سلام
مینا هستم ، 28ساله . من حدود یک سال پیش با یکی از همکارانم روابط صمیمانه ای را آغاز کردم که تا 4ماه پیش هم ادامه داشت . البته قطع این رابطه از طرف همکارم بود . منظورم از رابطه صمیمانه اون رابطه ای نیست که شما فکر میکنید . شروع این دوستی خیلی بچه گانه و از روی نادانی از طرف من بود اما رفته رفته واقعا بهش علاقمند شدم . ما فقط 2 بار با همدیگه بیرون رفتیم و اس ام اس و ایمیل هم زیاد میدادیم ولی تو این مدت من نه حرف نامربوط ازش شنیدم و نه حرکت ناشایستی از اون دیدم . بخدا ما حتی دستمون هم به هم نخورد . فقط و فقط درباره کار و خودمون حرف میزدیم . خیلی با اخلاق ، باایمان و آقا بود و منم عاشق همین چیزهاش شدم . خیلی خیلی دوسش داشتم و اگه یه روز اس ام اس نمیداد گریه میکردم . خداشاهده به خاطر اخلاق خیلی خوبش و وقار و متانت و سنگینیش عاشقش شدم . اونم منو دوست داشت ولی یکی دوبار بهم گفت میترسم این رابطه تو زندگی آیندمون تاثیر بذاره و بعد از حدود 8-9 ماه دوستی یه مرتبه رابطشو بدون مقدمه باهام قطع کرد البته منم پاپیچش نشدم و کاری بهش نداشتم (ما همکاریم ولی از هم دوریم، کتابدار کتابخانه هستیم) . بعد از 2ماه از قطع رابطمون خواستگاری برام اومد که از همه لحاظ خوب بود ، ظاهر ، تحصیلات ، کار ، وضع مالی ، اخلاق ، ایمان ، خانواده و ... که من طی چندجلسه صحبت به این نتیجه رسیدم که انتخابش کنم . و الان هم یک هفته س عقد کردیم . خیلی پسر خوبیه و منم خیلی دوس داره ولی نمیتونم بهش علاقه داشته باشم و همچنان تو فکر همکارم هستم . خیلی دوست دارم همکارمو فراموش کنم و زندگی خودمو بکنم . ازتون خواهش میکنم یه راهی جلوی پام بذارید تا بتونم فراموشش کنم خواهش میکنم . زندگیم داره نابود میشه . من و همکارم اصلا همو نمیبینیم چون تو دو کتابخانه دور از هم خدمت میکنیم ، ایمیل هم نمیزنیم ولی نمیدونم چرا نمیتونم فراموشش کنم