نوشته اصلی توسط
انتظار
سلام.امشب دلمو زدم به دریا و میخوام به یه چیزی اعتراف کنم.اون خانم منم.منم که این همه از بچگی تا الان کلی اذیت شدم.مامانم به پسراش خیلی رو میده و کمتر از گل بهشون نمیگه ازینورم پدرم کتک میزنه براش غرق نمیکنه که دختر باشه یا پسر.برا همین اون برلدرم معتاد شده.و اون یکی هم سیگاری و شنیدیم مواد میکشه بدنش پر از خالکوبیه.فقط حرف خودشو میزنهاون سونی کع کوچیکتر از همس خیلی بی ادبه 13 سالشه ولی انگار مثل بچه 4ساله میمونه رفتارش غیر قابل تحمله.تازگیا به خاطر بازیگوشیش دوتا بند از انگشتش قطع شد ولی هنوزم که هنوزه اخلاقش عوض نشد.نمیتونم بهش چیزی بگم.دیوونه شدم توی این خونه.کارم شده همش گریه و سردرد های طولانی.دلم همش میگیره.زن دئم باپدرم حرفم میشه.همش یاد گذشته میوفتم ماه رمضون.شبای قدر تصمیم گرفتم ببخشم که مشمول رحمت خدا بشم.نمیدونم بخشیدم یا نه ولی حالم مثل قبل نیست که حتی از وقت نزدیکیش با مادرمو حس میکردم و از خواب میپریدم.پدرم قلیون میکشه یادمه از بچگی براش نوبتی توی آفتاب داغ یا هوای شرجی یا زیر بارون ذغال میزاشتیم تا الانهر وقت هم بگیم که خسته شدیم منت غذا دادنش رو سرمون میزار.البته الان فقط منو مادرم میزاریم.خستم شد دیگه از همه چی بریدم.فقط منو مادرم اهل نماز و روزه ایم.نمیدونم باید چکار کنم.ذله شدم هر روز گریه.کسی درکم نمیکنه که بابا منم آدمم دوست دارم زندگی خودمو داشته باشم.چرا جوونیمو سلب کردید؟چرا آزارم دادید؟دلم پدر مهربون میخواد.دلم زندگی آروم میخواد.دلم میخوا امنیت و آرامش داشته باشم.خسته شدم بخداااااااااااا.دعام کنید.اذیت شدم.کسی راهی برای آرامشم به نظرش نمیرسه؟