نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: داستانک ترسناک:مسافر

1189
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15607
    نوشته ها
    615
    تشکـر
    1,907
    تشکر شده 458 بار در 284 پست
    میزان امتیاز
    9

    داستانک ترسناک:مسافر

    یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
    اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم
    روشن نمیشد.
    وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.
    اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!!
    راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.
    دیگه بارون حسابی تند شده بود.
    با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.
    من هم بی معطلی پریدم توش.
    اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.
    وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!
    داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه!
    تمام تنم یخ کرده بود.
    نمیتونستم حتی جیغ بکشم ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.
    تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
    تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده. نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.
    ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.
    از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.
    در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.
    اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.
    دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد.
    رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین.
    بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.
    وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو.
    یکیشون داد زد:
    علی نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار شده بود.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16953
    نوشته ها
    547
    تشکـر
    353
    تشکر شده 330 بار در 225 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی


  3. کاربران زیر از fatemeh.74 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15607
    نوشته ها
    615
    تشکـر
    1,907
    تشکر شده 458 بار در 284 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    :-D

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    رامش اذیتمون نکن دیگه
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  6. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17235
    نوشته ها
    346
    تشکـر
    66
    تشکر شده 306 بار در 174 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    هه هه هه
    امضای ایشان
    حضرت محمد(ص) فرمودند:
    برای هر چیزی قلبی است و قلب قران سوره یس است.

  8. کاربران زیر از دریا071 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19529
    نوشته ها
    81
    تشکـر
    30
    تشکر شده 50 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    توام گرفتی مارو

  10. کاربران زیر از زحل بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21679
    نوشته ها
    47
    تشکـر
    13
    تشکر شده 8 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    من تا وسطاش لیده بودم به خودم _______________ خخخخخ با حال بود مرسی

  12. کاربران زیر از sama.25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15607
    نوشته ها
    615
    تشکـر
    1,907
    تشکر شده 458 بار در 284 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    رامش اذیتمون نکن دیگه
    چشم حتما . :-d

  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15607
    نوشته ها
    615
    تشکـر
    1,907
    تشکر شده 458 بار در 284 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    نقل قول نوشته اصلی توسط زحل نمایش پست ها
    توام گرفتی مارو
    نه بخدا اون گرفته بودا . خخ

  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15607
    نوشته ها
    615
    تشکـر
    1,907
    تشکر شده 458 بار در 284 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    نقل قول نوشته اصلی توسط sama.25 نمایش پست ها
    من تا وسطاش لیده بودم به خودم _______________ خخخخخ با حال بود مرسی
    خدا رحمت کرد پس . خخخ . خواهش

  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15607
    نوشته ها
    615
    تشکـر
    1,907
    تشکر شده 458 بار در 284 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه داستان کوتاه ترسناک اما واقعی

    نقل قول نوشته اصلی توسط دریا071 نمایش پست ها
    هه هه هه
    خخخ

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان کوتاه خجالت
    توسط CÆSAR در انجمن خارجی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-06-2015, 06:44 AM
  2. داستان کوتاه نامه ای به خدا
    توسط CÆSAR در انجمن خارجی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-06-2015, 06:07 AM
  3. داستان کوتاه قصاب و سگ باهوش
    توسط CÆSAR در انجمن خارجی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-06-2015, 05:28 AM
  4. داستان کوتاه : قورباغه ناشنوا
    توسط سوگل1 در انجمن خارجی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 06-24-2015, 11:12 AM
  5. پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 03-02-2014, 07:31 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد