نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: سرد مزاجی

2048
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20465
    نوشته ها
    23
    تشکـر
    3
    تشکر شده 6 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    سرد مزاجی

    من چرا اینجوری شدم چند وقته لباس مشکی تنم هست به خاطر فوت یه عزیزی حدود 3 ماه هست و قلبم توی خواب خیلی درد می گیره اکو رفتم گفتند قلبم چیزیش نیست و از استرس هست

    موقع رابطه از وقتی ازدواج کردیم تا به حال همیشه با یه داستان های تخیلی توی ذهنم به ارگاسم می رسیدم و شوهرم هم راضی بود البته اینو نمی دونه و فکر نمی کنم اشکالی هم داشته باشه چون معروفه که خانم ها بیشتر از لحاظ روحی باید آماده بکنند خودشون رو خوده همسرم هم معمولی هست از لحاظ مزاجی ...


    الان حدود دو ماه می شه که اصلا به هیچ عنوان میلی ندارم و اصلا هیچ تخیلی توی ذهنم نمیاد انگار توی این ده سال ته کشیدن ..... دیگه ماجرایی نمی تونم توی ذهنم بسازم


    کلن هیچ فکر و خیالی بهم اثر نداره و اصلا یخ یخ یخ شدم کلن هیچ میلی ندارم هیچ حسی موقع رابطه اصلا به ارگاسم نمی رسم و متأسفانه در کمال صداقت به شوهرم هم فهموندم و اونم خیلی ناراحته و براش مهمه که

    اینجور نباشه و

    نمی دونم چه کنم خجالت می کشم پیش یه دکتری برم کسی رو هم در ضمن نمی شناسم که بتونه بهم کمک کنه
    می گم حالا چند تا دکتر باید برم تا مثلا طرف که یه خانم هم باشه بتونه راهنمایی ام کنه

    موقع رابطه همش از اول تا آخر نگران اینم که نمی شه و همسرم هم که همش منتظر این قضیه است .... اعصاب برام نمونده ....


    برای خودم اصلا مهم نیست چون هیچ میلی ندارم ولی از بابت شوهرم خیلی نگرانم ...... حدود چهل سال شده م می گم شاید به خاطر سن و سالم باشه هر چند ظاهرم اینجور نشون نمی ده ولی پیش خودم می گم شاید بالا رفتن سن ام هست و .....
    امضای ایشان


  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17406
    نوشته ها
    124
    تشکـر
    81
    تشکر شده 173 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : هیچ میلی ندارم .................

    سلام
    فکر کنم یادتون رفت سنتونو بگید ؟؟؟؟
    دوماه قبل ِیا آخرینن نزدکیتون اتفاق خاصی افتاد که سر شدید ؟؟
    خودتون فکر میکنید دلیل این سردی چی باشه ؟؟
    امضای ایشان

    سایت من TexPic.ir

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19871
    نوشته ها
    60
    تشکـر
    170
    تشکر شده 68 بار در 39 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : هیچ میلی ندارم .................

    نقل قول نوشته اصلی توسط ReepaaR نمایش پست ها
    سلام
    فکر کنم یادتون رفت سنتونو بگید ؟؟؟؟
    دوماه قبل ِیا آخرینن نزدکیتون اتفاق خاصی افتاد که سر شدید ؟؟
    خودتون فکر میکنید دلیل این سردی چی باشه ؟؟
    گفتن که چهل سالشونه

  4. 2 کاربران زیر از sasan88 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17406
    نوشته ها
    124
    تشکـر
    81
    تشکر شده 173 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : هیچ میلی ندارم .................

