با سلام خدمت شما
من کلی خواستگار داشتم اما خب خوشم نمیومد ازشون و پدرم میگفت ازدواج کن برو تا اینکه من ی خواستگار دیگه برام اومد خداییش برام مادیات در درجه اخر خود پسر ک صاف و ساده است و اینکه عرزه داره زندگیو بسازه من چند وقت باهاش حرف زدم و فهمیدم ارزش زندگیو داره منم ی اتفاقی برام افتاده ک اونم میدونه و حاضر باهام ازدواج کنه ولی خواهرم مخالفت کرد و ردشون کرد ولی من بازم میخوام باهاش ازدواج کنم و جز اون نمیتونم ب کسی مشکلمو بگمو باهاش ازدواج کنم
به نظرتون من چکار کنم؟