نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: برای فرار دارم آماده میشم....

817
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21303
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy برای فرار دارم آماده میشم....

    یکسالی میشه... پدرم منو به زور وادار به ازدواج کرد....من دختری 18 ساله هستم...
    که به اجبار پد. مجبور به زندگی با مردی 32 ساله شدم...
    مردی که زره ای از کودکی هام... شاد بودنم... و شیطنت هایم را درک نکرد.... من خسته ام...
    شوهرم صبح به سر کار میرود از ساعت 7 صبح و در ساعت 11 برمیگردد. .. زمانی هم که برگردد. .. طبقه پایین با پدر و مادرش یکساعتی مینشینید. .. و برای خواب به بالاو دیدار من می اومد.... من کل روز را در خانه تنها بودم... و قبل ازدواج عاشق پسری بودم... که جانا دو دل میخواستم.... او هم مرا میخواست... بسیار دردناک بود..نرسیدن به او و ازدواج با مردی که ... پول و کار و پدر. مادرش برایش مهم تر بودند...
    شب ها که به خانه میومد... بعد از سلام میرفت و میخوبید. ...
    پدر و مادر ش به شدت در کارهای ما دخالت میکردند. به حدی که ما نتوانستیم در عرض یکسال زندگی به یه مسافرت تنها برویم. مردی ساکت و آرام. و بشدت سرد مزاجه...
    و هرروز از روز قبل بدتر میشد....همه چیز را منع کرده بود... و پدر و مادرش با حرف ها و کنایه ها به خانواده من پای همه را به خانه ام قطع کرده بودند... به طرزی که هیچکس ماه به ماه به خانه من فت و آمد نمیکردم و من هم حق بیرون رفتن نداشتم. .. حتی به خانه پدر و مادر.... تحصیل را از من قطع کرد.... و از من خواست تمام کارهای پدر و مادرش را انجام دهم و نزارم چیزی کم داشته باشند.... و در زمان تنهایی و شدت گریه های و افسردگی هایی که گرفته بودم مجبور میشدم به اتاق یک زن و مرد بداخلاق 70 ساله بروم و با آن ها هم صحبت بشوم...
    در طی یکسال هیچ گاه نیازهایم چخ ه از لحاظ احساسی و چه از لحاظ جنسی یکبار هم برطرف نشد و من به آن. درجه ارضا خواسته هایم نرسیدم... و اینکه پدر و خانواده پشت مرا خالی کرده بودند. .. و حق را به او می دادند.. و مرا رها کردند. یکسال از زندگی ام میره و روز به روز ساعت به دقیقه دیگر لبخندی به روی گونه هان نیومده.... دیگه اون دختر شیطونی گه همه عاشق کاراش بودن نیس... شبها با هق هق های آرام و طولانی و حتی در زمستان به پشت بام یواشکی میرفتم و در تنهایی اه میکشیدم و گریه میکردم.... کسی که قبل از ازدواج مرا دوست داشت طی تصادفی وحشتناک 3 ماه پیش مرد... کسی کجان زمان ها فقط با وجود او نفس میکشیدم. پدر من مردی سختگیر و مذهبی شدیییید هست که حتی خانواده خودش هم از وی دوری میکنند... و هیچگاه از ما میخواستم که با آن ها به مسافرت برویم... در این یکسالی که دخترک 16 ساله اش را که الان 18 سال دارد به دست مردی 32 ساله سپرد... برایش گریه ها و تمناها اثر نداشت.. تا اینکه... روزی در حمام خانه ام تشت آب را پر کردم و آماده برای خفه کردن خودم.... سرم را که داخل آب بردم 1 دقیقه ای در آب ماندم... و بشدت بیحال شده بودم... که شوهرم همان لحظه رسید و مرا در حمام دید که بیحال افتاده بودم... و نای صحبت نداشتم... یادم نمیاد دقیقا. .. اما سریعا یک لیوان آب آورد کمی بعد که به خود آمدم فقط زار میزدم و گریه میکردم که چرا نگذاشتم شود. او که خانواده من را پشت خود میدید. هنه چیز را برای پدرم توضیح داد و گفت دخترت دیوانه است. خود را میکشد...و مرا فردا صبح به خانه پد تاء. .. پدرم بعد از شنیدن ماجرا کمی دلش به رحم آمد اما به شدت دعوا و سرزنش میکرد... و هرگونه توهین و کلمات ناهنجار برمن برچسب زد... حال خانه پدرم هستم... ولی دیگر از همه متنفرم.جانم به ستوه رسیده و حاظر نیستم با ان پسر در یک خانه زندگی کنم...یا طلاق پی خواهم یا اگر هیچکس موافقت نکند فرار میکنم به ترکیه...همه چیزم را آماده کرده ام . .و آشنا در اونور آب دارم... فقط نمیدونم با کی باید حرف بزنم... به کی حرف دلمو بگم که دارم میمیرم.


    جونم در عذاب. و افسردگی شدیده... 😢😢😢😢

  2. 3 کاربران زیر از فاطمه کریمی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15635
    نوشته ها
    147
    تشکـر
    61
    تشکر شده 283 بار در 121 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : برای فرار دارم آماده میشم....

    لطفا میزان مهریه ای که دارید
    و چگونگی وضیت مادی شوهرتان
    و همچنین پشتوانه مالی که الان دارید رو ارسال کنید
    و همچنین تحصیلاتتون
    ویرایش توسط khoshans : 08-31-2015 در ساعت 05:52 PM

  4. 2 کاربران زیر از khoshans بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15635
    نوشته ها
    147
    تشکـر
    61
    تشکر شده 283 بار در 121 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : برای فرار دارم آماده میشم....

    این سوال هارو پرسیدم تا بهتر بتونم کمکتون کنم بگذریم
    ببینید نه طلاق راه چاره است نه فرار به خصوص به یه کشور دیگه
    می دونید به سر کسایی که به این کشور فرار میکنند چی میاد
    حالا باشه که طرف پشتوانه مالی هم نداشته باشه
    نمی دونم اشناتون که دارین در چه حدی هستش
    ولی فکر میکنید چقدر شما رو تحمل میکنند بعد از اون چی
    ببینید امنیتی که ما تو کشور خودمون داریم اونجا نیستش
    و ادمایی هم که بی کس هستند در یه کشور دیگه بیشتر به راه بد کشیده میشند
    و اولین اشتباه اخرین اشتباهشون میشه چون که دیگه نمیتونند از اون بیرون بیان
    یا به خاطر اجبار یه تعداد افراد سودجو که کم هم نیستند یا شرایط مالی بد

    شما اولین کاری که باید بکنید حرف زدنه با شوهرتون بهش بگین که چی میخوان
    اروم با هم حرف بزنید بگین تنها میمونم و کسی ندارم تو بگو چیکار کنم
    نیازاتونو بگین بگین که سخت میگذره این روزاتون
    بگین که کمکتون کنه
    اگه نشد با هم برید پیش یه مشاور هر دوتاتون حرفاتون رو بزنید منطقی

    بعد این کارا بازم اگه راهی نبود اول باید به فکر یک کار ابرومند باشید
    تا پشتوانه مالی داشته باشید وقتی پشتوانه داشتید دست به طلاق بزنید
    مهریه تون رو بگیرید هیچ کسی نمی تونه شمارو مجبور به کاری کنه

    با خانوادتون حرف بزنید بگین تمام ناراحتی هاتون رو
    اگه قبولتون نکردند و حرفاتون رو جدی نگرفتند با یه ریش سفید فامیلتون که خانوادتون ازش حرف شنوی دارند
    حرف بزنید تا خانوادتون رو قانع کنه
    هر طوری هم باشه اونا خانوادت هستند
    اگه طلاق بگیری هم باید با اونا باشی
    وگرنه میبینی که وضع جامعه رو

    ولی قبل از هر چیزی فکر کنم که بعد این کارت دنیات چقدر فرق میکنه
    چه پیشامد هایی داره براتون

  6. 3 کاربران زیر از khoshans بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19044
    نوشته ها
    107
    تشکـر
    504
    تشکر شده 119 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : برای فرار دارم آماده میشم....

    آدم احساس میکنه که متن پست اول به یه زبان دیگه بوده و توسط مترجم گوگل ترجمه شده :دی

    به نظر من شما به هیچ وجه نمیتونید همسرتون رو تغییر بدید
    تنها کاری که میتونید بکنید طلاق گرفتن و شروع یه زندگی جدیده،اما اگه خودتون درخواست طلاق بدید اگه اشتباه نکنم باید مهریه رو هم به همسرتون ببخشید
    از طرفی بعد از طلاق باید برگردید به خونه پدرتون و اونطوری که گفتید پدرتون کاملا پشتتون رو خالی کرده و به هیچ وجه هم با طلاق شما موافقت نخواهد کرد
    فرار کردن به یه کشور دیگه هم اصلا انتخاب خوبی نیست،ما توی کشور عزیزمون که اینهمه دوست و آشنا و خانواده داریم کاملا تنهاییم و کسی رو نداریم که بهش تکیه کنیم،اگه بریم اونور که دیگه اصلا نمیتونیم زندگی کنیم
    من مشاور نیستم که بتونم راه حل به شما بدم،اما میدونم که این برنامه هایی که شما دارید وضع زندگیتون رو بهتر نمیکنه
    بهتره کمی صبر پیشه کنید و از خدا بخاید کمکتون کنه و اینکه فک کنم بد نباشه اگه با همسرتونم یه صحبتی بکنید و چیزی که تو دلتونه رو بهش بگید
    مثلا سعی کنید بهش بیشتر ابراز علاقه کنید و دلش رو به دست بیارید،شوهرتون به گفته خودتون سرد مزاجه،اما اگه یخ هم باشه با عشق و علاقه و دلگرمی میتونید آبش کنید...
    براتون آرزوی موفقیت و خوشبختی میکنم
    امضای ایشان
    .:: هاستیک ::.
    .:: WwW.HosTick.iR ::.


    الهی..،نگاهی...

  8. کاربران زیر از masoud.avard بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد