی هم نداشت و مشورتی که با ایشون داشتم و اینکه اگر در شرایط کاری فعلی خودم به
خواستگاری ایشون برم خانواده ایشون مخالفت خواهند کرد و اینکه مقداری زمین اطراف تهران دارم تصمیم گرفتیم که از شرکت بیام بیرون و با وام برای خودم روی زمین کار کنم و بعد از گرفتن وام و شرایط اقتصادی سال ۹۰ بعد از مدتی کارم نگرفت و مجبور به جمع کردن کارم شدم
خلاصه داشتم خونه میخریدم که برای پرداخت بدهی بانک مجبور شدم پولی که برای خونه جمع کرده بودم بعلاوه مقداری قرض و قوله رو بدم به بانک
زمانی که قصد خرید خونه داشتم با ایشون میرفتیم خونه میدیدیم و من که خوشحالی ایشون رو میدیدم و عشق شدیدی که بهش داشتم و دلم نمی خواست ناراحتش کنم بزرگترین اشتباه رو کردم و به ایشون موضوع بازپرداخت بدهی بانک رو نگفتم و پیگیری ایشون برای خرید خونه موجب شد اشتباه دوم و بدتر رو انجام بدم و بگم خونه ایی که ازش خوشمون میومد رو خریدم .
از اونجایی که تو فشار شدیدی واسه دروغی که گفته بودم قرار داشتم و همچنین خواستگارایی که برای اون میومد مادرم رو برای صحبت با مادر ایشون فرستادم و اونجا بود که مجبور شدم اعتراف کنم.
دختر که خیلی از من ناراحت بود باهام قطع رابطه کرد و من که واقعاً شرمنده و پشیمون بودم با پادرمیانی مادرم و با توجه به علاقه ایی که بین ما بود بعد از یکی دو هفته معذرت خواهی ایشون منو بخشید و من هم برای جبران تلاش کردم و با یکی از فامیل نزدیک که تو بازار چندتا مغازه داشت شروع به کار کردم و تو یه پاساژ نو پا شراکتی ۲ سهم من و ۴ سهم فامیل یه مغازه خریدیم که در اختیار من بود و چند ماه که گذشت با خانواده رفتیم خواستگاری و خانواده ایشون گفتن که شراکت با سهم کمتر نمیتونه تضمین تداوم کار باشه و خواستشون حداقل سهم مساوی بود که خلاصه مورد توافق فامیل خیلی نزدیک قرار نگرفت و من سهمم رو به فامیل فروختم و برای خرید یه مغازه کوچیکتر اقدام کردم و با توجه به اینکه پولم کافی نبود قرار به خرید شرایطی شد و در خلال این قضایا بعد از قول نامه قیمت مغازه یه مقدار بالا رفت و فروشنده طلب پول بیشتر کرد و خرید مغازه بهم خورد
این پروسه بعد از خواستگاری حدود ۶ ماه طول کشید و دختر مورد علاقه بنده با توجه به یکی دو خواستگار خوبی که داشت و جواب منفی بهشون میداد و فشار مادرشون بهش و ناراحتی مادرش و وابستگی شدید به خانوادش و از طرفی شرایط بدی که برای من پیش اومده بود و دوندگی صبح تا شب من و در نتیجه کمتر صحبت کردن و دیدن همدیگه و تاثیرات این قضایا یک مقدار از اون حالت رومانتیک و مهربون همیشگی فاصله گرفته بود و بعضی وقتها احساس میکردم تو صحبتهامون دچار سوء تعبییر میشه پیشنهاد دادم برای جلوگیری از خراب شدن احساسات قشنگمون نسبت به هم و جلوگیری از اینکه تو ناراحتی حرفی زده بشه که موجب رنجش طرف مقابل بشه مدتی با هم صحبت نکنیم و تو این مدت من بتونم شرایط کاریم رو اوکی کنم
شبانه روز تلاش کردم و بعد از ۴ ماه یه شرکت تاسیس کردم و مشغول صادرات شدم از نظر کاری و مالی اوضاع روبراه شد و با ایشون تماس گرفتم که جوابم رو ندادن
به مادرم گفتم با مادرشون تماس گرفت و مادر ایشون گفت که فهمیده من قبلاً به دخترش دروغ گفتم و چون من سر دخترشون کلاه گذاشتم ایشون مخالف ازدواج ما شده
با اصرار من و اینکه دختر جواب تلفن من رو نمیداد یه ماه بعد مادرم دوباره زنگ زد و از مادر ایشون خواهش کرد که اجازه بدن دوباره بریم خواستگاری که مادر ایشون گفتن دخترشون نامزد کرده و دیگه من تماس نگیرم
من که نمیتونستم این حرف رو قبول کنم صبح تا شب میرفتم نزدیک خونشون که بتونم ببینمش باهاش صحبت کنم ولی نتونستم ببینمش بعد از حدود ۵۰ روز و اینکه کلی اس ام اس میدادم و ازش خواهش میکردم جواب بده دیدم بهم زنگ زد با خوشحالی جواب دادم که دیدم با لحن عصبانی ازم خواست دست از سرش بردارم و گفت که حتی الان دیگه عقد کرده و دیگه نمی خواد ببینتم و دلیلش هم اینه که من دروغ گفته بودم و بهم اعتماد نداره
البته منو بخشیده بود و بعد از اون قضیه بارها ابراز علاقه بهم کرده بود و اصرار به اینکه زودتر شرایطم رو درست کنم تا بتونیم ازدواج کنیم داشت و حتی دو خواستگار خیلی قدر رو با بهانه های الکی بخاطر من رد کرده بود ولی دقیقاً همون حرفهایی رو که مادرشون به مادرم گفته بود رو به من زد و حتی اجازه اینکه من صحبت کنم رو نداد و آخرش هم بغض کرد و گریه کرد و قطع کرد
من البته دو ماه دیگه نیز یواشکی آمار گرفتم نه نامزدی دیدم نه شوهری واسه همین دوباره اس ام اس دادم که مادرشون فرداش با ناراحتی بهم زنگ زد و من براشون تمام کارهایی رو که تو این مدت انجام دادم رو گفتم و همچنین دلیل و شرایطی که موجب دروغ گفتنم شده بود و از احساسم نسبت به دخترشون و احساس دخترشون نسبت به خودم و انگیزه هایی که برای خوشبختیمون دارم و همه و همه گفتم و ایشون که آروم شده بود گفت که با این حال دخترش چون ازدواج کرده دیگه باید قیدش رو بزنم ازم قول گرفت که دیگه نه زنگ بزنم نه اس ام اس بدم
الان ۶ ماه از قولی که دادم میگذره و من کاملاً به قولم پایبند بودم ولی از اونجایی که ۶ ماه هست هر شب دم خونشون میرم تا ببینم با کی ازدواج کرده و کسی رو ندیدم و اینکه دختر هنوز با پدر و مادرشون زندگی میکنه و مهمونی میرن و اگه حتی نامزد کرده بود لا اقل یک بار نامزدشون باید شام خونشون مهمون باشه ولی نبوده نمیتونم با این قضیه کنار بیام و اصلاً فکر میکنم نامزدی وجود نداشته باشه.
یک چیز دیگه هم اینه که دو تا چیز رو چشمهای انسان نمیتونه پنهان کنه
۱. دروغ
۲. عشق
من ۵ سال عاشق بودم و عین ۵ سال عشق رو تو چشمای معشوقم دیدم .
(اینو گفتم که اشتباه قضاوتش نکنیدو نگید خوب دوستت نداره یا نداشته)
در ضمن من آرزو و هدفم ازدواج باهاشه و میدونم که انگیزه و توان ساختن یه زندگی فوق العاده خوب رو برای جفتمون دارم
حالا اگر کسی میتونه منو راهنمایی کنه که چی کار کنم واقعاً ممنون میشم
لطفاً راهنمایی غیر منطقی و افسانه ایی نکنید
فکر کنم این همه توضیحات نوشتم بتونه یه درک تقریبی از شرایطم رو منتقل کنه
در ضمن اگر خانمها راهنمایی کنن خیلی بهتره چون فقط خانمها میدونن یه دختر که واقعاً یه نفر رو دوست داره چرا و تحت چه شرایطی از عشقش میگذره
و آقایون وقتی واقعاً عاشق باشن تحت هیچ شرایطی از عشقشون نمیگذرن
ازتون ممنونم