حدود ٢ ماه پيش با مردي اشنا شدم كه بعد از چند روز متوجه شدم زن دارد و در حال جدا شدن است.طبق قراري كه همان روز با هم گذاشتيم قرار شد من در كنار اوباشم وكمكش كنم تا بتواند راحت تر جدا شود چون اين مرحله از زندگي را من خود تجربه كرده بودم و روز اول اشنايي به او گفته بودم كه من يكبار ازدواج كرده ام و قرارشد اين مشكل با گذشت ٣ تا ٤ ماه اينده حل شود بعد از گذشت ١ ماه متوجه شديم كه همسرش باردار است ولي او همچنان اسرار به جدايي دارد و ميخواهد كه اين بچه هم بدنيا نيايد ولي همسرش و اطرافيان او قبول نميكنند به همين خاطر جدايي او هر روز به تاخير ميافتد.
چند نكته در اين رابطه وجود دارد.هر دوي ما شديدا بهم وابسته شديم و بهم علاقه داريم.اگر اين بچه بدنيا بيايد خانواده من با ازدواج ما موافقت نميكنند.سوالي كه براي من پيش ميايد اين است كه چه چيزي اين مرد را از زندگي اين قدر خسته كرده حاظر به از بين بردن اين بچه و جدايي شده.
رفتارهايي كه تا اين ندت از او ديدم بسيار خوب و مناسب بوده و هنوز نتوانستم از رفتارهايش ايرادي پيدا كنم ولي وجود مشكل بزرگي كه هست همه چيز را خراب ميكند