نوشته اصلی توسط
sara68
با عرض سلام و خسته نباشید
من و شوهرم 6 ماه از زمان عقد مون می گذره، امسال می خوام دکترا بخونم. خودش هم اصرار داره که بخون من ازت انتظار دارم که امسال حتما قبول شی. از طرفی وقتی اون میاد خونه ما کسی نیست کع خونه رو نظافت کنه چون پدر که همش سر کاره برادرم هم مریضه . ضمنا مادرم هم درد پا هستش به طوری که مدام باید بره فیزیوتراپی. در نتیجه مادرم انتظار داره که وقتی شوهرم میاد من همه کار های خونه رو انجام بدم واسه همین من اصلا به درس ها نمی رسم از طرف دیگه هم شوهرم میگه درس بخون باید دکترا قبول شی.
بهش میگم من تا زمانی که این رفت و امد ها باشه نمی تونم درس بخونم. از طرفی برام سخته که تو رو نبینم. پس دیگه بیا بریم خونه.
اونم میگه همه دوستای من یک سال و خورده ای عقد کرده بودند واسه چی تو و مادرت اینقدر اصرار دارین که زود بریم خونه. اگه اونا نمی تونن خب کارگر بگیرن که تو بتونی درس بخونی. البته اون ادم خیلی منطقی هستش و این حرفش بیشتر به خاطر یه سری دخالت های مادرم و انتظارات بیش از حدش از شوهرم هستش
شما میگین من چی کار کنم؟به حرف کی گوش بدم اخه؟
واقعا دیگه خسته شدم.
من همش به شوهرم هم میگم بیشتر این اختلافات و دخالت ها ناشی از همین طولانی شدن دوران عقده ولی باز هم فایده ای نداره