با سلام
اول بگم من سوالم رو در چند فرم پزشکي مطرح کردم که بتونم به نتيجه ايي برسم
اميوارم بتونم اينجا کمکي بگيرم
زياد توضيح نميدم تا خواننده حوصله خوندن داشته باشه
اين مشکل رو هم من دارم هم خانومم . دقيقا مثل هم
وضعيت :
متاهل
سن من 37
خانومم 33
بچه : يه دختر 9 ساله
...........
کارم مشاور املاک و خانومم خونه دار
مشکلي که داريم
خاونمم از يک سال پيش و من از يک هفته پيش
نوع بيماري :
يک هفته پيش تو خواب ساعت 5 صبح بيدار شدم . ديدم نميتونم بخوابم و خيلي سرحال هستم . و همينطور که بيدار شده بودم ديدم دلهره دارم. ديدم دلشوره عجيبي افتاد تو لم . بلند شدم نتونستم بخوابم . بلند شدم رفتم رو پشت بوم . ديدم لحظه به لحظه داره بدتر ميشه . اصلا نميتونستم ذهنم رو جمع کنم . اينگار داشتم ديوانه ميشدم . ميخواستم داد بزنم . ترسيده بودم و گفتم دارم ميميرم. اومدم پايين و خانومم رو بيدار کردم و رفتيم درمانگاه که ارام بخش بهم بزنن. همون موقع فهميدم که منم مثل خانومم شدم
حالا خانومم :
يک سال پيش اونم همچين مشکلي رو تو خواب سر صبح تجربه کرد . ولي با کمي فرق. اون دست و پاهاش خشک ميشد و تپش قلب زياد و همين استرس زياد و دلهره بسيار بالا
از زماني که خانومم اينجوري شد با تحقيقاتي که کرديم فهميديم اين مريضي عصبي با نام پانيک است . دکتر اعصاب و روان خانومم رو بردم اون زمان يه قرص بهش داد و گفت استرس و غم و غصه اينجوريت ميکنه . خلاصه دارم و که مصرف نکرديم چون ترسيدم تو دارو گير کنم و کلا از دارو هاي اعصاب ميترسم . يعني همه ميترسن
حالا برداشتي که خودمون داريم :
ما 13 ساله ازدواج کرديم و خيلي درگير مسائل خانوادگي بوديم . از طرف خانواده من . از مادر و خواهر و .... دلگير بودم . همون درگيري هاي خانوادگي و خانومم رو اذيت ميکردن . با تمام عاطفه و عشقي که به همشون دارم ولي زياد با من خوب نيستند و .....
کلا اين موارد احساسي و همين حرف زدن هاي هر روز تو خونه از صبح بگير تا شب که ديدي فلاني فلان کرد و... همينطور غصه خورديم . همش تو خواب درگير بودم و.... تا خلاصه از يک جامون زد بيرون
چيزي که مشخصه دوتاييمون يک بيماري رو گرفتيم و همش هم به خاطر اين حرف هاي پوچ و بي ارزش بود که ميزديم و خودمون رو ديوانه کرديم
الان مشکلي که داريم اينه :
اولا که خودمون رو درست کرديم و قول داديم که هيچ چيزي ما رو ناراحت نکنه . يعني از لحاظ غصه خوردن و ادامه دار بودن ديگه تموم شد . داريم بيرون و درون ميريم و خودمون رو سرگرم ميکنيم . ولي هنوز اين مريضي با ما هست .
چيزي که از اين بيماري خيلي اذيتمون ميکنه : احساس افسردگي و نا اميدي هست . هيچي خوشحالمون نميکنه . البته وقتي ميگيره . در طول روز همش درگير نيستيم ولي وقتي ميگيره اينجوري ميگيره که :
احساس دلهره و دلشوره و مخصوصا اينکه هيچي خوشحالمون نميکنه و همش درگيريم . مخصوصا که ميترسيم ديوانه بشيم . ميترسيم کارمون به بيمارستان و تيمارستان بکشه . ميترسيم دارو بخوريم
اين تمام مشکلات ماست . دقيقا هر دو تا يه جور
حالا درخواستي که دارم اينه که اولا دوستان و پزشکان عزيز نوع و اسم اين بيماري رو بگن و راه حل و راه درمان رو ميخواستيم
و اينکه درمان ميشه ؟ امکان داره با دارم درمان بشه و يا دارو نخوريم هم ممکنه درمان بشه ؟
چون دارو مصرف نميکنيم. خواب خوبي داريم . شب خوب ميخوابيم
یک بار دیگه مشکلاتی که الان داریم :
در طول روز یکدفعه میاد سراغون دلهره. دلشوره . هیچی خوشحالمون نمیکنه
پشت سر و کتف درد میگیره. دست سمت چپ درد میگیره. و کلا کوفتگی و خستگی میاد بعدش
دوستان و پزشکان عزيز ممنون ميشم