نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: مشکل با خانواده و داستان های دنبال آن

1340
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22650
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکل با خانواده و داستان های دنبال آن

    سلام
    جوانی هستم 22 ساله دانشجو و شاغل که در خانواده ای با سطح فرهنگی متوسط اما به شدت مشکل دار متولد شده ام یعنی از زمانی که خاطرم هست تا حال حاضر والدین مشغول بگو مگو و دعوا بوده اند دعوا های بسیار شدید که قدیم ایام به ضرب و شتم ختم می شد و الان که دیگر قوای جوانی را ندارند با گریه و زاری به اتمام می رسد. در زمان کودکی و نوجوانی بار ها و بار ها توسط پدرم از خانه بیرون شدیم و برای چند ماه یا بیشتر در خانه اقوام همراه با تحقیر زندگی می کردیم و وقتی که باز می گشتیم دوباره بحث ها شروع می شد منظورم از بحث دعوا های شدید هست نه بحث و گفتگو ای که امروزه میان زوج ها اتفاق می افتد. ما 3 برادر و خواهر بودیم من فرزند آخر هستم و تفاوت سنی زیادی با خانواده دارم که هر کدام گذاشتند و رفتند و فقط من ماندم که سنم کم بود و هیچ کاری از دست بر نمی آمد و هر زمان که مشکل داشتند سر من خالی می کردند. در همچین شرایطی بزرگ شدم. بخاطر عقایدی که داشتم سمت هیچ فسادی حتی روابط عادی با جنس مخالف هم نرفتم اما مسئله ای که خیلی آزارم می ده این هست که از همان نوجوانی تا همین حالا نیاز به تنهایی داشتم ولی هیچ وقت به دلیل بیکاری پدر و مادر به خواسته ام نرسیدم و الان مشکلی که دارم این هست که وقتی در خانه هستم روحیه ام بسیار خشک و پرخاشگر و همراه با افسردگی است حتی صدای تیک تاک ساعت هم آزارم می دهد و مدتی بدون مشورت پزشگ از قرص های اعصاب استفاده می کردم اما به محض اینکه خانه خالی می شود یا در محل کارم تنها می شوم روحیه ام 180 درجه تغییر می کنه دیگه آن حالت خشکی رو ندارم، اخلاقم خوب می شه و از تمام درون احساس رضایت می کنم و خیلی از کار هایی که در خانه برام انجام دادنش مشکل هست در زمان تنهایی برایم لذت بخش می شود مثل تلویزیون نگاه کردن، آهنگ گوش کردن و ... ولی به محض اینکه وارد خانه می شوم دوباره همان روحیه خشک و افسردگی به سراغم می آید. اوایل فکر می کردم این مشکل موقتی است و چند روز تنهایی آن را حل می کند اما چندین بار برای مدت های طولانی خودم را تست کردم و مشکلی نداشتم یا به عبارتی بهتر بگم تمام رویا ها و حس های خوبی که دارم، تمام خاطراتی که از به یاد آوردن آن ها لذت می برم همه اش در زمان تنهایی یا بودن با دوستان هم فکر یا همکاران بوده است. در خانواده هم چه قدیم و چه الان هیچ وقت کسی به درستی درکم نکرده و در تنهایی مطلق زندگی کردم و عادت دارم اما از طرفی الان فرصتی پیش آمده تا بروم و مستقل و تنها زندگی کنم اما دلم به حال این دو نفر می سوزد یعنی می ترسم اگر من بروم و پشتم رو نگاه نکنم وضعیت زندگی آن از قبل هم بدتر می شود. شما جای من بودید چکار می کردید ؟!
    ویرایش توسط aramesh2 : 10-05-2015 در ساعت 06:28 PM

  2. کاربران زیر از aramesh2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    22028
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    1
    تشکر شده 24 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با خانواده و داستان های دنبال آن

