نوشته اصلی توسط
m.m
سلام
درباره موضوعی نیاز به کمک دارم چون خودم قدرت تشخیص و قضاوت ندارم.
تا حدی میشه گفت تحت تاثیر احساساتم قرار گرفتم.
پارسال حوالی بهمن ماه بود یکی از هم دانشگاهی ها ازم خواستگاری کرد و بخاطر اینکه مصادف با ازدواج خواهرم بود مادرم موافقت نکرد.
حدود یکسالی ازش خبری نبود تا 2ماه پیش که برگشت و هرجوری بود میخواست منو راضی کنه.بشدت هم اصرار داشت به مادرم بگم.
بخاطر اینکه هنوز وضعیت شغلیش مناسب نیست من نخواستم به مادرم بگم,اونم قبول کرد.
حالا احساس میکنم که یکم مرموزه,حرفاش ضدونقیض میشه!
میگه همه چی خوبه وشرایط مناسبه اما وقتی میگم به خانواده ام بگم همه چیز برعکس میشه! ی بار هم گفت هیچ قولی نمیتونم بدم که کی کارام درست میشه!
ی جا میگه خانواده ام در جریان همه چی هستن ولی وقتی تو خونه باشه و ز بزنم میگه تو خونه ام نمیشه حرف بزنم.
نکته ی دیگه اینکه یکی از دلایل علاقه اش به من شباهتم به دوست دختر سابقشه که تو ی تصادف مرده!و این برام آزار دهنده است.باهام رابطه جنسی هم داشتن .
اخلاقای خوب زیادی داره اما بدجوری مردد شده ام.شاید هم من آدم شکاکی هستم!
میشه راهنماییم کنید؟