دختری 22ساله هستم یکسال شده با رضایت کامل خانوادم عقد کردم اما تو این یکسال به خاطر رفتارهای پدر و مادر و خواهر و برادر کوچکتر از خودم پیش شوهرم که خیلی دوستشون دارم و رابطه بسیار خوبی با هم داریم سر شکسته شدم ..پیش سرشناسترین مشاوره های شهر رفتم حتی شکایت و کلانتری ولی مادرم که همه مشکلات از او سرچشمه میگیرد زندگی ام را داغون کرده ... 20سال زندگی در کنار اونها که هر دو کارمند هستند و درامد دارند و نگهداری و بزرگ کردن خواهر و برادر خودم و تمام زحمت ها و کارهای خانه به دوش من بود که فرزند اولم پدرو مادرم از روز اول عقد مرا از خانه بیرون کردند و حتی وسایل شخصی ام و جهیزیه ام را به من ندادند. برادر دبیرستانی ام با پیامک به شوهرم فحاشی نمود و شوهرم ناراحت شد اما انها به خانه پدرو مادر شوهر من حمله کر دند درب را شکستند و من و شوهرم را جلو خانواده اش زدند که پسر ما خوب کاری کرده ....من واقعن از زندگی ام ناامیدم به مشاوره حضوری رفتم و اونها از اختلال روانی مادرم اطلاع دادند و حضور من را در مشاوره بی اثر دانستند....به بزرگتر های فامیل مراجعه کردم اما همه بعد صحبت با خانواده ام اظهار تاسف کردند و نتوانستند کاری کنید حتی با برخورد تند با انها ....از انجایی که پدرم به شدت از مادرم میترسد چون سابقه حمله و پرتاب وسایل و داد و بیداد دارند و ماشین و خانه به نام مادرم هست ... اگه این متن را میخوانیدراهنماییم کنید .....من و شوهرم دانشجو هستیم و تمام مشاوره ها را رفته ایم باهم شوهرم بخاطر دوست داشتن من پای همه چیز من مونده میدونم هر کسی بود رفتن رو به موندن ترجیع میداد اونم تو این زمونه و زمان عقد من زندگیم دوست دارم ....توکلم فقط به خداست