سلام
من 20 سالمه با یک شخصی که 30 ساله اش قصد ازدواج دارم (البته فعلا باهم صحبتش کردیم که بعد صفر میخواد بیاد جلو رسمی به خانواده ام بگه )
. ایشون شغلشون رسمی وخوبه. تقر یبا از کوچیکترین مریضی هام بهش گفتم اونم گفته وهمه قبول داریم
من بهشون گفتم حساسم زود رنجم. بهشون گفتم وقتی میگم کجایی باید بگی. گفتم کاری نکن حساس بشم بهت اما چند روزی خوب بود
اما حدود چند روزی بهم میگه دوست ندارم بهم وابسته بشی برای خودت میگم نمیخوام اذیت بشی که اگر یک مدت گوشی پیشم نبود بهم بریزی منظورش نفهمیدم که چرا؟؟ بهشم گفتم اما خب بازم حرف خودش میزنه
میدونید حقیقتا من خیلی بهم می ریزم بعدش با دوستامم مشورت میکنم اونام بدترم میکنن ومیگن اگر این اقا تورو برای ازدواج بخواد نباید بگه وابسته ام نشو بلکه باید بیشتر بخواد وابسته اش بشی.. منم سر همین حرفا دعوا کردم باهاش
اما اون حتی منتم نمیکشه.. بهش گفتم من حساسی هستم. اما اون اصلا براش مهم نیست قهر میکنیم اصلا منتم نمیکشه من باید برم جلو و واقعا خسته شدم از این رفتار...
بعدم که عوض شده بود دیشب گفتم کجایی گفت داداشم زیر سرم بیمارستان. منم گفتم باور نمیکنم. باید از داداشت عکس بگیری اونم گفت شلوغ وزشته ونمیشه و... نگرفت .ولی گفت میتونم از درب بیمارستان عکس بگیرم. که من گفتم نمیخوام ممکنه تو شهر باشی الکی بگیری. و...
خلاصه بازم دعوامون شد.. اخرش بهم میگه تو خیلی گیر میدی. سخت میگیری
بخدا منم روز اول گفتم من ایینه توم . اگر بد بشی بد شدم. گفتم کاری نکن حساس بشم یا شک کنم. چون منم عوض میشم. اما گوش نداد
الان موندم چیکار کنم؟ امروز صبح بعد کلی زنگ زدن وجوابم نداد بهش گفتم همه چیز تموم شد بینمون. دیگه تحمل این رفتار ندارم که بعد چند
دقیقه پیام داد که شهر داری بودم وکار و.. داشتم.
واقعا موندم چیکار کنم؟؟
شغلش خوبه. خانواده ای خوبی هم هستن. ما حتی حرف مهریه وعقد ومراسم و.. با هم زدیم. فقط مونده مادرش بعد صفر بفرسته
اما واقعا همین مسله باعث دعوامون شده. موندم چیکار کنم؟
توروخدا راهنمایی کنید؟؟
حق با کیه؟