الان حدود 6سال هستش که من با یک خانمی اشنا شدم و واقعا عاشق اون شدم واینو خودش هم میدونست انقدر که اگر نیم ساعت صدا شو نشنوم شدیدا اضطراب میگیرم
اگر امکان دارد منو راهنمایی کنید
الان حدود 6سال هستش که من با یک خانمی اشنا شدم و واقعا عاشق اون شدم واینو خودش هم میدونست انقدر که اگر نیم ساعت صدا شو نشنوم شدیدا اضطراب میگیرم
اگر امکان دارد منو راهنمایی کنید
با سلام من 21 سال دارم و دانشجوی کارشناسی در دانشگاه فردوسی هستم . تا کنون در زندگی خود عاشق هیچ پسری نشده بودم .به
گونه ای که دوستانم کم کم مرا مسخره می کردند و به من شک داشتند . چرا که می گفتند دختری که تا این سن از کسی حتی خوشش نیامده باشد به گونه ای مشکل دارد . کم کم خودم هم د اشتم به دختر بودن خودم شک می کردم . تا این که حدود چهار ماه پیش از یکی از پسر های دانشکده خوشم آمد . این آقا دانشجوی مقطع دکتری است و ترم پیش استاد آزمایشگاه یکی از دروس تخصصی ما بود . (البته نه استاد واقعی ، به گونه ای می توان گفت حق التدریس ) نکته بسیار جالب توجه این جاست که در زمانی که این آقا استاد ما بود ( در فصل پاییز از مهر تا دی ماه ) من هیچ گونه حسی به او نداشتم و کاملا نگاهم به او طبیعی بود . اما به محض اینکه ترم تمام شد علاقه او در من شکل گرفت . به اصطلاح عامیانه مهر ش در دلم نشست . اما متاسفانه دیگر او استاد ما نبود . این علاقه از حدود بهمن ماه در من شروع شد اما خوشبختانه من تا قبل از عید دیگر او را در محیط دانشکده ندیدم و همین موضوع باعث شد تا کمی آرام بگیرم ولی مجددا بعد از عید دایما او را در محیط دانشکده می بینم و به همین علت علاقه من بسیار شدت پیدا کرد و می توانم به جرات بگویم که تبدیل به عشق شد . چرا که هرگاه او را ناگهان از دور یا نزدیک میبینم به شدت ضربان قلبم تند می زند و دست و پایم سست می شود و دچار لرزش بدن می شوم و بدنم داغ می شود . حتی حواسم به شدت پرت می شود و دست و پایم را بی محابا گم می کنم. اینقدر این علایم با دیدن این آقا در من تشدید می شود که متاسفانه اخیرا یکی از دوستان صمیمی ام شک هم کرده است . به خصوص که انجمن علمی گروه آموزشی ما حدود سه ماه قبل یک سفر علمی 4 روزه به شهر شمال ترتیب داد که متاسفانه این آقا هم با ما هم سفر بودند و مرتبا جلو چشمانم بودند.من تا کنون این موضوع را به جز مادرم با هیچ کس دیگر در میان نگذاشته ام به خصوص دوستانم در محیط دانشگاه . چرا که می دانم اگر خدای نکرده حرف بین دهان ها بپیچد اوضاع خراب می شود .
اما نکته بسیار آزاردهنده ماجرا این قسمت است . با وجود تمام بال و پر زدن های من و با وجودی که اطمینان دارم این آقا از علاقه من نسبت به خود مطلع گشته است ( چرا که آقایان این گونه عکس العمل های دختران را بسیار سریع و به آسانی تشخیص می دهند ) او هیچ گونه حسی نسبت به من ندارد. ممکن است بپرسید از کجا مطمین هستی که او به تو علاقه ندارد .می دانید که اگر مردی واقعا عاشقانه دختری را دوست داشته باشد حداقل یک قدمی جلو می گذارد ولی این آقا نه تنها این کار را نمی کند بلکه بر عکس به من بی توجهی کرده و حتی خودش را از من دور می کند . من تا کنون اصلا به صورت مستقیم و حتی زبانی با او هم کلام نشده ام تا کنون اصلا خودم را به او نزدیک نکرده ام.چرا که می دانم این اعمال در شان یک دختر نیست و اصلا درست نیست که دختر در این مواقع پیش قدم گردد ولی با حرکات و نگاه های خود به او فهمانده ام.
بله !من گرفتار عشقی یکطرفه شده ام و بارها و بارها در چندین کتاب خوانده ام که عشق یکطرفه انسان را نابود می سازد ولی قسم به کتاب مقدس خدا که هر چه سعی کرده ام و می کنم قادر نیستم فکرش را از سر خود بیرون کنم .چرا که مرتبا او را در محیط دانشکده میبینم و هر روز عذاب می کشم اگر دیگر او را نمیدیدم شاید قادر به فراموش کردنش بودم ولی چه می شود کرد
در سایتی خواندم که در این مواقع باید یک فرد واسطه ترجیحا از آشنایان که بسیار مورد اطمینان است را نزد فرد مورد علاقه خود بفرستید تا او جویا شود و ببیند که آیا آن فرد نیز به شما علاقه مند است . ولی به نظر من این اصلا روش درستی نیست.
خواهش دارم کمکم کنید من واقعا تحت فشار روحی هستم.من باید چه کار کنم؟
بهناز جان بهتره هیچ کاری نکنی و احساس خودت رو کنترل کنی. چون به قول خودتون اگه فهمیده باشه و دوستون داشته باشه از رفتارش مشخص میشه.
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)