    اوووپس درسته آخر مطلب نوشته بودن دقت نکردم ...
    خوب از اونجایی که از خانم ها کمک خواستید بهتره که من نباشم تا ی وقت معذب نشید ...
    امضای ایشان

    سایت من TexPic.ir

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21119
    نوشته ها
    255
    تشکـر
    252
    تشکر شده 188 بار در 121 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : سرد مزاجی

    خب کاملا مشخصه که این سرد مزاجی ناگهانیتون به خاطر مشکلات روحیه و درمانش کمی بیشتر از جسمی وقت نیاز داره اما قابله حله. خانم چه اشکال داره که شما برای این مشکل به یه متخصص مراجعه کنید باید قبول کنید همون جور که شما برای تپش قلبتون خیلی راحت به پزشک مراجعه کردید بهتره برای این موضوع هم اقدام کنید قبول کنید اینم یه بیماریه مثل ناراحتی قلبی و دیسک کمر یا هرچی. شما باید به این فکر کنید اگه طولانی بشه خدایی نکرده زندگی زناشوییتون رو دچار تزلزل می کنه چون همینجور که می دونید رابطه جنسی تاثیر به سزایی در نزدیک زن و شوهر به هم دیگه داره. شما از داروهای گیاهی هم برای تحریک بیشترتون می تونید استفاده کنید از جمله افشرده گل سرخ که خیییلی تاثیر داره و کاملا تست شدس اما اگه شما نسبت بهش حساسیت خاصی نداشته باشید

    فرستاده شده از GT-I9300ِ من با Tapatalk
    امضای ایشان

    تنها کسی که با من درست رفتار می کند، خیاط من است
    که هربار اندازه های جدیدم را می گیرد. بقیه به همان اندازه های قبلی چسبیده اند
    و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.


    جرج برنارد شاو



  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20465
    نوشته ها
    23
    تشکـر
    3
    تشکر شده 6 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سرد مزاجی

    با اینکه اینجا کسی منو نمی شناسه یعنی امیدوارم اینجوری باشه ..............اینجوری بوده که جرأت کردم این مطلب رو بنویسم وگرنه به خواهرم حتی نمی تونم این حرفها رو بزنم .............. متخصصی رو هم نمی شناسم اصلا نمی دونم مطب چه متخصصی رو باید دنبال کنم آیا به روانشناس باید مراجعه کنم خودم می دونم به خاطر روحیاتم هست مخصوصا پوشیدن لباس مشکی اونم شب و روز همیشه و همه جا همه دادشون در اومده ولی خوب ..... چه کنم ......دلم هم مشکی پوشه ...دیگه انگار دنیا زیر نظرم نمیاد ........ ولی دلم برای شوهرم می سوزه .....و نگران زندگی م هستم ....
    امضای ایشان


  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21119
    نوشته ها
    255
    تشکـر
    252
    تشکر شده 188 بار در 121 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : سرد مزاجی

    نقل قول نوشته اصلی توسط ارغوان77 نمایش پست ها
    با اینکه اینجا کسی منو نمی شناسه یعنی امیدوارم اینجوری باشه ..............اینجوری بوده که جرأت کردم این مطلب رو بنویسم وگرنه به خواهرم حتی نمی تونم این حرفها رو بزنم .............. متخصصی رو هم نمی شناسم اصلا نمی دونم مطب چه متخصصی رو باید دنبال کنم آیا به روانشناس باید مراجعه کنم خودم می دونم به خاطر روحیاتم هست مخصوصا پوشیدن لباس مشکی اونم شب و روز همیشه و همه جا همه دادشون در اومده ولی خوب ..... چه کنم ......دلم هم مشکی پوشه ...دیگه انگار دنیا زیر نظرم نمیاد ........ ولی دلم برای شوهرم می سوزه .....و نگران زندگی م هستم ....
    در این زمینه دکتر زنانم می تونه کمک کنه که البته مربوط به وقتیه که مشکل شما جسمی باشه و با دارو حل میشه اما اگه روحی باشه که دیگه مشخصه روانشناس
    امضای ایشان

    تنها کسی که با من درست رفتار می کند، خیاط من است
    که هربار اندازه های جدیدم را می گیرد. بقیه به همان اندازه های قبلی چسبیده اند
    و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.


    جرج برنارد شاو



  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10388
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    94
    تشکر شده 59 بار در 35 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : هیچ میلی ندارم .................

    نقل قول نوشته اصلی توسط sasan88 نمایش پست ها
    گفتن که چهل سالشونه
    خدا بهشون صبر بده ما تو 25 سالگی مردیم از بی حسی نمی فهمییمم رابطه ینی چی ایشون برا 40 سالگی نگرانن بقول شما دخملهاب بی معرفت واقعا ک 89
    امضای ایشان
    39

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20465
    نوشته ها
    23
    تشکـر
    3
    تشکر شده 6 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سرد مزاجی

    شوهرم خدای اعتماد به نفسه من از زمانی که ازدواج کردم همین وضع بوده قبل از ازدواج هرگز دست کسی بهم نخورده بود همسر ایشون که شدم به جز چند سال اول که دوره های آماتوری رو هر دو می گذروندیم الان بعد از این همه سال یه رابطه ی ناقص داریم یعنی چشم به هم زدنی به این سن رسیدم و تمام این سال ها به خاطر شرم و حیا و رودربایستی از کنار این قضیه می گذشتم شاید توی تمام این سال ها چند باری غرورم رو کنار گذاشتم و ازش خواستم بره یه خورده تحقیق کنه که با یه زن چه جور باید رفتار کنه آداب همسر داری رو یه خورده یاد بگیره متأسفانه اصلا به غیر از مسائل کاری به چیز دیگه اهمیت نداده گاهی فکر می کنم من براش مهم نبودم

    وگرنه

    تازه یه کلی هم بهش بر می خورد و بعد یه حرف هایی می زد که باعث ناراحتی من می شد و فکر می کرد دارم التماسش می کنم !!!!! که فلان و بهمان باشه !!!!

    هنوز از مطرح کردن این ماجرا خیلی دلم می شکنه سال های گذشته هم قوه ی تخیل ام بهم کمک می کرد نه نوازش های نداشته ی آقا!!!

    اصلا نه محبتی نه نوازشی ....نه حتی نگاهی .... گاهی بهش می گم چرا نگاهم نمی کنی حتی؟ مثلا میاد سر سفره ی شام فقط سرش پایینه غذاشو که خورد زود پا می شه می ره یعنی گاهی اینقدر بلند می شم و می شینم این می گه اینو می خوام مامان اونو بیار ...تا بالاخره نفس راحتی بکشم و بشینم آقا شامش تمام شده یعنی شام و دور هم بودن براش معنایی نداره

    حالا هر چی به خودم رسیده باشم هر چی لباس قشنگی پوشیده باشم .... باید به زور بهش بگم نگاهم کن ..... حتی توی چشمام نگاه نمی کنه ....

    این ماجرا خیلی آزار دهنده و بعد از این همه سال فرسایشی شده

    از خودم می پرسم مردی که ببینه اینقدر همسرش سرده آیا هوس دیگه ای به سرش نمی زنه که بره خدای نکرده زن های دیگه ای رو تجربه کنه؟آیا واقعا براش مهم نیست؟

    وگرنه از لحاظ خودم ....بالاخره سن ام بله بالا رفته و بالاتر از این هم بالاتر می ره ....شاید عمری باشه به پنجاه و شصت هم برسه آدم ....

    یه بغضی گلوم رو می گیره

    وقتی به گذشته ها برمی گردم نگاه می کنم می بینم اصلا هیچی این زندگی رو دوست نداشتم هیچ وقت خودم نبودم مادرم هم سن من نوه هم داشت بچه هاش ازدواج کرده بودن

    ولی من چی ؟

    مادرم یه حکومت و یه ابهتی داشت برای خودش یه کسی بود که همه ی فامیل پدرم آرزوی معاشرت و رفت و آمد باهاش داشتن

    ولی من چی ؟

    یه زندگی سوت و کور داشتم ...همیشه مواظب بودم مادر شوهرم ناراحت نشه ...مواظب بودم خانواده ی شوهرم دردسری درست نکنند برای زندگی مون

    یه عمری جلوی آینه ایستادم خودم رو برای کسی درست کنم و زیبا بشم که به خودش زحمت نگاه کردن نمی ده

    دلم خیلی گرفته خیلی ............................................

