نوشته اصلی توسط
نا امید از زندگی
سلام من سامان 15 ساله از کرج
الان که دارم تایپ میکنم برای شما حدودا یک ساعتی میشه ک مادرم لباساش رو
جمع کرد و رفت اما علت داشت چون من یه پدر روانی دارم مادرم قبل از اینکه بره داشت واسم داستان 17 سال کتک خوردنش رو برام تعریف میکرد
نمیخوام داستان تعریف کنم ولی حداقل میخوام چندتاش رو بگم مادرم گفت هنوز 4 ماه از زندگی مشترکمون نگذشته بود که سره یک مسله خیلی بی خود به طور وحشیانه ایی کتکم زد
بعد گفت که پدرم 3سال قبل با یه زن رابطه داشت که این مسله خیلی مادرم رو رنجوند هیییییی
بگذریم اینم بگم که بعد از هر دعوا میره با هزارتا معذرت خواهی و اینا میارتش و میگه که دیگه کتکش نمیزنه ولی همون اش و همون کاسه
ولی حرفم اینجاس من و داداشم و مامانم چه گناهی کردیم اخه
این تابستون نموم شد ما از خونه پامون رو بیرون نذاشتیم اخه این عدالته پس خدا کجاس اصلا وجود داره؟ یا اگه وجود داره خوابه؟ یا مارو نمیبینه؟
من با چه روحیه ایی درس بخونم؟با این سن کمم بریدم دیگه
هزاران بار فکر خود کشی به سرم زده
اینم بگم پدرم به هیچ وجه حاظر نمیشه بره مشاوره
کمکم کنید