نمایش نتایج: از 1 به 12 از 12

موضوع: طلاق اجباری با عشق

1617
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24428
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    طلاق اجباری با عشق

    سلام
    بعد از 8 سال زندگی مشترک با پسری یک ساله ، باید از همسرم جدا بشم.
    سه سال خیانت رو پشت سر گذاشتم و همسرم مکرر رفت و برگشت تا نهایتاً توبه کرد .
    او رو خائن ندیدم ، غفلت کرده بود و نتونست لغزشش رو مدیریت کنه و نمی خواست با رها کردن ِ اون زن ، خودش رو سواستفاده گر ببینه . خواست پاش بایسته تا سامان بگیره و وجدانش راحت بشه اما هربار بیشتر فرو رفت . وقتی گفت توبه کردم که پسرم 6 ماهه بود. از اینکه فهمیدم در دوران بارداری و بعد از زایمانم این مساله جریان داشته خیلی به هم ریختم. بخشیدم اما شک دست از سرم بر نداشت . هربار شوهرم خیلی باهام مدارا می کرد اما آخرین بار دعوای سختی با اون کردم و گفتم می خوام جدا بشم .هربار به شدت منو باز می داشت از این تصمیم اما این بار خودش هم موافقت کرد. حالا هرچی من کوتاه میام اون رضایت نمی ده.
    قصد انتقام گرفتن نداره . اشک می ریزه . عاشقانه حرف می زنه. می گه من کارتن خواب می شم و در لجن فرو می رم بعد از این زندگی اما دیگه چیزی برای ادامه نیست .
    الان 25 روزه من و پسرش رو ندیده و خانواده اش هم نتونستن تصمیمش رو عوض کنن . البته بعد از سه سال تازه سه هفته است خانواده اش فهمیدم موضوع رو و از شهرستان برای دلالت اومدن که متاسفانه هیییییییییییچ اقدامی نکردن و شرمندگی رو بهونهء سکوت کردن.
    من هم وکالت طلاق دارم هم حق حضانت بچه رو . اما از هیچکدوم نمی خوام استفاده کنم . شوهرم نمی خواد برای طلاق اقدام کنه و منو می خواد وادار کنه از وکالتم استفاده کنم. اون شاعر و هنرمنده و می دونم احساساتش چند صباح دیگه پشیمونش می کنه و اون روز پسرم بزرگ شده . نمی خوام به بچه ام بگه مامانت خودش برید و دوخت ! از طرفی حاضر به زندگی نیست اما می گه من باید برم اقدام کنم.
    حالا که از هم دور شدیم ، کرک و پرش ریخته و به بابام گفته هرکاری بگید می کنم. گفته شرمندگی و گناه و خجالت نمی ذاره ادامه بده . گفته خودش رو نمی تونه ببخشه و از این بهانه ها .
    من واقعاً دوستش دارم علیرغم ظلمی که بهم کرده و نمی خوام تباهیش رو ببینم اما می دونم نمی شه با اصرار و التماس یه آدم خاطی رو به زندگی برگردوند. امر بهش مشتبه می شه که خیلی بهش احتیاج هست.
    نمی خوام بقیهء عمرم رو باج بدم به کسی که خودش هم می دونه اشتباه کرده. اما نمی خوام هم ببینم زندگی ام داره از دست می ره. خیلی حالم بده اما هیچ اقدامی نمی تونم بکنم. این منتظر موندن و تماشای نقشِ قربانی که شوهرم گرفته داره عذابم می ده. می دونه دوستش دارم و می دونه هر کاری می کنه عذاب می کشم اما این اونه که باید به خودش و زندگیش رحم کنه.
    من راهی می خوام که بتونم درست تصمیم بگیرم و آرامش داشته باشم و به بچه ام کمتر لطمه بخوره .

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaas11 نمایش پست ها
    سلام
    بعد از 8 سال زندگی مشترک با پسری یک ساله ، باید از همسرم جدا بشم.
    سه سال خیانت رو پشت سر گذاشتم و همسرم مکرر رفت و برگشت تا نهایتاً توبه کرد .
    او رو خائن ندیدم ، غفلت کرده بود و نتونست لغزشش رو مدیریت کنه و نمی خواست با رها کردن ِ اون زن ، خودش رو سواستفاده گر ببینه . خواست پاش بایسته تا سامان بگیره و وجدانش راحت بشه اما هربار بیشتر فرو رفت . وقتی گفت توبه کردم که پسرم 6 ماهه بود. از اینکه فهمیدم در دوران بارداری و بعد از زایمانم این مساله جریان داشته خیلی به هم ریختم. بخشیدم اما شک دست از سرم بر نداشت . هربار شوهرم خیلی باهام مدارا می کرد اما آخرین بار دعوای سختی با اون کردم و گفتم می خوام جدا بشم .هربار به شدت منو باز می داشت از این تصمیم اما این بار خودش هم موافقت کرد. حالا هرچی من کوتاه میام اون رضایت نمی ده.
    قصد انتقام گرفتن نداره . اشک می ریزه . عاشقانه حرف می زنه. می گه من کارتن خواب می شم و در لجن فرو می رم بعد از این زندگی اما دیگه چیزی برای ادامه نیست .
    الان 25 روزه من و پسرش رو ندیده و خانواده اش هم نتونستن تصمیمش رو عوض کنن . البته بعد از سه سال تازه سه هفته است خانواده اش فهمیدم موضوع رو و از شهرستان برای دلالت اومدن که متاسفانه هیییییییییییچ اقدامی نکردن و شرمندگی رو بهونهء سکوت کردن.
    من هم وکالت طلاق دارم هم حق حضانت بچه رو . اما از هیچکدوم نمی خوام استفاده کنم . شوهرم نمی خواد برای طلاق اقدام کنه و منو می خواد وادار کنه از وکالتم استفاده کنم. اون شاعر و هنرمنده و می دونم احساساتش چند صباح دیگه پشیمونش می کنه و اون روز پسرم بزرگ شده . نمی خوام به بچه ام بگه مامانت خودش برید و دوخت ! از طرفی حاضر به زندگی نیست اما می گه من باید برم اقدام کنم.
    حالا که از هم دور شدیم ، کرک و پرش ریخته و به بابام گفته هرکاری بگید می کنم. گفته شرمندگی و گناه و خجالت نمی ذاره ادامه بده . گفته خودش رو نمی تونه ببخشه و از این بهانه ها .
    من واقعاً دوستش دارم علیرغم ظلمی که بهم کرده و نمی خوام تباهیش رو ببینم اما می دونم نمی شه با اصرار و التماس یه آدم خاطی رو به زندگی برگردوند. امر بهش مشتبه می شه که خیلی بهش احتیاج هست.
    نمی خوام بقیهء عمرم رو باج بدم به کسی که خودش هم می دونه اشتباه کرده. اما نمی خوام هم ببینم زندگی ام داره از دست می ره. خیلی حالم بده اما هیچ اقدامی نمی تونم بکنم. این منتظر موندن و تماشای نقشِ قربانی که شوهرم گرفته داره عذابم می ده. می دونه دوستش دارم و می دونه هر کاری می کنه عذاب می کشم اما این اونه که باید به خودش و زندگیش رحم کنه.
    من راهی می خوام که بتونم درست تصمیم بگیرم و آرامش داشته باشم و به بچه ام کمتر لطمه بخوره .
    عزيزم خيلي سختي كشيدي از نوشته هات كاملا دركت مي كنم و ميدونم خيلي سخته و دوسش داري كاش قبل اينكه به اينجا برسيد يكم ميجنگيدي با خودت با همسرت بخاطر زندگي منظورم از جنگ اينه كه نيذاشتي به اين مراحل برسي البته تقصيري هم نداري كسي كه راهي رو اشتباه ميره و ميدونه اين راه اشتباهه نبايد ديگه ادامه بده همسر شما ميدونه اشتباه كرده پس چرا دوباره ادامه داده؟؟
    كاش محل زندگي خطوط تلفن يا اين چيزها رو عوض ميكرديد كاش يه مسافرت طولاني مدت ميرفتيد يا خيلي كارهاي ديگه به نظر من الانم دير نشده شما اگر از اقوام درجه يك ايشون كسي رو داريد و ميدونيد فرد مطمعني هست باهاش صحبت كنيد تا متقاعدش كنه برگرده و عذر خواهي كنه و دوباره تكرار نكنه مگه نميگه دوستتون داره ايشون يه فرزند داره نبايد بخاطر اون كوتاه بياد؟؟؟
    سعي كنيد با اين چيزها برش گردونيد
    يا بهش بگيد ميخايد براي اخرين بار هم كه شده باهاش صحبت كنيد بريد يه جايي كه باهاش خاطره داريد يا اولين جايي كه همديگرو ديديد بهش بگيد دوست نداريد جدا بشيد و بخاطر فشار روحي اون زمان اين حرف رو زديد بگيد من زندگيمو تو ورو بچمون رو دوست دارم زندگيمونو به همين راحتي نساختيم كه بخاطر يكي ديگه بخايم تمومش كنيم به همين راحتي اگر هم تو مثل مني پس براي اخرين بار همه چيزو كنار بذاريم برگريدم زندگيمون .اونوقت سعي كنيد از اون مسايل دورش كنيد
    به خودتون زيساد فشار نياريد زندگي رو راحت بگيريد خيلي سخته ولي هر زندگي سختي داره هر كسي يه مدلي مشكل داره به خدا توكل كنيد مصلحت كار شما هر چي باشه همون ميشه

