نوشته اصلی توسط
منصور صنعت
با سلام وخسته نباشید من یک ماه و نیم قبل یک سفر خارجی داشتم گه وقتی برگشتم بعد از 5 روز شبش پسر همسایه ما اومد گفت دیشب خانومت با یک مردی تا ساعت 6 صبح تو خونه تنها بوده و تو از همه جا بی خبری من همونجا خشک شدم چیزی نگفتم اومدم بهش گفتم گذاشت به سر وصدا رفت بیرون از خونه ساعت 12 شب همون مرتیکه زنگ زد گفت بیا مردونه کارت دارم منم رفتم ببینم چی میگه داستان رو گفت گه من دوست دوست زین شما بودم و همسرم این داستان دوستشو بهم گفته بود و خلاصه به همه چیز قسم خورد گه من دستم به همسرت نخورده اگه من با ااین کاری میکردم نمیدونم پیشت و تموم شد واومدم خونه من دیگه واقعا حالم بد بود هر روز تو این یک ماه و اندی دعوا داریم خودم خسته شدم اونم خسته شد ه واقعا نمیدونم چیگار کنم چومند شب پیش گه گفتم میخوام برم پرینت نوشته های موبایلتو بگیرم گفت بهش گفتم دوست دار م و بهت علاقه مند شدم و از این حرفها ومن بیشتر شک کردم گه اون شب بین اینا چه اتفاقی افتاده خودش قسم و ایه میخوره دستم بهش نخورده من باور نمیکنم دارم تو این توهم میمیرم اخه زن من از نظر جنسی خیلی زن سردی هست و بخدا نمیدونم دارم سنگ کب میکنم دیوانه شدم وقتی از خارج اومدم 87 کیلو بودم الان شدم 83 کیلو کمکک کنید باید چیگار کنم بخدا دارم دیوانه میشم به هیچ کسی هم نمیشه بگم دخترم گناه داره واقعا این نصاف هست نمیدونم