سلام.من حدود 12 ساله که ازدواج کردم مدتی میشه که بخاطر اختلافات شدیدی که بین من و همسرم ایجاد شده میل شدیدی به تنها زندگی کردن پیدا کردم اصلا دیگه دوس ندارم با کسی ارتباط یا رفت و آمد داشته باشم با هر بهانه ای از همه دوری میکنم .از همسرم بدم اومده وقتی زمان برگشتت به خونه نزدیک میشه غم بزرگی تو دلم میشینه .برعکس از وقتی این حالتای منو دیده بیشتر خودشو به من نزدیک کرده و این برای من عداب آورتر شده تحملم کم شده.
یه پسر ده ساله دارم که توجهم به اونم کم شده
هرچی سعی میکنم که ازاین حالت خارج بشم یه زمان خیلی کوتاه بیشتر طول نمیکشه خودمو با کار خونه مشغول میکنم ولی باز میرم تو فکر
دوست دارم برم یه جای دور که هیچکس بهم دست رسی نداشته باشه
دوست دارم مستقل زندگی کنم
از اینکه شوهرم همیشه نگرانم بوده خسته شدم
بارها بهش گفتم تو با ادامه زندگی با من خودتو نابود میکنی و از زندگیت هیچ لذتی نخواهی برد منو ول کن برو دنبال زندگیت ولی قبول نمیکنه و همش میگه میخوام تورم خوشبخت کنم در حالی که من خوشبختی خودمو در تنها و مستقل زندگی کردن میبینم
دوست دارم هروقت اراده میکنم برم هرجایی که دوست دارم بدون اینکه کسی نگرانم باشه
میدونم این حالات طبیعی نیست ولی من بدجور درگیرش شدم
پیش مشاورم رفتم ولی کمکی نشد بهم همچنان فکر استقلال ذهنمو تسخیر کرده