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24428
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    عزيزم خيلي سختي كشيدي از نوشته هات كاملا دركت مي كنم و ميدونم خيلي سخته و دوسش داري كاش قبل اينكه به اينجا برسيد يكم ميجنگيدي با خودت با همسرت بخاطر زندگي منظورم از جنگ اينه كه نيذاشتي به اين مراحل برسي البته تقصيري هم نداري كسي كه راهي رو اشتباه ميره و ميدونه اين راه اشتباهه نبايد ديگه ادامه بده همسر شما ميدونه اشتباه كرده پس چرا دوباره ادامه داده؟؟
    كاش محل زندگي خطوط تلفن يا اين چيزها رو عوض ميكرديد كاش يه مسافرت طولاني مدت ميرفتيد يا خيلي كارهاي ديگه به نظر من الانم دير نشده شما اگر از اقوام درجه يك ايشون كسي رو داريد و ميدونيد فرد مطمعني هست باهاش صحبت كنيد تا متقاعدش كنه برگرده و عذر خواهي كنه و دوباره تكرار نكنه مگه نميگه دوستتون داره ايشون يه فرزند داره نبايد بخاطر اون كوتاه بياد؟؟؟
    سعي كنيد با اين چيزها برش گردونيد
    يا بهش بگيد ميخايد براي اخرين بار هم كه شده باهاش صحبت كنيد بريد يه جايي كه باهاش خاطره داريد يا اولين جايي كه همديگرو ديديد بهش بگيد دوست نداريد جدا بشيد و بخاطر فشار روحي اون زمان اين حرف رو زديد بگيد من زندگيمو تو ورو بچمون رو دوست دارم زندگيمونو به همين راحتي نساختيم كه بخاطر يكي ديگه بخايم تمومش كنيم به همين راحتي اگر هم تو مثل مني پس براي اخرين بار همه چيزو كنار بذاريم برگريدم زندگيمون .اونوقت سعي كنيد از اون مسايل دورش كنيد
    به خودتون زيساد فشار نياريد زندگي رو راحت بگيريد خيلي سخته ولي هر زندگي سختي داره هر كسي يه مدلي مشكل داره به خدا توكل كنيد مصلحت كار شما هر چي باشه همون ميشه
    ----------------------
    دوست عزیز ، ممنون از وقتی که گذاشتید .
    اونچه انجام دادم به خدا کتاب می شه اگه بخوام بنویسم. یه روزی از اینکه شوهر هنرمند و شاعر دارم ذوق می کردم و 5 سال عاشقونه پُزش رو دادم ، حالا دارم از همون روحیه لطمه می خورم و زندگی ام رو از دست می دم.
    همسر من در تهران هیچکس رو نداره . مادرش به شدت ترسوست و به زبان فارسی مسلط نیست و مدام می ترسه که پسرش بذاره و بره یا بلایی سر خودش بیاره ، پدرش هم متاسفانه ناشنواست . خانواده اش رو هم نمی تونم درگیر کنم چون مجبورم موضوع رو بهشون بگم و آبروی شوهرم می ره .
    ای کاااااااااااااش کسی بود باهاش حرف می زد . ای کاش . اما واقعاً تمام دوست و خانواده اش ما هستیم. فردا روز که جدا بشیم ، هیچکس در خانوادهء من باور نمی کنه این موضوع رو . حتی اگه بگم بهم خیانت کرده ، اونقدر همه دوستش دارن که به من می گن باید تحمل می کردی و زندگی ات رو نجات می دادی اما به خدا من سه سال تمام تلاشم رو کردم . بی تکرار ترین روزهامو درگیر ِ این موضوع بودم . همه کار کردم. از محبت تا تهدید به جنایت ! اما ایستادم . اون زن رفت اما من احتیاج به ترمیم روحیه داشتم. شوهرم حاضر نشد پیش مشاور بیاد و من رو هم تهدید کرد که نمی خواد آبروش بره. منم آدمم . به خدا با یه بچهء چند ماهه و مخارج زندگی و کار ِ بیرون ... بریدم دیگه .
    من هشت ساله دارم با جون کندن ، کم و کاستی های زندگی رو پر می کنم . چون شوهرم هنرمنده . هم نخواستم خجالت بکشه هم نخواستم محیطش به هم بخوره که بتونه کار کنه . این چند ماه جهنم بود زندگی اما شوهرم فقط منو دعوت به آرامش می کرد. نمی دونم یک روزه چی شد که زیر و رو شد . گاهی فکر می کنم اون زن دوباره آشوبی کرده و به شوهرم گفته باید جدا بشی اما این هم از شک ِ منه ! نمی تونه این حدس درست باشه .

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    به نظر من حضانت بچت رو بده شوهرت. .ممکن بخاطر بچه هم که شده زندگی رو ادامه بده


    کاش میتونستید مشاور حضوری برید
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16357
    نوشته ها
    486
    تشکـر
    301
    تشکر شده 249 بار در 171 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    بنظر من کیس شما مورد خاصی هست که نظر دادن راجبش سخت هست..از طرفی مشکلات زندگی و از طرف دیگه عشق...یه جورایی تقابل عقل در مقابل دل میشه که یکی میگه بمون یکی میگه برو...بنظر من هم تنهایی برید و با یه مشاور خانواده حتما در این زمینه صحبت کنید و فعلا تصمیمی نگیرید که بعد پشیمون بشید

  6. کاربران زیر از sooshiyant بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24428
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    اول اینکه بدون بچه ام ، خود ِ خدا رو هم نمی خوام اما برای اینکه بدونید چقدر برام زندگی مهمه ، به شوهرم گفتم که بچه رو می دم بهش . اون و مادرش هم صریح گفتن ما بچه بدون مادر نمی تونیم نگه داریم . البته شوهرم از سر ِ تنبیه ِ خودش این حرف رو می زنه چون عاااااشق پسرمونه ، مادرش هم به خاطر اینکه به من لطف کنه این حرف رو می زنه.
    بگذریم . مطلب بعدی اینکه پسر من فقط یک سال داره و اصلاً دادگاه تا دوسالگی اجباراً حضانتش رو به مادر می ده .
    باورتون نمی شه که غصهء جدایی ِ شوهرم از بچه ام رو می خورم و سفید شدن ِ موهامو حس می کنم در حالیکه شوهرم با تمام ِ اشک و زاری هاش ، قید ِ بچه رو زده !

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24428
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    واقعاً شرایطم پیچیده است ! من نمی دونم کجا برم ؟ برادر خودم مشاور خانواده است . هیچکس رای به ادامهء زندگیم نمی ده اما هیچکس هم به طلاق دعوتم نمی کنه . همه گیجن ! گیج!!!

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16357
    نوشته ها
    486
    تشکـر
    301
    تشکر شده 249 بار در 171 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    بنظرم با یه مشاور که غریب باشه و در بطن ماجرای شما نباشه صحبت کنید بهتره که از بیرون به ماجرای شما نگاهی داشته باشه و هم از درون..راجب دادن بچه به شوهرتون و این حرفها فعلا تصمیمی نگیرید چون فرزند در چند سال اول زندگیش بیشتر از پدر به مادرش نیاز داره..
    شاید از طرق سایت زیر کانون مشاوران ایران بتونید مرکز مشاوره ی خوبی پیدا کنید
    http://kanon-ir.com

    امیدوارم مشکلتون حل بشه

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24428
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    از راهنمایی و دلسوزی تون ممنونم. سعی می کنم اقدام کنم.

  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaas11 نمایش پست ها
    ----------------------
    دوست عزیز ، ممنون از وقتی که گذاشتید .
    اونچه انجام دادم به خدا کتاب می شه اگه بخوام بنویسم. یه روزی از اینکه شوهر هنرمند و شاعر دارم ذوق می کردم و 5 سال عاشقونه پُزش رو دادم ، حالا دارم از همون روحیه لطمه می خورم و زندگی ام رو از دست می دم.
    همسر من در تهران هیچکس رو نداره . مادرش به شدت ترسوست و به زبان فارسی مسلط نیست و مدام می ترسه که پسرش بذاره و بره یا بلایی سر خودش بیاره ، پدرش هم متاسفانه ناشنواست . خانواده اش رو هم نمی تونم درگیر کنم چون مجبورم موضوع رو بهشون بگم و آبروی شوهرم می ره .
    ای کاااااااااااااش کسی بود باهاش حرف می زد . ای کاش . اما واقعاً تمام دوست و خانواده اش ما هستیم. فردا روز که جدا بشیم ، هیچکس در خانوادهء من باور نمی کنه این موضوع رو . حتی اگه بگم بهم خیانت کرده ، اونقدر همه دوستش دارن که به من می گن باید تحمل می کردی و زندگی ات رو نجات می دادی اما به خدا من سه سال تمام تلاشم رو کردم . بی تکرار ترین روزهامو درگیر ِ این موضوع بودم . همه کار کردم. از محبت تا تهدید به جنایت ! اما ایستادم . اون زن رفت اما من احتیاج به ترمیم روحیه داشتم. شوهرم حاضر نشد پیش مشاور بیاد و من رو هم تهدید کرد که نمی خواد آبروش بره. منم آدمم . به خدا با یه بچهء چند ماهه و مخارج زندگی و کار ِ بیرون ... بریدم دیگه .
    من هشت ساله دارم با جون کندن ، کم و کاستی های زندگی رو پر می کنم . چون شوهرم هنرمنده . هم نخواستم خجالت بکشه هم نخواستم محیطش به هم بخوره که بتونه کار کنه . این چند ماه جهنم بود زندگی اما شوهرم فقط منو دعوت به آرامش می کرد. نمی دونم یک روزه چی شد که زیر و رو شد . گاهی فکر می کنم اون زن دوباره آشوبی کرده و به شوهرم گفته باید جدا بشی اما این هم از شک ِ منه ! نمی تونه این حدس درست باشه .
    خب پدرتون باهاش صحبت كنه
    يه فرصت ديگه بهش بديد شما مطمعن هستيد اون خانم رفته پس شك براي چي بهش اعتماد كنيذ فكر كنيد راست ميگه يا كاري كنيد كه به يقين برسيد با شك نميشه زندگي كرد

  12. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    سلام
    با این همه عشق شما نسبت به همسرتون وزندگی مشترکتون به نظر منم بهتره فعلا یه مدت از هم دور باشید .

    فعلا برای طلاق اقدام نکن .بهتره چند وقت جدا از هم زندگی کنید .تو این مدت یه کم فکر کنید ببینید شاید همسرتون کمبودی داشتن

    که به سمت همسر دوم کشیده شدن .اگر شما هم مقصر بودید این بار شما از ایشون بخواهید که به شما فرصت بده .

    همیشه هوی وهوس باعث نمیشه که شریک زندگیتون خیانت کنه .شاید دلیلی داشته .

    موفق باشید .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  13. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : طلاق اجباری با عشق

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaas11 نمایش پست ها
    سلام
    بعد از 8 سال زندگی مشترک با پسری یک ساله ، باید از همسرم جدا بشم.
    سه سال خیانت رو پشت سر گذاشتم و همسرم مکرر رفت و برگشت تا نهایتاً توبه کرد .
    او رو خائن ندیدم ، غفلت کرده بود و نتونست لغزشش رو مدیریت کنه و نمی خواست با رها کردن ِ اون زن ، خودش رو سواستفاده گر ببینه . خواست پاش بایسته تا سامان بگیره و وجدانش راحت بشه اما هربار بیشتر فرو رفت . وقتی گفت توبه کردم که پسرم 6 ماهه بود. از اینکه فهمیدم در دوران بارداری و بعد از زایمانم این مساله جریان داشته خیلی به هم ریختم. بخشیدم اما شک دست از سرم بر نداشت . هربار شوهرم خیلی باهام مدارا می کرد اما آخرین بار دعوای سختی با اون کردم و گفتم می خوام جدا بشم .هربار به شدت منو باز می داشت از این تصمیم اما این بار خودش هم موافقت کرد. حالا هرچی من کوتاه میام اون رضایت نمی ده.
    قصد انتقام گرفتن نداره . اشک می ریزه . عاشقانه حرف می زنه. می گه من کارتن خواب می شم و در لجن فرو می رم بعد از این زندگی اما دیگه چیزی برای ادامه نیست .
    الان 25 روزه من و پسرش رو ندیده و خانواده اش هم نتونستن تصمیمش رو عوض کنن . البته بعد از سه سال تازه سه هفته است خانواده اش فهمیدم موضوع رو و از شهرستان برای دلالت اومدن که متاسفانه هیییییییییییچ اقدامی نکردن و شرمندگی رو بهونهء سکوت کردن.
    من هم وکالت طلاق دارم هم حق حضانت بچه رو . اما از هیچکدوم نمی خوام استفاده کنم . شوهرم نمی خواد برای طلاق اقدام کنه و منو می خواد وادار کنه از وکالتم استفاده کنم. اون شاعر و هنرمنده و می دونم احساساتش چند صباح دیگه پشیمونش می کنه و اون روز پسرم بزرگ شده . نمی خوام به بچه ام بگه مامانت خودش برید و دوخت ! از طرفی حاضر به زندگی نیست اما می گه من باید برم اقدام کنم.
    حالا که از هم دور شدیم ، کرک و پرش ریخته و به بابام گفته هرکاری بگید می کنم. گفته شرمندگی و گناه و خجالت نمی ذاره ادامه بده . گفته خودش رو نمی تونه ببخشه و از این بهانه ها .
    من واقعاً دوستش دارم علیرغم ظلمی که بهم کرده و نمی خوام تباهیش رو ببینم اما می دونم نمی شه با اصرار و التماس یه آدم خاطی رو به زندگی برگردوند. امر بهش مشتبه می شه که خیلی بهش احتیاج هست.
    نمی خوام بقیهء عمرم رو باج بدم به کسی که خودش هم می دونه اشتباه کرده. اما نمی خوام هم ببینم زندگی ام داره از دست می ره. خیلی حالم بده اما هیچ اقدامی نمی تونم بکنم. این منتظر موندن و تماشای نقشِ قربانی که شوهرم گرفته داره عذابم می ده. می دونه دوستش دارم و می دونه هر کاری می کنه عذاب می کشم اما این اونه که باید به خودش و زندگیش رحم کنه.
    من راهی می خوام که بتونم درست تصمیم بگیرم و آرامش داشته باشم و به بچه ام کمتر لطمه بخوره .

    سلام

    عزیز متاسفم از آنچه که خواندم ولی گلم حرفهاتون حتما غلطه و درست نیست!!

    من خیلی خیلی یکی رو دوست دارم و عاشقشم با اینکه هر روز منو میزنه!!!!!!!!!؟؟؟ شما نمیگی خوب مریضی و این عشق نیست!؟

    شما عاشق ایشون نیستین عشقی در کار نیست فقط مهر طلبی و وابستگی در ضمن شما نگران و نیازمند و ناتوان و نادان (عدم آگاهی) هستید که خوب مشکل خیلیهاست.

    اگر واقعا از ته دل میتوانید فراموش کنید( بعید میدانم) و ایشون هم دیگه خیانت نمیکنند(که هیچ ضمانتی نیست) بسیار عالیست ولی عزیز اگر نمیتوانید بهتره الان که فرزندتان کوچیکه جدا بشید نه بعد از 5 سالگی.

    چون کودک توی این سن و سال کمتر آسیب میبینه در ضمن حتما کودک طلاق کمتر از کودک در خانواده پر تنش و دعوا آسیب میبینه.

    از یک مشاور حاذق خانم کمک بگیرید.

    موفق باشید

    سپاس
    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد