سلام
چکیده ی داستان :
یه,بنده خدایی بود من همیشه برای مشکلات,رایانه ایش تپ هر وقت(حتی لنگ ظهر) کمکش میکردم بدون منت تازه همون حین هم نحوه ی حل مشکلشم بهش میگفتم
گذشت و .........
تا اینکه یه لنگ ظهری اومد(ماجرا ماله خیلی پقت,پیشه شاید ۴-۵ ماه,پیش) با اعصاب سگی پیشم(لغت مناسب تر و نزدیکتر,و,بهتر پیدا نشد.ببخشید) سوار موتورش شدم,برن,خونشون,کمکش کنم بد حرف میزد مزخرف میگفت و کار منو تو رفتارش انگار وظیفمم میدید(نگفت ولی رفتارش اینو میگفت) تا جایی که من توی برگشت دم,هونمون,که,بودم قبل از رفتنش بهش گفتم دیگه من هیچوقت این لنگ ظهر اگه اومدی عمرا کمکت کنم و اونم تو عین پر رویی گفت :"تو میای"
نا گفته نماند خود طرف هم زیاد نرمال نیست و بین حرف منطقی و زور خود زور رو ترجیح میده (منم با دید مثبت حتی به این دسته آدم ها هم کمک میکنم (ریا نشه))
حالا من میخوام ببینم تو دور بعد (اگه اومد) بهش رک و راست بگم نه نمیتونم (چون با محبت همیشگیم انگار پر توقع و پر روش کردم)؟! یا اینکه با دروغ برای انجام ندادن خودمو راحت کنم ؟! اگرم نظر دیگه ای.دارید برای راهنمایی بگید