    من اگه جای تو بودم با شرایط و امکاناتی که خودت میگی داری هر چه زود تر برا مستقل شدنم تلاش میکردم در عمل سعی میکردم همین فردا صبح زندگیمو جدا کنم از اون پدر ومادر ولی با حفظ ظاهر جلوی پدر ومادرم.نیازی نیست که پدر ومادرت بگی شماها بد بودید غیر قابل تحمل بودید من از خونه فرار کردم.میتونی بگی من 22سالمه شاغلم به خاطره کارم ونیاز به مستقل شدنم میخوام یه چند مدت مستقل شدنو تمرینو امتحان کنم.هر روزم میری به پدرو مادرت سر میزنی فقط در حده سر زدنو حالو احوال پرسیدن که خاطرات حک شده تو ذهنت موجب ازارت نشه.اینطوری موجب دلخوریو ازارو اذیت اونا هم نمیشی.حله عزیز؟

  4. کاربران زیر از مونتانا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22650
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با خانواده و داستان های دنبال آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط مونتانا نمایش پست ها
    من اگه جای تو بودم با شرایط و امکاناتی که خودت میگی داری هر چه زود تر برا مستقل شدنم تلاش میکردم در عمل سعی میکردم همین فردا صبح زندگیمو جدا کنم از اون پدر ومادر ولی با حفظ ظاهر جلوی پدر ومادرم.نیازی نیست که پدر ومادرت بگی شماها بد بودید غیر قابل تحمل بودید من از خونه فرار کردم.میتونی بگی من 22سالمه شاغلم به خاطره کارم ونیاز به مستقل شدنم میخوام یه چند مدت مستقل شدنو تمرینو امتحان کنم.هر روزم میری به پدرو مادرت سر میزنی فقط در حده سر زدنو حالو احوال پرسیدن که خاطرات حک شده تو ذهنت موجب ازارت نشه.اینطوری موجب دلخوریو ازارو اذیت اونا هم نمیشی.حله عزیز؟

    این خیلی خوبه ولی در زندگی ما یک سری مسائلی وجود داره که نمی شه اینجا بازگو کرد ولی اگر تصمیم به رفتن بگیرم مخالفتی نیست اما دیگر امکان بازگشت ندارم من خودم مشکلی ندارم ولی از عذاب وجدان بعدش می ترسم.

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    22028
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    1
    تشکر شده 24 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با خانواده و داستان های دنبال آن

    شما خانمی یا اقا میتونم بپرسم؟

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22650
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با خانواده و داستان های دنبال آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط مونتانا نمایش پست ها
    شما خانمی یا اقا میتونم بپرسم؟
    من پسر هستم ظاهرا یادم رفته بگم.

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    22028
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    1
    تشکر شده 24 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با خانواده و داستان های دنبال آن

    عزیزم شرایطت خیلی خیلی عالیه لااقل نسبت به یه دختر.حداقل خدارو شکر شاغلی استقلالو ازادی نسبی داری.بازم شرایطت نسبت به یه دختر که توی شرایطی شبیه تو هست خیلی خیلی بهتره.گذشته گذشته تو با سرک کشیدن تو گذشتت به هیچی نمیرسی تازه با رها نکردنش ایندتم خراب میکنی.عزیزم نمیخوام توهم دلگرمی کاذب در اینده بهت بدم ولی تو هنوز خیلی جوونی تازه اوله زندگیته فرصت تو زندگیت فراوونه بلا خره ازدواج میکنی خودت پدر میشی خدمت میری هزار تا کار داری مگه تو با اینا چقدر فاصله داری؟تو اینده ی نزدیک، همه ی اینا اتفاق میوفته. نوجوونه 15،16 ساله نیستی که بگی حالا کو تا ما بخوایم مستقل شیم.تو الان توی سنی هستی که میتونی خیلی تصمیماته مهم بگیری وعملیش کنی.پدر مادرت الان توی سنین که تقریبا غیر قابله تغییرن چه برسه تو بخوای بری گذشترو تغییر بدی!
    ببین عزیزم تو یباز زنده ای فقط یبار زندگی میکنی گذشته مرد تموم شد اگه درسی داره توش چیزه خوبی داره ازش یاد بگیر استفاده کن نداره رهاش کن کمکی به تو نمیکنه.انقدر انقدر وقت داری اینده ی بیشترو بهتر بسازی.
    تو یبار زنده ای میخوای ایندتو با چرندیاته گذشته خراب کنی ولش کن بابا.
    سعی کن جای اشتباهات پدر مادرت با تو، تو این اشتباههارو با بچه هات نکنی.تا ابد که که قرار نیست با اونا زندگی کنی همونطور که همه ی ادمها یه روزی از خانواده جدا میشن وشدن.و این نه فحشه نه توهینه نه پلهای پشت سرو خراب کردنه.سخت نگیر عزیزم زندگی میگذره.عجله نکن یه خورده بیشتر به اهدافه زندگیت فکر کن هدف های جدید برا خودت بزار کم کم از این زندگی بیرون میای.
    سوالی داشتی بپرس عزیزم.
    ویرایش توسط مونتانا : 10-05-2015 در ساعت 08:40 PM

  9. 2 کاربران زیر از مونتانا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22650
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با خانواده و داستان های دنبال آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط مونتانا نمایش پست ها
    عزیزم شرایطت خیلی خیلی عالیه لااقل نسبت به یه دختر.حداقل خدارو شکر شاغلی استقلالو ازادی نسبی داری.بازم شرایطت نسبت به یه دختر که توی شرایطی شبیه تو هست خیلی خیلی بهتره.گذشته گذشته تو با سرک کشیدن تو گذشتت به هیچی نمیرسی تازه با رها نکردنش ایندتم خراب میکنی.عزیزم نمیخوام توهم دلگرمی کاذب در اینده بهت بدم ولی تو هنوز خیلی جوونی تازه اوله زندگیته فرصت تو زندگیت فراوونه بلا خره ازدواج میکنی خودت پدر میشی خدمت میری هزار تا کار داری مگه تو با اینا چقدر فاصله داری؟تو اینده ی نزدیک، همه ی اینا اتفاق میوفته. نوجوونه 15،16 ساله نیستی که بگی حالا کو تا ما بخوایم مستقل شیم.تو الان توی سنی هستی که میتونی خیلی تصمیماته مهم بگیری وعملیش کنی.پدر مادرت الان توی سنین که تقریبا غیر قابله تغییرن چه برسه تو بخوای بری گذشترو تغییر بدی!
    ببین عزیزم تو یباز زنده ای فقط یبار زندگی میکنی گذشته مرد تموم شد اگه درسی داره توش چیزه خوبی داره ازش یاد بگیر استفاده کن نداره رهاش کن کمکی به تو نمیکنه.انقدر انقدر وقت داری اینده ی بیشترو بهتر بسازی.
    تو یبار زنده ای میخوای ایندتو با چرندیاته گذشته خراب کنی ولش کن بابا.
    سعی کن جای اشتباهات پدر مادرت با تو، تو این اشتباههارو با بچه هات نکنی.تا ابد که که قرار نیست با اونا زندگی کنی همونطور که همه ی ادمها یه روزی از خانواده جدا میشن وشدن.و این نه فحشه نه توهینه نه پلهای پشت سرو خراب کردنه.سخت نگیر عزیزم زندگی میگذره.عجله نکن یه خورده بیشتر به اهدافه زندگیت فکر کن هدف های جدید برا خودت بزار کم کم از این زندگی بیرون میای.
    سوالی داشتی بپرس عزیزم.


    ممنون واقعا یکم فرصت دادم به خودم بیشتر فکر کنم تا تصمیمی بهتر بگیرم.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. غار کرفتو، دیواندره، استان کردستان
    توسط سوگل1 در انجمن گردشگری
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 06-02-2015, 12:33 PM
  2. پاسخ: 27
    آخرين نوشته: 05-31-2015, 09:42 PM
  3. زیبایی های استان گلستان 11
    توسط احمد یوسفی در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 59
    آخرين نوشته: 05-19-2015, 10:58 PM
  4. مراکز مشاوره شهرستان های استان خوزستـان
    توسط *P s y C h e* در انجمن معرفی مراکز روانشناسی و مشاوره در استانها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-20-2013, 12:39 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد