نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: وابستگی شدید به دوستان

1065
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21419
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    وابستگی شدید به دوستان

    سلام من دختري ١٦ساله هستم ،كه كمبودي ندارم نه از لحاظ محبت نه از لحاظ مالي ولي ديگه هيچي بهم احساس خوبي نميده نه خريد نه موبايل جديد و آي پد همش احساس كلافگي ميكنم زودعصبي ميشم و با اطرافيانم تند برخورد ميكنم حتي براي تنوع هم كه روحيم رو عوض كنم وسايل اتاقم رو عِوَض كردم ولي تأثير روم نداشت أوايل كه بچه بودم اعتماد به نفس بسيار بالايي داشتم و وقتي وارد مدرسه شدم با كسي صميمي و دوست نميشدم تا اينكه كم كم از غرورم كم شد و دوستاني پيدا كردم كه با هم يك گروه رو تشكيل داديم و اين دوستي ما تا الان هم ادامه داره ،من ابتدا فوق العاده درسخوان بودم و همه ي نمراتم بالا بود به دليل اينكه در شهر كوچكي زندگي ميكنيم به واسطه ي وضعيت مالي خوبمون همه ميشناختنم و انتظارات ازم خيلي بالا بود و من هم به خوبي از پس مسئوليت ها بر ميومدم هميشه شوراي مدرسه بودم و مجري تمام جشن ها و دست راست مدير ولي اين روال فقط تا دوم راهنمايي ادامه داشت كه پدربزرگم فوت كرد من شديدا به پدربزرگم وابسته بودم و مرگش باعث افت تحصيلي شديد در من شد به حدي كه از طرف ديگران به شدت سرزنش ميشدم در اين هنگام يكي از دوستانم به دليل شغل پدرش به يك شهر ديگه رفتن ومن هم شديدا ناراحت شدم ولي چون دوستان ديگه اي هم داشتم باهاش كنار اومدم منم از اون به بعد زمان بيشتري با دوستام ميگذروندم و بيشتر به فضاي مجازي روي اوردم و مشكلات أساسي من از وقتي شروع شد كه به دبيرستان وارد شدم چون همه دوستانم وخودم نمونه دولتي قبول شدم و به مدرسه نمونه دولتي رفتيم أوايل مدرسه فهميديم كه امسال اكثر بچه هاي معلمامون تو كلاس مان و تو اين مدرسه هستن و اين يعني شروع پارتي بازي تو كلاس درس و من هم با معلم فيزيكم مشكل پيدا كردم و سختگيري هاي مدرسه و نگاه هايي كه روم بود ويه جورايي شرايط دست به دست هم دادن كه من نتونم درس بخونم و كلا از مسئوليت هاي مختلف مثل مجري شدن و ....غيره دست كشيدم به حدي كه احساس ميكنم ديگه اعتماد به نفس ندارم و متاسفانه در پايان سال من كه پايين ترين معدل با وجود افت تحصيلي١٩بود ١٧/٥شد از اول بچگي دوست داشتم رياضي بخونم و متقعد بودم نيازي به هيچكس ندارم و وابسته نميشم و در همين رشته ثبت نام كردم ولي الان وابستگي شديدم به دوستام اينكه اونا رفتن تجربي و جدا ميشيم خيلي آزارم ميده و باعث شده احساس بدي داشته باشم لطفا كمكم كنيد كه چطور به خودم بيام

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : وابستگی شدید به دوستان

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mehrana نمایش پست ها
    سلام من دختري ١٦ساله هستم ،كه كمبودي ندارم نه از لحاظ محبت نه از لحاظ مالي ولي ديگه هيچي بهم احساس خوبي نميده نه خريد نه موبايل جديد و آي پد همش احساس كلافگي ميكنم زودعصبي ميشم و با اطرافيانم تند برخورد ميكنم حتي براي تنوع هم كه روحيم رو عوض كنم وسايل اتاقم رو عِوَض كردم ولي تأثير روم نداشت أوايل كه بچه بودم اعتماد به نفس بسيار بالايي داشتم و وقتي وارد مدرسه شدم با كسي صميمي و دوست نميشدم تا اينكه كم كم از غرورم كم شد و دوستاني پيدا كردم كه با هم يك گروه رو تشكيل داديم و اين دوستي ما تا الان هم ادامه داره ،من ابتدا فوق العاده درسخوان بودم و همه ي نمراتم بالا بود به دليل اينكه در شهر كوچكي زندگي ميكنيم به واسطه ي وضعيت مالي خوبمون همه ميشناختنم و انتظارات ازم خيلي بالا بود و من هم به خوبي از پس مسئوليت ها بر ميومدم هميشه شوراي مدرسه بودم و مجري تمام جشن ها و دست راست مدير ولي اين روال فقط تا دوم راهنمايي ادامه داشت كه پدربزرگم فوت كرد من شديدا به پدربزرگم وابسته بودم و مرگش باعث افت تحصيلي شديد در من شد به حدي كه از طرف ديگران به شدت سرزنش ميشدم در اين هنگام يكي از دوستانم به دليل شغل پدرش به يك شهر ديگه رفتن ومن هم شديدا ناراحت شدم ولي چون دوستان ديگه اي هم داشتم باهاش كنار اومدم منم از اون به بعد زمان بيشتري با دوستام ميگذروندم و بيشتر به فضاي مجازي روي اوردم و مشكلات أساسي من از وقتي شروع شد كه به دبيرستان وارد شدم چون همه دوستانم وخودم نمونه دولتي قبول شدم و به مدرسه نمونه دولتي رفتيم أوايل مدرسه فهميديم كه امسال اكثر بچه هاي معلمامون تو كلاس مان و تو اين مدرسه هستن و اين يعني شروع پارتي بازي تو كلاس درس و من هم با معلم فيزيكم مشكل پيدا كردم و سختگيري هاي مدرسه و نگاه هايي كه روم بود ويه جورايي شرايط دست به دست هم دادن كه من نتونم درس بخونم و كلا از مسئوليت هاي مختلف مثل مجري شدن و ....غيره دست كشيدم به حدي كه احساس ميكنم ديگه اعتماد به نفس ندارم و متاسفانه در پايان سال من كه پايين ترين معدل با وجود افت تحصيلي١٩بود ١٧/٥شد از اول بچگي دوست داشتم رياضي بخونم و متقعد بودم نيازي به هيچكس ندارم و وابسته نميشم و در همين رشته ثبت نام كردم ولي الان وابستگي شديدم به دوستام اينكه اونا رفتن تجربي و جدا ميشيم خيلي آزارم ميده و باعث شده احساس بدي داشته باشم لطفا كمكم كنيد كه چطور به خودم بيام
    - آیا احساس می‌کنید که خوشبختی و شادی شما به دیگران بستگی دارد؟
    این افراد می‌توانند شریک زندگیتان، اعضای خانواده، دوستان و...باشند. اگر فردی که به او به‌شدت علاقه دارید دیگر با شما نباشد یا نتوانید با یکی از دوستانتان صحبت کنید، دچار افسردگی شوید، گریه کنید و احساس کنید که درون گرداب مهلکی گرفتار شده‌اید، با حالتی از وابستگی عاطفی روبه‌رو هستند.زمانی‌که در وابستگی عاطفی به‌سر می‌برید، هر شب هنگام خواب، دستخوش تشویش و نگرانی زیادی می‌شوید.


    حاضرید برای خوشبختی طرف مقابل همه کار انجام دهید. به محض آنکه یک جای کار بلنگد، زنگ خطر به صدا درمی‌آید. با این‌حال، حتی زمانی هم که با بی‌علاقگی آشکار طرف مقابل روبه‌رو می‌شوید، باز هم متقاعد می‌مانید که رابطه همچنان امکان‌پذیر است.زمانی‌که در وابستگی عاطفی به‌سر می‌برید، تلفن بهترین دوست شماست! تقریبا به‌طور مرتب نیاز دارید با چیزی که فکر و خیال شما را مشغول کرده در ارتباط باشید.


    وابستگی عاطفی اعتماد به نفس شما را «تخریب می‌کند» و نمی‌گذارد که حقیقتا خودتان باشید! وابستگی عاطفی با احساس خشم، تردید نسبت به‌خود، ترس از طردشدن، ترس از تنهایی، حس عدم‌امنیت، شرم، حقارت یا ترس از اینکه دیگر شما را دوست نداشته باشند یا از شما قدردانی نکنند همراه است.فردی که از وابستگی عاطفی رنج می‌برد، فقط برای دیگران زندگی می‌کند و خودش را نادیده می‌گیرد: زمانی‌که با دوستانش است، خودش را فراموش می‌کند، زمانی‌که مشغول کاری می‌شود، خودش را تمام و کمال وقف آن کار می‌کند تا مورد پسند و قبول دیگران قرار گیرد و یا ذره‌ای از او قدردانی کنند.



    آیا جملاتی از این دست به گوشتان نخورده است:
    «تو همه چیز من هستی.» (عدم ‌عزت ‌نفس).
    «بدون تو، من هیچی نیستم.» (پایین‌آوردن ارزش خود).
    «باشه، باشه قبول»(ترس از مورد پسند واقع نشدن).
    «منو ترک نکن.»(ترس از تنهایی).
    «ببین برات چی کار کردم.» (نادیده‌گرفتن نیازهای خودتان).
    «اگه تو بخواهی....»(ترس از تصمیم‌گیری و مسئولیت‌پذیری).


    این جملات در حقیقت بیانگر این هستند «من هیچ ارزشی ندارم یا اگر تو من را دوست داشته باشی، در آن‌صورت من هم خودم را دوست خواهم داشت... .»اما خوب است بدانیم میل به نادیده گرفتن خود به نفع دیگران از کجا ناشی می‌شود؟ مطمئنا آن‌را از جایی یاد گرفته‌ایم، اینطور نیست؟شاید یکی از دلایل آن والدینی هستند که محبت چندانی نسبت به فرزندانشان نشان نداده‌اند و یا هیجانات و احساسات آنها را سرکوب کرده‌اند.


    زمانی‌که کودک جمله‌ای تأثیرگذار به پدر یا مادرش می‌گوید:« دوستت دارم» به او می‌گوییم «دست از سرم بردار، خسته‌ام می‌کنی.»«مامان بیا می‌خوام بغلت کنم... .» «نه، نه، عجله دارم! کار دارم!باید به کارهای خونه برسم! عجله دارم، عجله دارم!»کودک احساس می‌کند که طرد شده است؛ حس رها شدن، حس آزردگی. از آن گذشته، مطالعه‌ای حاکی از آن است که برخی از کودکان از سن 4سالگی عزت نفس خود را از دست می‌دهند و احساس آزردگی خاطر می‌کنند. تصور کنید نتیجه آن در سنین بزرگسالی چه خواهد شد!
    مهم نیست چه مدتی را با فرزندتان سپری می‌کنید بلکه مهم کیفیت زمانی است که با آنها می‌گذرانید. ازاین‌رو، برخی از دلایل وابستگی‌های شدید عاطفی به دوران کودکی بازمی‌گردد. دلایل دیگری هم وجود دارند مثلا می‌توان از ناهنجاری‌های خانوادگی و خانه‌هایی که خشونت، اعتیاد، بی‌توجهی و عدم‌برقراری ارتباط در آن حکمفرماست نام برد که بستر مناسبی برای وابستگی‌های عاطفی را به‌وجود می‌آورد. همچنین درصورت نبود پدر یا مادر نیز احتمال آنکه فرد به‌طور ناخودآگاه در طول زندگی‌‌اش به‌دنبال پر کردن خلأ زندگی‌‌اش باشد زیاد است.برای آنکه سرنوشتتان را در دست گیرید و از نظر عاطفی و احساسی فرزندانی مستقل پرورش دهید، شادی بیشتری را به زندگی خود فرا خوانید و احساس خوبی نسبت به‌خود داشته باشید، ارتباط بهتری با خودتان و با دیگران برقرار کنید و ترس‌هایتان را کنارگذارید.




    پشت سرگذاشتن وابستگی‌های شدید عاطفی



    1-متوجه مشکل باشید.
    انسان زمانی‌که دشمنش را نمی‌شناسد به میدان جنگ نمی‌رود! آگاهی نسبت به‌وجود وابستگی، خود قدم بزرگی است که در این راه برمی‌دارید و با وجود همه مشکلاتی که دارید، همه ترس‌ها و نگرانی‌هایتان شما همواره روی پاهای خودتان می‌ایستید. شما قوی هستید و هم‌اکنون با استفاده از این قدرت ترس‌هایتان را پشت سر می‌گذارید. همین قدرت است که به مدد آن دنیایی شخصی بنا می‌نهید؛ دنیایی که در آن خودتان را دوست دارید و با خودتان در آرامش به‌سر خواهید برد.



    2-احساسات و نیازهای خود را ابراز کنید.
    زمانی‌که مشکلی برایتان پیش می‌آید در مورد آن با همسرتان صحبت کنید. این امر به شما کمک می‌کند تا احساس خیلی بهتری داشته باشید. همسرتان نزدیک‌ترین فرد به شماست؛ فردی که می‌توانید به او اعتماد کنید و نخستین کمک و همراه شما به‌شمار می‌رود.همچنین می‌توانید احساسات‌تان را روی یک کاغذ آورید؛ تشویش‌ها، ترس‌ها و نگرانی‌ها. به راحتی تمام چیزهایی که موجب عصبانیت، آزردگی و خشم شما می‌شوند را روی کاغذ آورید این عمل باعث می‌شود تا چیزهایی که باعث ناراحتی شما می‌شوند، فشار کمتری روی شما بیاورند. همچنین با این کار ذهنتان را رها می‌کنید و روشی است تا از طریق آن زباله‌های فکری‌تان را تخلیه کنید. این عمل مانع شکنجه‌های ذهنی شما می‌شود. این تمرین را به فردا موکول نکنید، هم‌اکنون آن‌را انجام دهید و اثر آن‌را خواهید دید.



    3-سطح عزت نفستان را افزایش دهید.
    وابستگی عاطفی همواره با عدم‌عزت نفس ارتباط دارد. غیرممکن است که در عین وابستگی‌های شدید احساسی، از عزت نفس بالایی برخوردار باشید. اولین راه حل برای غلبه بر وابستگی عاطفی، آن است که بدون شکنجه و عذاب و تخریب فکری، با مهربانی عمیقا به‌خودتان عشق بورزید.
    برای آنکه دوباره به عزت نفس دست یابید نکات زیر می‌توانند مفید باشند:
    هر روز ساعتی را برای خوشحال کردن خودتان اختصاص دهید.
    روی نکات مثبت و موفقیت‌هایتان تمرکز کنید.
    «نه» گفتن را یاد بگیرید.
    به خواسته هایتان توجه کنید .
    برای آنکه مورد پسند دیگران قرار بگیرید، سعی نکنید خودتان را تغییر دهید.
    به‌نظر خودتان اهمیت دهید.
    در ذهنتان تصویر مثبتی از خود داشته باشید.
    با افراد مثبت نشست و برخاست کنید.
    از خودتان مواظبت کنید.



    4-از تنها ماندن لذت ببرید
    درست است که دوست دارید دوستانتان دور و برتان باشند و به امید آن هستید که دوستان و اعضای فامیل را ببینید اما زمانی‌که آنها پیش شما نیستند یا نمی‌توانید آنها را ببینید احساس غم و تنهایی و همچنین احساس فقدان عشق و محبت می‌کنید. به این مسئله فکر کنید که تنهایی نیز می‌تواند شادی‌آفرین باشد! می‌توانید از این فرصت استفاده کنید و کارهای مورد علاقه‌تان را انجام دهید: کتاب‌خواندن، گوش دادن به موسیقی، ورزش کردن، یادگیری چیزهای جدید و یا کمک به افراد نیازمند... .اگر تنها هستید، لحظات کوچکی که در تنهایی با خودتان می‌گذرانید، می‌توانند لحظات ناب شادی بخشی باشند.



    5-چگونه بحران وحشت را به‌طور مؤثر اداره کنید.
    برای آنکه به‌طرز چشمگیری ترس و وحشت خود را کاهش دهید، چشم‌هایتان را ببندید و نفس‌های عمیقی بکشید. در واقع، زمانی‌که تنفستان عمیق و طولانی باشد، فعالیت ذهنی‌تان کاهش می‌یابد و بدن آرام می‌شود. غیرممکن است زمانی‌که آرام و عمیق نفس می‌کشید، عصبانی شوید.با انجام این عمل متوجه خواهید شد که بعد از چند دقیقه، آرامش به شما بازخواهد گشت.«خشم و اضطراب دارای نیرو هستند اما نیروی آرامش از آنها بیشتر است.»



    6-بر ترس مورد پسند واقع‌نشدن غلبه کنید.
    جملات مثبت زیر را با خود تکرار کنید:
    «حق دارم بدون آنکه عشق و توجه دیگران را از دست دهم، به دیگران «نه» بگویم.
    «هر روز که می‌گذرد برایم آسان‌تر می‌شود که افکارم را بیان کنم و مردم من را به راحتی درک می‌کنند.»
    «نمی توانم مورد پسند همه مردم قرار بگیرم و همه را از خود راضی نگه دارم و این امری طبیعی است.»
    «حق دارم که تصمیم‌گیری کنم.»
    «می‌دانم چه می‌خواهم و آن‌را به‌وضوح بیان می‌کنم.»



    7-خود را از احساس گناه رها کنید.
    خانمی را در نظر بگیرید که وقتی صبح‌ها از خواب بیدار می‌شود احساس می‌کند شوهرش از دنده چپ بلند شده است، به‌طورناخودآگاه از خودش می‌پرسد «چه‌کار کرده‌ام؟» زمانی‌که پیش دوستانش می‌رود و آنها روی خوش نشان نمی‌دهند، احساس می‌کند که تقصیر اوست که دوستانش در چنین حالتی قرار دارند و حضور او موجب رنجش آنها شده است. باید بدانید که چنین احساسی اغلب موجب می‌شود فرد سکوت کند و احساساتش را ابراز نکند.


    همچنین احساس گناه همانند دور باطل عمل می‌کند و اثر گلوله برف را دارد؛ از خود می‌پرسیم که چرا چنین چیزی برایمان پیش آمده است و در نهایت متقاعد می‌شویم که مطمئنا کار بدی انجام داده‌ایم و بعد در وجودمان به‌دنبال نقص‌ها و خطاهای خیالی می‌گردیم و باز هم احساس گناه بیشتری می‌کنیم... .احساس گناه به کلسترول خون شباهت دارد؛ کلسترول خوب و کلسترول بد. احساس گناه بد به‌طور پیوسته از شما یک گناهکار می‌سازد و بدون آنکه بتوانید این احساس را به یک خطای مشخص ربط دهید، دچار احساس مبهم گناه می‌شوید. از این نوع احساس گناه باید دوری کنید!

    در عوض، احساس گناه خوب، به احساس مسئولیت ربط دارد. این احساس به امور مشخص و واقعی مربوط می‌شود که وجدانتان به شما ندا می‌دهد؛ دروغ، غیبت، نیش زبان... . ویژگی احساس گناه خوب آن است که می‌توانید به آن خاتمه دهید. ازاین‌رو باید بین احساس گناه خوب و بد مرز مشخصی بگذارید.
    8-از افراد موفق و قوی الگو بگیرید.
    چنانچه مشکل‌تان را با افرادی که مثل شما دچار وابستگی شدید عاطفی هستند درمیان بگذارید، هیچ دردی از شما دوا نمی‌شود. احتمالا افرادی را در دور و برتان می‌شناسید که دچار این مشکل بوده‌اند اما موفق شده‌اند از پس آن برآیند. آنها را از نزدیک زیرنظر بگیرید و از آنها به‌عنوان یک راهنما استفاده کنید. به آنها نزدیک شوید و از آنان بپرسید معیارها، دستورالعمل‌ها و انگیزه، رفتار و رمز و راز موفقیت آنها چیست. این ارزش‌ها را وارد ذهنتان کنید و آنها را به‌کار گیرید.


    در این مورد میتونید با این شماره مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    021-88422495
    021-88472864
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پول و یک دعوای دلچسب پولکی!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 01-16-2017, 03:54 PM
  2. خواستگاری دوست پسر بی پول
    توسط دختر شاد در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 24
    آخرين نوشته: 08-05-2015, 01:50 AM
  3. ترس از امپول و جراحی
    توسط mr74 در انجمن مشاوره پزشکی
    پاسخ: 14
    آخرين نوشته: 05-09-2015, 07:43 PM
  4. درباره روانشناسی پول و پولدار شدن!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-26-2013, 01:02 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد