نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: افسردگی

967
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22958
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy افسردگی

    سلام . محمد هستمم 25 سالمه , لطفا خوب بخونین و راهنماییم کنین , من همیشه اعتماد به نفسم کم بوده دلیلش به خاطر شرایط خانوادگی بوده بیشتر از همه پدرم و مادرم , به خاطر اعتیادشون به مواد مخدر.... از همه نظر وضعیت خوبی دارم خیلیها از دور میبینن منو دوست دارن جای من باشن از نظر مالی از نظر جایگاه اجتماعی خانواده ولی از درونمون خبر ندارن که .... اعتمادد به نفسم پایینه ولی ظاهرا نباید اینطوری باشه چون از همه نظر کامل به ننظر میام حتی از نظر تیپ و قیافه ... ولی دریق از یه رابطه ی خوب و با دووم چون هیچ موقع نتونستم پا جلو بزارم و به کسی که خوشم میام پیشنهاد بدم همیشه برعکس بود طرف مقا بلم پیشنهاد میداد به خخاطر همین بر خلاف میلم که دنبال رابطه با دووم بودم زود کات میکردم چون دووسشون نداشتم. مشکلم از اون جایی شروع شد که واسه اولین بار از یکی خوشم اومد خیلی دختر خو ب و با شخصیتی بود عاشقش شده بودم ولی بلد نبودم بگم , واسه اولین بار بهش گفتم خیلی خوب برخورد کرد احساس کردم اونم خوشش میاد از من ولی اعتماد ه نفسم پایین بود . بار اول گفت که با کسی دوست نمیشه , منم بیخیال شدم و یه ترم گذشت و منم با کسه دیگه دوست شدم .... مشکلم ازین جا شروع شد ترم بعد اون اومد سمتم ولی من دیگه گند زده بودم . فهمید با کسی دوستم دیگه جوابمو نداد . اونی که با هاش دوست بودم و کات کردم باهاش ولی دیر شده بود . 3 سال میگذره و من نمیخوام که ااین موضوع رو فراموش کنم . نمیتونم و نمیخوام که بهش فک نکنم خیلی حرفا دارم که بگم بهش ولی هیچ موقع نتونستم که حرفای دلمو بهش بگم . ولی حالا دیگه این فقط مشکلم نیست . به خاطر اون نتونستم فوق لیسانسم رو بخونم و انصراف دادم و رفتم خدمت . و بعد ار 7 ماه خدمت, به مرز دیوونگی رسیدم از ترس اینکه دیوونه بشم و اینکه دیگه تحمل اون وضعیت و نداشتم و از طرفی هم که خدمت دیوانم کرده بود تا اینکه دوباره دانشگاه قبول شدم و اومدم واسه ادامه تحصیل البته فقط واسه اینکه از اون شرایط بد بیام بیرون
    احساس میکنم اگه شاغل بشم همه چی خوب میشه و البته مطمئنم که خوب میشه ولی حالا میبینم که یه بد بختی دیگه به بدبختیام اضافه شده اونم اینه که کار نیست...
    در این شرایط فقط بلدم مثل این احمقا برم دم در خونه اون دختر و از دور با حسرت بهش نگا کنم
    یعنی دیگه حالم از خودم بهم میخوره ... چون خودم گند زدم به زندگیم اگر یکم عرضه داشتم الان به چیزایی که میخواستم رسیده بودم

    دلم میخواد از اون دختر متنفر باشم ولی نمیشه , خیللی بی حوصله شدم میخوام همه مشکلاتمو بگم ولی نوشتنش حوصله میخواد که من ندارم .

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21342
    نوشته ها
    122
    تشکـر
    57
    تشکر شده 58 بار در 43 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : افسردگی

    سلام به نطر من یا باید دلو بزنین به دریا و احساساتون رو به اون خانوم بگین یا خودتون رو مشغول کارای دیگه کنین که اقلا ذهنتون کمتر درگیر اون خانوم بشه.این نطر شخصیه منه و مشکل شما یه مشکل کوچیک نیس منم ادم بی تجربه ایم.بهتره مشکلتون رو به افراد باتجربه بگین.توکلتون به خدا باشه و امیدوارم همیشه سالمو سربلند باشین

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22958
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    احساس میکنم دیگه دیر شده چون با کسی دوست شده و نمیدونم تا چه حد رابطشون جدیه , اینکه میگی بهش فک نکن کار اسونی نیست من در گذشته گیر کردم مدام خودمو به خاطر اشتباهام سرزنش می کنم , تازه از ارین باری که باهاش حرف زدم 1 سال گذشته الان برم چی بگم اخه....

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22958
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    حساس میکنم دیگه دیر شده چون با کسی دوست شده و نمیدونم تا چه حد رابطشون جدیه , اینکه میگی بهش فک نکن کار اسونی نیست من در گذشته گیر کردم مدام خودمو به خاطر اشتباهام سرزنش می کنم , تازه از ارین باری که باهاش حرف زدم 1 سال گذشته الان برم چی بگم اخه....

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21342
    نوشته ها
    122
    تشکـر
    57
    تشکر شده 58 بار در 43 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط arsen.iranweb نمایش پست ها
    حساس میکنم دیگه دیر شده چون با کسی دوست شده و نمیدونم تا چه حد رابطشون جدیه , اینکه میگی بهش فک نکن کار اسونی نیست من در گذشته گیر کردم مدام خودمو به خاطر اشتباهام سرزنش می کنم , تازه از ارین باری که باهاش حرف زدم 1 سال گذشته الان برم چی بگم اخه....
    هیچوقت واسه انجام کاری دیر نیس.الان احساستون رو بهش بگین و جواب رد بشنوین خیلی بهتر از اینه که چند سال خودتون رو اذیت کنین بعدهم بفهمین رابطش جدی نبوده. شاید اون منتظر شماس ولی به خاطر حیاش نمیتونه جلو بیاد.پس به خاطر علاقتون و اون خانومم که شده سعی کنین تغیر کنین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد