دوساله به پسری علاقمند شدم واون ازاستان یزد هست ومن تبریز بعد 6 ماه آشنایی ازم خواستگاری کردن وسرهمین فاصله خانواده امون راضی به ازدواجمون نشدن وتموم شد پسره گوشی رو خاموش کرد ورفت بعد اون دیگه نتونستم زندگی عادی کنم باکسی ازدواج کنم تا اینکه بعد یه سال تنهایی دوباره برگشت پیشم و عاشق تر ازقبل شدم هیچ وابستگی شدیدی بهش پیدا کردم طوریکه جواب اس منو یه کم دیر بده شروع میشکنم به گریه کردن امسال هم خواستگاری کردن من به اجبار خانوادمو راضی کردم رفتن تحقیق واینا همه چی حل شد چون پسره سربازه قرارشد اومدنی مرخصی بیان عقد کنیم ولی 20 روزاومد مرخصی وخبری ازشون نشد پدرش میگه نمیزاره این ازدواج سربگیره پسره هم گذاشت رفت سربازی الانم دوباره بامن رابطه داره ومن سراین همه خواستگارامو رد میکنم وجدانم قبول نمیکنه بی وفایی کنم نمیتونم فکرشم بکنم که باکس دیگه ازدواج کنم
خواستگارهم دارم الان
تورو خدا راهنمایی کنید چطور بتونم بادلم تا کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