سلام
من یک مشکلی دارم که راستش از نظر خودم مشکل نیست از نظر دیگران بله ولی دوست دارم نظر دیگران یا کسایی که مثل خودم هستن رو بشنوم
من هیچی رو حس نمیکنم
به طور مثال من با ۲۶ سال سن فقط ۲ بار به ۲ تا دختر پول دادم و س ک س داشتم و به جز این ۲ بار تا الان یک بار هم تو عمرم با هیچ دختری حتی حرف نزدم
حتی یک بار هم پیش نیومده که مثلا یک دختری رو ببینم خوشم بیاد یا اصلا بخام باش آشنا بشم
حتی کلی با خودم فکر کردم شاید گیم ولی نه نیستم
من با هیچ کس هیچ ارتباطی ندارم یعنی هیچ کدوم از فامیل و آشنا هامون رو از ۱۸ سالگی به الان ندیدم
من دقیقا بعد دانشگاه یک خونه مجردی گرفتم و از اون موقع به الان که حدود ۴ سال شده هیچ بار نرفتم به خانوادم سر بزنم و هیچ وقت هم حتی تلفنی باشون حرف نزدم اگر فردا بگن مردن هیچ حسی از اینکه مادر یا پدرم بمیرن بم دست نمیده به احتمال زیاد حتی تو ختمشون هم شرکت نمیکنم
دوستای دانشگاهم رو بعد دانشگاه حتی یک بار باشون ارتباط بر قرار نکردم و حتی بدتر از اون اسمشون رو هم به خاطر نمیارم
من اصلا درک نمیکنم چطور ملت میشینن فوتبال می بینن یا ذوق دارن واسه مسابقات ورزش های مختلف من اصلا هیچ احساسی بشون ندارم اصلا واسه هیچی هیچ ذوقی ندارم
برای من لامبورگینی با پژو ۲۰۶ هیچ فرقی نداره یعنی واسه داشتن هیچ کدومشون هیچ ذوقی ندارم
الان حدود ۲ سال شده که من از اتاقم تو خونه مجردی که دارم بیرون نرفتم اگر هم رفته باشم فقط واسه خرید خوراکی از سوپر مارکت سر کوچه بوده
اکثر قاتل های اجاره ای یک قانونی دارن که بچه و زن رو نمیکشن ولی اگر من یک قاتل اجاره ای بودم هیچ تفاوتی بین کشتن یک بچه با یک آدم بزرگ قائل نمیشدم و از اون بدتر من اگر روزی کسی رو بکشم هیچ احساسی بم دست نمیده حتی بعضی وقتا هی یک حسی تو وجودم میگه که امتحان کن به طور مثال اگر الان بگن این دکمه یک بمب هسته ای اگر بزنیش میلیون ها نفر میمیرن من اگر بزنمش هیچ احساسی بم دست نمیده
من خیلی گشتم که خودم رو پیدا کنم چیزی که پیدا کردم کمی ناجوره
من دلم میخاد آدم های عوضی رو با لگد بکشم نه با چاقو یا تفنگ با لگد حتما حتی همش تو طول روز در حالت بیداری خوابش رو میبینم که مثلا فلان شخص رو که ازش خوشم نمیاد دارم میزنم تا بمیره و بعدش تو وجودم یک حس قشنگ رو احساس میکنم حس آزاد بودن
مثلا قاتل کارگر رستوران که بعد قتل فرار کرده بود بعد که برگشته بود تازه شاکی هم بود که چرا زندگیش به خاطر یک کارگر به هم ریخته تمام روز توی فکره من بود اگر راهی بود گیرش میاوردم حتما با مشت و لگد میکشتمش نمیدونم انگار که این مثل غذا باشه واسم که بخرم سیر میشم آروم می گیرم