نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: سردرگمی در یک رابطه

1332
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24488
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    Post سردرگمی در یک رابطه

    سلام.
    دختری هستم 26 ساله و تقریبا مذهبی هستم که تا به این سن به هیچ پسری اجازه ندداده بودم که وارد زندگیم بشه چون از این رابطه ها زیاد خوشم نمی اومد و فک میکردم ااخر و عاقبت نداره.تا اینکه پارسال تو یه جایی مشغول کارشدم.دو سه ماه بعد یه آقایی برا کار به من مراجعه کرد.قبلا هم اونجا رفت وآمد داشت ولی این سری کارش مخصوص با من بود که قرار بود یه کاری رو بهش تحویل بدم شماره خاست دلی من گفتم ایمیل بدین تا هماهنگ کنیم ولی گف که ایمیل نداره و یه شماره داد که وقت تحویلو هماهنگ کنیم چن روز گذش ولی چون کار هنوز آماده نشده بود زنگ زد که نیان ولی گف که تا جایی که آمادس فردا میام تحویل میگیرم بقیشم بعداا تحویل میدین.به این منوال گذش و بعدش هم اس ام اس پشت اس ام اس..حرفای دختر خر کن نه بی ادبانه..تا این که کارم تموم شد و این اومد تحویل گرفت و منم اونقد با حرفاش جو و صمیمی کرده بود که روم نشد پول بگیرم. گفتم که شما هم جای داداش من که گفت دیگه به من نگو داداش..تا اینکه بعد کار به زبون اینکه میخاد به یکی دیگه پیشنهاد بده قضیه رو عنوان کرد و خاست که کمکش کنم و به طرف بگم که عاشقشه دوسش داره وقتی میبینتش دلش میریزه دستو پاشو گم میکنه.بعد بهم گف شمارشو میدم بگو بهش وقتی شماره رو داد دیدم شماره خودمه بعد گف خیلی دوسم داره از الان تا آخر عمرش.از این حرفا ولی من گفتم که اولا خانوادم با اینجور رابطه ها خوششون نمیاد هم خودم.بعدشم من دوسال ازش بزرگتر بود.بعد گف برا من اینجور چیزا مهم نیس خودت و خانومیت برام مهمی.البته منم ازش خوشم می اومد از تیپش هیکلش..تا این شد که ما باهم رابطه داشتیم.روزای اول خیلی خوب بود میگف بیا بیرون بریم نمیرفتم باهاش چون من اصلا نمیتونستم قبول کنیم بعد دیگه منو با حرفاش عاشق خودش کرده بود بعد ..رفته رفته دیگه مث روزای اول نبود بعد فهمیدم بچه طلاقه.البته من خودمم تو این شرایط بودم واسه همین فک کردم که بهتر همو درک میکنیم.دو هفته بعد یه روز اصلا نبود منم شاکی شدم گف امروز تولدمه حتی مامانمم تبریک نگفته بهم حالم خرابه.منم قبلا تولدشو پرسیده بودم نگفته بود بهم.که بعدم معلوم شد که اصلا اونروز تولدش نبوده و دروغ گفته.بعد یه مدت من با گوشی دختر خالم رفتم عکسشو تو وایبر ببینم که دسم خورد و یه کال خورد پیام داد که شما؟تصمیم گرفتم امتحانش کنم اولش پا نداد.بعدش به دختر خالم گفتم پا پیچش شو ببین چیکار میکنه بهش اعتماد داشتم تا این که یه روز دخترخالم زنگ زد و گفت زنگ زده و یه ساعت باهاش حرفیده در حالی که اونروز به من میگفت شارژ ندارم.بعد اون رابطش با من کمرنگتر شد.از اونورم برا دختر خالم شارژ میفرستاد باهاش صحبت میکرد میخاس باهاش قرار بذاره دیونه شده بودم نمدونستم چیکار کنم تا اینکه گفتم بیاد محل کارم هفته قبلش گفته بود هوس کیک خیس کرده کیکو پختم براش و روش نوشتم بای و دادم بهشو گوشیمو خاموش کردم.بعد با سرویس دنبالم اومد و بابت کیک تشکر کردو گفت گوشیت چرا خاموشه یعنی چی این کارا که هیچی نگفتم و گفتم خطم سوخته گفت برات یه خط میگیرم میارم که خبری ازش نشد تا این که چن روز بعد باز اومد واسه کارش موقعی که من برمیگشتم با سرویس اومد و چون دخترخالم همرام بود جلو نیومد گوشینو روشن کردم زنگ زد و گف که گوشیت شب روشن باشه کارت دارم بعدش شب پیام داد که یعنی چی چیزی نگفتم تا فردا صب به دخترخالم پیام داد دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و غیرمستقیم گفتم و اونم فهمید.