    شوهرم حتی یه نوازش معمولی بلد نیست ......
    ویرایش توسط ارغوان77 : 09-09-2015 در ساعت 06:15 PM
    امضای ایشان


  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20465
    نوشته ها
    23
    تشکـر
    3
    تشکر شده 6 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سرد مزاجی

    خیلی زندگی ام با تنش و درگیری مواجه شده و شوهرم کلن سرده سرد شده یه جوری که احساس می کنم دیگه از همه چیز خسته شده واقعا درمونده شدم نمی دونم چکار کنم .... آیا این قضیه ممکنه باعث خراب شدن زندگی ام بشه؟ پس این همسرانی که 50 سال با هم زندگی می کنند چگونه اند؟
    امضای ایشان


  12. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سرد مزاجی

    نقل قول نوشته اصلی توسط ارغوان77 نمایش پست ها
    شوهرم خدای اعتماد به نفسه من از زمانی که ازدواج کردم همین وضع بوده قبل از ازدواج هرگز دست کسی بهم نخورده بود همسر ایشون که شدم به جز چند سال اول که دوره های آماتوری رو هر دو می گذروندیم الان بعد از این همه سال یه رابطه ی ناقص داریم یعنی چشم به هم زدنی به این سن رسیدم و تمام این سال ها به خاطر شرم و حیا و رودربایستی از کنار این قضیه می گذشتم شاید توی تمام این سال ها چند باری غرورم رو کنار گذاشتم و ازش خواستم بره یه خورده تحقیق کنه که با یه زن چه جور باید رفتار کنه آداب همسر داری رو یه خورده یاد بگیره متأسفانه اصلا به غیر از مسائل کاری به چیز دیگه اهمیت نداده گاهی فکر می کنم من براش مهم نبودم

    وگرنه

    تازه یه کلی هم بهش بر می خورد و بعد یه حرف هایی می زد که باعث ناراحتی من می شد و فکر می کرد دارم التماسش می کنم !!!!! که فلان و بهمان باشه !!!!

    هنوز از مطرح کردن این ماجرا خیلی دلم می شکنه سال های گذشته هم قوه ی تخیل ام بهم کمک می کرد نه نوازش های نداشته ی آقا!!!

    اصلا نه محبتی نه نوازشی ....نه حتی نگاهی .... گاهی بهش می گم چرا نگاهم نمی کنی حتی؟ مثلا میاد سر سفره ی شام فقط سرش پایینه غذاشو که خورد زود پا می شه می ره یعنی گاهی اینقدر بلند می شم و می شینم این می گه اینو می خوام مامان اونو بیار ...تا بالاخره نفس راحتی بکشم و بشینم آقا شامش تمام شده یعنی شام و دور هم بودن براش معنایی نداره

    حالا هر چی به خودم رسیده باشم هر چی لباس قشنگی پوشیده باشم .... باید به زور بهش بگم نگاهم کن ..... حتی توی چشمام نگاه نمی کنه ....

    این ماجرا خیلی آزار دهنده و بعد از این همه سال فرسایشی شده

    از خودم می پرسم مردی که ببینه اینقدر همسرش سرده آیا هوس دیگه ای به سرش نمی زنه که بره خدای نکرده زن های دیگه ای رو تجربه کنه؟آیا واقعا براش مهم نیست؟

    وگرنه از لحاظ خودم ....بالاخره سن ام بله بالا رفته و بالاتر از این هم بالاتر می ره ....شاید عمری باشه به پنجاه و شصت هم برسه آدم ....

    یه بغضی گلوم رو می گیره

    وقتی به گذشته ها برمی گردم نگاه می کنم می بینم اصلا هیچی این زندگی رو دوست نداشتم هیچ وقت خودم نبودم مادرم هم سن من نوه هم داشت بچه هاش ازدواج کرده بودن

    ولی من چی ؟

    مادرم یه حکومت و یه ابهتی داشت برای خودش یه کسی بود که همه ی فامیل پدرم آرزوی معاشرت و رفت و آمد باهاش داشتن

    ولی من چی ؟

    یه زندگی سوت و کور داشتم ...همیشه مواظب بودم مادر شوهرم ناراحت نشه ...مواظب بودم خانواده ی شوهرم دردسری درست نکنند برای زندگی مون

    یه عمری جلوی آینه ایستادم خودم رو برای کسی درست کنم و زیبا بشم که به خودش زحمت نگاه کردن نمی ده

    دلم خیلی گرفته خیلی ............................................

    شوهرم حتی یه نوازش معمولی بلد نیست ......
    چقدربغضم گرفت با خوندن دل نوشته هاتون ..خیلی با احساساتتون نوشتید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد