سلام..
من 27 سالمه هستم و خرداد ماه بصورت سنتی ازدواج کردم...کل آشنایی و ازدواجمون سه ماه طول کشید...نه اینکه ازشون خوشم نیاد نه..دوستش دارم و فک میکنم این حساسیت بیش از حد من واسه همینه..
قبل ازدواج یه سری داستان هایی پیش اومد که من اول بهشون جواب منفی دادم...حس خوبی داشتم بهش ولی باز گفتم نه..اون داستانام از پرس و جو های خانواده به وجود اومده بود..ولی بعدش همه گفتن اشتباه بوده اون حرفا..ماجرا تموم شد و ما ازدواج کردیم...منم همه اونارو کنار گذاشتم..حتی الانم بهشون فک نمیکنم
مشکلم از وقتی شروع شد که یه بار بصورت خیلی اتفاقی شماره یه دختر تو گوشیش دیدم..نه اینکه بخوام سرک بکشم تو گوشیش..واسه خودم همرام نبود خواستم از گوشیش استفاده کنم..خودشم بود..پرسیدم فامیلتونه،گفت ،نه..رفتم دیدم سه تا شماره ازش داره شماره خودش ،محل کارش و شماره خواهرش..و جالب اینه به اسم کوچیک ذخیرش کرده بود،درحالیکه منکه زنش بودم..هنوز به اسم فامیلم ذخیره بود اسمم !!! :|..توضیحشم اینه که فرصت نشد عوض کنم اسمتو!!!..اون روز ازش پرسیدم کیه ولی همش داد زد و داستان تحویلم داد..منم بیخیال شدم..گفتم اگه واسه گذشته شه تازه ازدواج کردیم..تمومش میکنه..فرصت نشده..
یه مدت گذشت..یک ماه ..مادرش مریض بود..بردیمش تهران دکتر..تو راه..بیمارستان که بودیم..و برگشتنی..همش یه شماره زنگ میزد و جلوی من جواب نمیداد..میگفت یکی از مشتریاس..هی مزاحم میشه درمورد کار میپرسه..من شک کردم..اگه مشتی بود چرا جلو من جواب نمیداد..یواشکی نگاه کردم تو لاینش دیدم این شماره همون شماره قبلیس ولی به اسم مرد ذخیره شده(بعدا فهمیدم چن تا شماره خانم دیگه هم به اسم مرد ذخیره شده)
طاقت نیاوردم..بهش گفتم..گفتم دوست دخترته..دعوامون شد..یه هفته زنگ نزد بهم..آخرشم اومد با پادرمیونی یکی از فامیلا کلی داستان تعریف کرد که نمیدونم این یه کاری داره با یک آشنایی میخوتد من مشکلشو حل کنم هی بهم واسه همین زنگ میزنه!!!!!گفتم چرا اسمشو عوض کردی مرد گذاشتی..گفت بیا پاکش میکنم..فامیلمون گفت دو ماه نشده ازدواج کردین..کوتاه بیا..منم دیگه هیچی نگفتم.....
بعد دیدم تو لاینش به یکی گفته باهام دوست میشی..اون جواب نداده بود...سر اینکه ببینم جواب میده یا نه همش گوشیش چک میکردم..جواب نداد..بهش گفتم این چیه..گفت قدیمیه..قبل تو..تاریخشم واسه 2013 بود..اسمشم مرد ذخیره بود..
اینم بگم اون شماره ای که سرش دعوامون شده بود و پاک نکرد و با یه اسم مرد دیگه ذخیره کرد...اینو هیچی نگفتم بهش..
تا اینکه چند روز پیش مادرش گفت (اتفاقی گفت.اینم گفت که بهش نگم میاد دادو بیداد میکنه)اینکه پارسال رفتن تهران جایی خواستگاری..دوستش داشت..دخترم همینطور...دختره سر کار میرفت و واسش وقتی تهران بود غذا ذرست میکرد..از اینجور چیزا..ولی من گفتم اینا بدرد ما نمیخورن و اگه میخوای بری خاستگاری باید تنها بری..اونم بیخیال شد ولی گفت من دیگه هیچ دختری انتخاب نمیکنم هر چی شما بگین..با هرکی بگین ازدواج میکنم..
بازم طاقت نیاوردم..بهش گفتم...کلی عصبانی شد..هر چی دهنش دراومد بهم گفت..اول گفت اون در مورد داداشم بود..حالا مبگه مادرم باهات شوخی کرد..میدونست بهم شک داری شوخی کرد باهات!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!...
میگه من 35 سالمه زندگیمو خراب نمیکنم...اگه نمیخواستمت باهات ازدواج نمیکردم..بهش اون شماره رو گفتم..گفتم زنگ بزن بگو اشتباهی دستم خورد گرفتم این شماره رو ..سلام احوال پرسی کن..ببینم چجوری حرف میزنه باهات..ولی زنگ نزد و شماره رو پاک کرد..الانم که دارم اینو مینویسم ..زنگ زده میگه میخوام شماره جدید بخرم.شماره رند ندارن..بیا با هم بخریم..گفتم نمیخواد شمارتو عوض کنی،تو بخوای هر کاری کنی با شماره جدیدم میکنی..قطع کرد گوشیو !!!! :|
من دیگه هیچکدوم حرفاشو باور نمیکنم..فک میکنم..نه ..مطمعنم اون شماره که چند بار اسمشو عوض کرده همونیه که دوستش داشته...و از اینکه هنوزم شمارشو داره و باهاش در ارتباطه عذاب میکشم..
نمیدونم چیکار کنم...الان که پنج ماه گذشته اینجوریه..بعد چی میخوتد بشه..بیشتر ناراحتیمم بخاطر دروغ گفتنشه :|
ببخشید زیاد حرف زدم :|
* اینم بگم تو این مدت هر دفه مشکلی پیش میاد سریع میگه اگه مشکلی داری میتونیم تمومش کنیم...همش باهام دعوا میکنه و داد میزنه...