گف خیلی بد کردی من فقط کنجکاو شدم ولی اصلا از کارش پشیمون نبود و اصراری ام برا بی گناه نشون دادن خودشم نداش برا من تموم شده بودبخاطر کارش می اومد محل کار من بعد منو اتفاقی تو محوطه دید پیام داد که دلم برات تنگ شده بود خوب شد دیدم من ازت دس ورنمیدارم تو هر چقدم بگی.ولی بعدش دیگه نه من بودم نه اون حالم خیلی بد بود باور نمیکردم بعد اون همه حرفا حالا اینجوری کنه بعدش عید بود و دیگه سر کار تمیرفتم عیدو بهم تبریک گفت ومنم جوابشو دادم تا بعد عید که دوباره می اومد اونجا یه روز من با دخترا صحبت میکردم که اس داد که حسودیم شد به دخترا.من هنوز نتونسته بودم فراموشش کنم چون اولین کسی بود که بهش دل داده بودم.بازم دوسش داشتم به دنبال بهونه ای بودم که برگرده..تا اینکه یه بار برا سرویس وایستاده بودیم که خیلی با دورو بریاش بگو بخند میکرد نتونستم خودمو کنترل کنم بهش اس دادم و این اس بهش بهونه ای داد تا دوباره پیداش شه گف منو ببخش خیلی دوست دارم فراموش کردم همه چی رو تو هم فراموش کن از حرفاا..تا این که باز بعد یه مدت یه روز کامل نبود تا من خبر گرفتم ازش اونم دیر به دیر جواب داد اونم در حد چن کلمه نامربوط.بهم برخورد باز نبودم اونم بعد یه هفته یه پیام داد جواب ندادم یه هفته بعدش دوباره پیام داد ولی دیگه خسته شده بودم ولی نمیتونستم فراموشش کنم بعد یه ماه اینا باز اومد محل کارم و با همکارام حرف میزدو گف که دیگه کارش تموم شده و دیگه نمیاد اینجا بالاخره من نتونستم دوام بیارم دو روز دیگه پیام دادم و گلایه کردمو گفتم که چرا اینطوری میکنه گف واسه اینکه تو منو جدی نمیگیری هیشکی منو جدی نگرفت بعد رابطمون گرمتر شد از رابطه قبلیش گف از اینکه دختره روز تولد این باهاش بوده که توی جاده تصادف میکنن و اون میمیره.خلاصه ازم خواست باهاش باشم تنهاش نذارم عکس دختره رو برام فرستاد دغ کردم از این که قبلا یکی دیگه رو دوس داشته.خیلی خوب نشده بود ولی بهتر شده بود تو یه ماه قهر و آشتی هایی داشتیم ولی بعدش می اومد.و دوباره آشتی میکردیم تا اینکه بعد اون من قرار بود برم تهران خونه خواهرم که قرا. شد قبل اون همو ببینیم اولین قرار بعد شش ماه بعد اون قرارا بیشتر شد دلبستگی ها بیشتر شد رفتاراش ضد و نقیض بود ولی بود دوسش داشتم با همه بدیااش.از ازدواج صحبت میکرد حرفای امید وارانه میزد بعد دوباره یه کاری داش که باز باید من انجامش میدادم که برای این کارش رفتیم خونه یکی از دوستاش دستمو گرفت بهش گفته بودم که خوشم نمیاد از چارجوب خارج بشیم ولی اون گف که اینجور چیزا مهم نیس و الان تو دیگه مال منی ولی من برا خیلی ازچیزا اجازه ندادم همین روال ادامه داش تا روم حساس شده بود وقتی نبودم گله میکرد .تا اینکه بعد یه مدت دوباره بدشد بود ولی کم بود بعدمیگف من مث بقیه نیستم که هر دیقه باشم من خودم کار میکنم دستم تو جیب بابام نیس که.بعد من این هر رفتاری داش برمیگشتم به گذشته و حس میکردم پای یکی دیگه درمیانه تا بالاخره بعد یه مدت با یه رفتاری که داش دلم شکست و دیگه یکی دوبار پیام داد یه بارم زنگید جواب ندادم دیگه اونم بعد اون پیداش نشد و انگار نه انگار البته دو سه روز قبلش من بهش گفته بودم تموم کنیم کلا اونم گف باشه دیگه اصراری ندارم مانعت نمیشم ولی دوباره آشتی کردیم..ولی بعد اون که من قهریدم دیگه پیداش نشد من قهر کردم که از کارش پشیمون شه ولی اون فعلا یه هفته اس که نیس نمیدونم چیکار کنم فراموشش کنم دنبالش برم نمیخام غرورم بشکنه میخام فراموش کنم تموم کنم ولی میترسم از آینده که نتونم یادشو از ذهنم ببرم و تو زندگی آیندم هیچ حسی نسبت به کس دیگه ای نداشته باشم میترسم دنبالش برم فک کنه چه خبره دیگه پررور بشه و براش مهم نباشم و زندگی موفقینداشته باشم خیلی حالم بده خاهش میکنم راهنماییم کنین از لحاظ روحی حالم خوب نیس سر درگمم..ممنون ازتون...

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22523
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی در یک رابطه

    خانومی چه موضوع پیچیده ای بود ولی تو سراغش نرو اگه واسه ازدواج بخوادت خودش میاد من تجربه ها دارم از من به تو نصیحت سراغشو نگیر فقط بهش یه اس بده بگو اگه میخوای منو اینطور نمیکردی و از رفتارات خسته شدم اگه واقعا منو میخوای بیا خواستگاریم اگرم نه که هرطور مایلی و بدون دخترای مثل من کم هستن ...

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22523
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی در یک رابطه

    بهش بگو من دوست دارم ولی تو سرد شدی از دوس داشتنم فقط دلیلشو بگو

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22523
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی در یک رابطه

    راستی التماس دعا دارم تو دلت پاکه گلم عشقم سربازه مرزه تیرخورده پاش خداشکر زنده موند ولی معلوم نیست بتونه راه بره یا نه دعا کن برام که دلم نشکنه بدجوری عاشقشم خیلی دلش مثل خودت پاکه تروخدا دعا کن گلم بتونه راه بره خدا که صدای منو نمیشنوه

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    23958
    نوشته ها
    295
    تشکـر
    30
    تشکر شده 365 بار در 229 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : سردرگمی در یک رابطه

    خانواده تون رو درجریان بذارید وبه پدرتون بگید باهاش تلفنی صحبت کنه که اگر قصدت ازدواج با دختر منه پاپیش بذاره...فرق زیادیه بین دلبستگی ووابستگی...درمورد شرطی شدن درروانشناسی مطالبی بخونید...موضوع شما داستان هرروزه هزاران جوون مثل شماست که درگیر رابطه هایی ازجنس شماهستند...

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24488
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی در یک رابطه

    نقل قول نوشته اصلی توسط gham نمایش پست ها
    خانومی چه موضوع پیچیده ای بود ولی تو سراغش نرو اگه واسه ازدواج بخوادت خودش میاد من تجربه ها دارم از من به تو نصیحت سراغشو نگیر فقط بهش یه اس بده بگو اگه میخوای منو اینطور نمیکردی و از رفتارات خسته شدم اگه واقعا منو میخوای بیا خواستگاریم اگرم نه که هرطور مایلی و بدون دخترای مثل من کم هستن ...
    مرسی که به کمکم کردین دوستان
    میدونیت چیه ازص یه رشف میخام یه مدت نباشم ببینم تا کی پیش میره اگه دوباره اومد دنبالم ینی دوسم داره نیوند که هیچ..ولی چون دوسش دارم خیلی سخته برام میترسم تا آخر عمرم چش انتظار بمونم..و حرفام تو دلم بمونه بعدش فک میکنم اگه پیام بدم خیلی تحقیر میشم میگه نتونس تحمل کنه و بعد دوباره رابطمون شرو شه و رفتارای قبلی تکرار بشه و حرفام دیگه ارزش نداشته باشه.

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24488
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی در یک رابطه

    نقل قول نوشته اصلی توسط gham نمایش پست ها
    بهش بگو من دوست دارم ولی تو سرد شدی از دوس داشتنم فقط دلیلشو بگو
    خودش همیشه میگفت آرزوی هز پسریه با دختری مث تو رابطه داشته باشه ولی نمیدونم چرا اینطوری میکنه..
    اگه ازش سوال بکنم یه بهونه ای میاره چن بار بهم دروغ گفته دیگه حرف راستشم نمیتونم باور کنم...

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24488
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی در یک رابطه

    نقل قول نوشته اصلی توسط gham نمایش پست ها
    راستی التماس دعا دارم تو دلت پاکه گلم عشقم سربازه مرزه تیرخورده پاش خداشکر زنده موند ولی معلوم نیست بتونه راه بره یا نه دعا کن برام که دلم نشکنه بدجوری عاشقشم خیلی دلش مثل خودت پاکه تروخدا دعا کن گلم بتونه راه بره خدا که صدای منو نمیشنوه
    فدات شم عزیزم شما لطف داری
    ایشالا هرچه زودتر عشقت حالش خوب بشه و کنار هم خوش باشین..
    اگه لیاقت داشته باشم حتمااا..
    شماهم منو تو دعاتون فراموش نکنین...

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24488
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی در یک رابطه

    نقل قول نوشته اصلی توسط زرند نمایش پست ها
    خانواده تون رو درجریان بذارید وبه پدرتون بگید باهاش تلفنی صحبت کنه که اگر قصدت ازدواج با دختر منه پاپیش بذاره...فرق زیادیه بین دلبستگی ووابستگی...درمورد شرطی شدن درروانشناسی مطالبی بخونید...موضوع شما داستان هرروزه هزاران جوون مثل شماست که درگیر رابطه هایی ازجنس شماهستند...
    ممنون از راهنمایی همگیتوون
    بابا ندارم...
    ولی نمیشه چون از خونوادم هیشکی در جریان نیس...
    میترسم هیچوقت دیگه نتونم عاشق بشم
    نتونم کسی رو دوس داشته باشم..
    نتونم دست کس دیگه ای رو بگیرم
    خیلی به اینجور اصولا معتقدم...

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24488
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی در یک رابطه

    مرسی از همتووووووون...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد