نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: ازدواج زود هنگام طلاق در سن کم و فاجعه

1860
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    634
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    1
    تشکر شده 4 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy ازدواج زود هنگام طلاق در سن کم و فاجعه

    سلام دوستای گلم
    من از دوران کودکی عاشق درسو مدرسه بودم.ساعتها قبل از وقت مدرسه لباسامو میپوشیدمو لحظه شماری میکردم ک برم مدرسه.درسم عالی بود
    و تادبیرستان از علاقم ی ذره هم کم نشد تا سال اول دبیرستان من دختر چهارم خونواده بودمو خواهر اولم فقط ازدواج کرده بود دختر ته تقاری که ی عالمه آرزوهای بزرگ تو ذهنش بود
    گذشتو پسرعمه بابام عاشقم شد.وای نمیدونید وقتی شنیدم چه حالی شدم منکه تو این فضاها نبودم.از اون اصرارو از من انکار و اما..... خانوادم اونا آرزوشون چنین داماد باایمانی بود
    ک تو سپاه کار میکردو همونی بود ک اونا آرزوشو داشتن اما هیچ شباهتی به دنیای منو آرزوهام نداشت.داغون شدم همه ی فامیل اجیر شدن از طرف مامانم که راضیم کنن و من فقط ی کلمه میگفتم ازش متنفرم
    واقعا از دیدن قیافش حالت تهوع میگرفتم من 15 سالم بودو اون 23 و عاشقه پیشه من خانوادم دنیامو سیاه کردنو اونقدر بهم فشار آوردنو تهدیدم کردن تا فقط ی کلمه بگم بگین بیانو ب بخت سیاه خودم بله گفته باشم
    من راهه دیگه ای جز این نداشتم وگرنه باید ازاون خونه میرفتم که جاییو نداشتم
    تو 15 سالگی باچشمای گریون و بغضی ک اگه میترکید گوش دنیارو کر میکرد نشستم سر سفره ی عقد و بله گفتم.مثل ابربهار گریه میکردم و بعد از اون دیگه حرف نزدم.دیگه اعتراض نکردم و دیگه نخندیدم
    توی دوران نامزدی حتی نذاشتم دستش به دستام بخوره.فقط سکوت و سکوت و اما اون ک انقدر دوسم داشت ک دم نمیزد و من از بودن در کنارش زجر میکشیدمو فقط دوس داشتم فرار کنمو نفس راحت بکشم اما تا کی؟؟
    بالاخره وقت عروسی رسیدو من درسکوتی تلخ رفتم خونه ی بخت تو راه چندبار خواستم در ماشین عروسو باز کنمو..... اما از خدا ترسیدم و اما شب عروسی.........زجر آورترین ساعتهای زندگیم بود هرچی بگم بازم نمیتوید
    درکم کنید.سوختم آب شدم و خونوادم دیدنو باعثش شدن
    سرتونو درد نیارم اون ازدواج هیچوقت دوام نداشتو من بالاخره تو19 سالگی بعد سالها دوندگی تو دادگاه تمومش کردم.............آخ ک چقدر خوشحالمو در عین حال عذاب وجدان دارم.نمیدونم خدا منو میبخشه بخاطر ازهم پاشیدن زندگی اون یا نه امامن مطمئنم اگه میموندم تو اون زندگی حتما بهش خیانت میکردم.
    حالا بعد دو سال ازدواج مجدد کردم با پسری که دوسش دارمو خوشبختم .من رفاهی که تو خونه ی همسر اولم داشتمو ندارم اما تو همین خونه ی سادم باهمسرم خوشبختم اما حرف فامیل و خانواده ی همسرم زجرم میده آخه همسرم ازدواج اولش بودو من ازدواج دومم.خواهش میکنم کمکم کنید.من زجرزیاد کشیدم.اونا هیچکاری برای پسرشون نکردن چون با من ازدواج کرده و ما بسختی داریم زندگی میکنیم چون عاشق همیم.کمکم کنید.ممنون
    ویرایش توسط یلدا20 : 10-28-2013 در ساعت 04:05 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ده نشانه اولیه زوال عقلی
    توسط R e z a در انجمن بیماریهای اعصاب و روان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-25-2013, 12:44 PM
  2. زوال عقلی در سالمندان
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی میانسالی و سالمندان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-19-2013, 01:26 AM
  3. علل و راه حل انــزال زودرس مردان
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی جنسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-06-2013, 04:33 PM
  4. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-24-2013, 06:03 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد